1 لطف خدای جمله کمالات خلق را یک جای کرد و داد بدو نام مصطفی
1 آب عنب تو گیر که اهل طرب تویی اهل آن کس است آنکه زآب عنب گرفت
1 نمود خون عدو برکشیده خنجر او به گونه شفق سرخ بر سپهر کبود
1 تنگی گرفت بی تو دلم چون دهان تو تنگی مگر نصیب دلم زآن دهان ریید
1 مگر آسان شود به یاری بخت ورنه دشوار می نماید کار
1 مرغزاری کاندر آن باشد گذر یکسر تو را چشمه حیوان شود هر چشمه آن مرغزار
1 نسیم گل چو به خلق تو نسبتی دارد به صد زبان بستابد هزار دستانش
1 خود را بزرگ می کنم اندر میان خلق بی آن که خدمتی ز برای تو می کنم
1 قهرت چو فرو بارد در معرکه سطوت از بید کشد خنجر وز غنچه کند پیکان
1 ذوق عشقت کاشکی جانا نمی دیدی دلم یا تن کاهیده من تاب هجران داشتی