لطف خدای جمله کمالات خلق را از ادیب صابر مفرد 1
1. لطف خدای جمله کمالات خلق را
یک جای کرد و داد بدو نام مصطفی
...
1. لطف خدای جمله کمالات خلق را
یک جای کرد و داد بدو نام مصطفی
...
1. آب عنب تو گیر که اهل طرب تویی
اهل آن کس است آنکه زآب عنب گرفت
...
1. نمود خون عدو برکشیده خنجر او
به گونه شفق سرخ بر سپهر کبود
...
1. تنگی گرفت بی تو دلم چون دهان تو
تنگی مگر نصیب دلم زآن دهان ریید
...
1. مگر آسان شود به یاری بخت
ورنه دشوار می نماید کار
...
1. مرغزاری کاندر آن باشد گذر یکسر تو را
چشمه حیوان شود هر چشمه آن مرغزار
...
1. نسیم گل چو به خلق تو نسبتی دارد
به صد زبان بستابد هزار دستانش
...
1. خود را بزرگ می کنم اندر میان خلق
بی آن که خدمتی ز برای تو می کنم
...
1. قهرت چو فرو بارد در معرکه سطوت
از بید کشد خنجر وز غنچه کند پیکان
...
1. ذوق عشقت کاشکی جانا نمی دیدی دلم
یا تن کاهیده من تاب هجران داشتی
...