با طایفه دانشمندان در از سعدی شیرازی گلستان 1
1. با طایفه دانشمندان در جامع دمشق بحثی همیکردم که جوانی در آمد و گفت: در این میان کسی هست که زبان پارسی بداند؟
...
1. با طایفه دانشمندان در جامع دمشق بحثی همیکردم که جوانی در آمد و گفت: در این میان کسی هست که زبان پارسی بداند؟
...
1. پیرمردی حکایت کند که دختری خواسته بود و حجره به گل آراسته و به خلوت با او نشسته و دیده و دل در او بسته و شبهای دراز نخفتی و بذلهها و لطیفهها گفتی باشد که مؤانست پذیرد و وحشت نگیرد.
...
1. مهمان پیری شدم در دیاربکر که مال فراوان داشت و فرزندی خوبروی.
...
1. روزی به غرور جوانی سخت رانده بودم و شبانگاه به پای گریوهای سست مانده.
...
1. جوانی چست لطیف خندان شیرین زبان در حلقه عشرت ما بود که در دلش از هیچ نوعی غم نیامدی و لب از خنده فرا هم.
...
1. وقتی به جهل جوانی بانگ بر مادر زدم، دل آزرده به کنجی نشست و گریان همیگفت: مگر خردی فراموش کردی که درشتی میکنی؟
...
1. توانگری بخیل را پسری رنجور بود. نیکخواهان گفتندش: مصلحت آن است که ختم قرآنی کنی از بهر وی یا بذل قربانی. لختی به اندیشه فرو رفت و گفت: مصحف مهجور اولیتر است که گله دور.
...
1. پیرمردی را گفتند: چرا زن نکنی؟
...
1. شنیدهام که در این روزها کهن پیری
خیال بست به پیرانه سر که گیرد جفت
...