1 سرو سیمینی و بار سرو سیمین آفتاب جفت لاله ماه داری جفت نسرین آفتاب
2 آفتاب و ماه جفت لاله و نسرین که دید یا کسی دیده ست بار سرو سیمین آفتاب
3 هیچ کس را نیست جز زلفین دلبند تو را چون بخواهد خفت بستر ماه و بالین آفتاب
4 خوشتر از عمری به رخ شیرین تر از جانی به لب اینت خوش دیدار ماه و اینت شیرین آفتاب
1 چند بارم بر فراق دلبران از دیده آب چند باشم آتش تیمار خوبان را کباب
2 تاسرشکم بیشتر شد صبر من کمتر شدست راست پنداری مگر من صبر می بارم نه آب
3 طبع و دستم با دو چیز اندر جهان الفت گرفت طبع با تیمار عشق و دست با جام شراب
4 عاشقی آرد جوانی خرما طبع جوان بی غمی خیزد زمستی حبذامست خراب
1 شب آدینه و من مست و خراب عاشقی در دل و در دست شراب
2 پیش من شمع و من از عشق چو شمع رنج او ز آتش و رنج من از آب
3 صحبت من همه با عشق و نبید الفت من همه با چنگ و رباب
4 مر مرا شنبه و آدینه یکی است که چنین دیده ام از عشق صواب
1 ای خجل با روی و زلفت روز و شب مانده ام با روی و زلفت در عجب
2 رویت از روز است یا روز از رخت شب ز زلف توست یا زلفت ز شب
3 کرده ای از روی روزی مختصر یا سر زلفت شبی شد منتخب
4 روز را ازلاله پوشیدی لباس تا شبت را عنبرین کردی سلب
1 آسمانی است فروزنده به رایی صایب آفتابی است درفشنده به عزمی ثاقب
2 تحفه صدر نبوت شرف دین خدا بومحمد حسن بن علی بوطالب
3 چون قدر هیبت او بر همه اعدا قاهر چون قضا حشمت او در همه معنی غالب
4 عاجز اندر نظر او هنر هر خاطر قاصر اندر سخن او صفت هر خاطب
1 جور از این برکشیده ایوانست که بر او مشتری و کیوانست
2 دم سردی که برکشد مردم هم از این برکشیده ایوانست
3 آدمکی را ز دور این ایوان جور انواع و رنج الوانست
4 گرچه گه سعد و گاه نحس دهد ور چه گه رزق و گاه حرمانست
1 دولت سلطان ما فرمان یزدان آمده ست هر چه سلطان خواست زین دولت همه آن آمده ست
2 هر زمان یزدانش عز نو دهد در مملکت تا سر تیغش معز دین یزدان آمده ست
3 از سلاطین جهان هرگز نیامد در وجود هیچ سلطانی بدین دولت که سلطان آمده ست
4 شاه شاهان پادشا سنجر که سهم خنجرش تاج و تخت و دین و دنیا را نگهبان آمده ست
1 تویی که مهر تو در مهرگان بهار من است که چهره تو گلستان و لاله زار من است
2 مرا ز کم شدن سبزه بس اثر نکند چو خط سبز تو از سبزه یادگار من است
3 بهار و سرو و گل و سوسن ای بهار بتان چو در کنار منی جمله در کنار من است
4 میان جان من و غم نماند هیچ سبب بدان سبب که جمال تو غمگسار من است
1 خوشا وقتا که وقت نوبهار است مساعد روز و میمون روزگار است
2 زمین چون لعبت شمشاد زلف است جهان چون کودک عنبر عذار است
3 کجا پایت برآید گلستان است کجا چشمت برافتد لاله زار است
4 میان باغ پر مشک و عبیر است کران راغ چون نقش و نگار است
1 شمشاد قد و لاله رخ و یاسمین بر است با سرو و گل به قامت و عارض برابر است
2 دایم غلام و چاکر یاقوت و شکرم کو را لب و حدیث ز یاقوت و شکر است
3 گفتم ز خط و زلف تو بر جان من بلاست گفت آن همه بلای تو از مشک و عنبر است
4 چون دیدمش ز کبر به خورشید ننگرم کو خود به چهره چشمه خورشید دیگر است