سحبان وائل را در فصاحت بی نظیر نهادهاند به حکم آن که بر سر جمع سالی سخن گفتی لفظی مکرّر نکردی، وگر همان اتفاق افتادی به عبارتی دیگر بگفتی. وز جمله آداب ندماء ملوک یکی این است. ,
2 سخن گر چه دلبند و شیرین بود سزاوار تصدیق و تحسین بود
3 چو یک بار گفتی مگو باز پس که حلوا چو یک بار خوردند بس
منجمی به خانه در آمد. یکی مرد بیگانه را دید با زن او به هم نشسته. دشنام و سقط گفت و فتنه و آشوب خاست. صاحبدلی که بر این واقف بود گفت: ,
2 تو بر اوج فلک چه دانى چیست که ندانى که در سرایت کیست
خطیبی کریه الصوت خود را خوش آواز پنداشتی، و فریاد بیهده برداشتی. گفتی نعیب غُرابَ البَین در پرده الحان اوست، یا آیت اِنَّ انکَرَ الاصوات در شأن او. ,
2 اذا نَهَقَ الخَطیبُ اَبوالفَوارِس لَهُ شَغَبٌ یَهُدُّ اصطَخرَ فارِس
مردم قریه به علت جاهی که داشت بلیتش میکشیدند و اذیتش را مصلحت نمیدیدند. تا یکی از خطبای آن اقلیم که با او عداوتی نهانی داشت، باری به پرسش آمده بودش. گفت: تو را خوابی دیدهام، خیر باد. گفتا: چه دیدی؟ گفت: چنان دیدمی که تو را آواز خوش بود و مردمان از انفاس تو در راحت. ,
خطیب اندر این لختی بیندیشید و گفت: این مبارک خواب است که دیدی که مرا بر عیب خود واقف گردانیدی. معلوم شد که آواز ناخوش دارم و خلق از بلند خواندن من در رنج. توبه کردم کز این پس خطبه نگویم مگر به آهستگی. ,
ناخوش آوازی به بانگ بلند قرآن همیخواند. صاحبدلی بر او بگذشت. گفت: تو را مشاهره چند است؟ گفت: هیچ. گفت: پس این زحمت خود چندین چرا همیدهی؟ گفت: از بهر خدا میخوانم. گفت: از بهر خدا مخوان: ,
2 گر تو قرآن بر این نمط خوانی ببری رونق مسلمانی