1 بیا تا برآریم دستی ز دل که نتوان برآورد فردا ز گل
2 به فصل خزان در نبینی درخت که بی برگ ماند ز سرمای سخت
3 برآرد تهی دستهای نیاز ز رحمت نگردد تهیدست باز
4 مپندار از آن در که هرگز نبست که نومید گردد بر آورده دست
1 شنیدم که مستی ز تاب نبید به مقصورهٔ مسجدی در دوید
2 بنالید بر آستان کرم که یارب به فردوس اعلی برم
3 مؤذن گریبان گرفتش که هین سگ و مسجد! ای فارغ از عقل و دین
4 چه شایسته کردی که خواهی بهشت؟ نمیزیبدت ناز با روی زشت
1 بیا تا برآریم دستی ز دل که نتوان برآورد فردا ز گل
2 به فصل خزان در نبینی درخت که بی برگ ماند ز سرمای سخت
3 برآرد تهی دستهای نیاز ز رحمت نگردد تهیدست باز
4 مپندار از آن در که هرگز نبست که نومید گردد بر آورده دست
1 مغی در به روی از جهان بسته بود بتی را به خدمت میان بسته بود
2 پس از چند سال آن نکوهیده کیش قضا حالتی صعبش آورد پیش
3 به پای بت اندر به امید خیر بغلطید بیچاره بر خاک دیر
4 که درماندهام دست گیر ای صنم به جان آمدم رحم کن بر تنم
1 سیه چردهای را کسی زشت خواند جوابی بگفتش که حیران بماند
2 نه من صورت خویش خود کردهام که عیبم شماری که بد کردهام
3 تو را با من ار زشت رویم چه کار؟ نه آخر منم زشت و زیبا نگار
4 از آنم که بر سر نبشتی ز پیش نه کم کردم ای بنده پرور نه بیش