مجالس پنجگانه سعدی شیرازی

الحمدلله الذی خلق الوجود من العدم
فبدت علی صفحاته انوارُ اسرار القدم
شکر آن خدایی را که او هست آفریده‌ست از عدم
پس کرد پیدا بر عدم انوار اسرار قدم
ما زال فی آزاله معززا بجلاله
مستغنیا بکماله لا بالعبید و بالخدم
مأوای هر آواره او بیچارگان را چاره او
دلدار هر غمخواره او غفار هر صاحب ندم

قال الله تعالی یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله، ای کسانی که به وحدانیت حق جَلَّ و علا اقرار کردید پرهیزگاری کنید. ایمان را اثبات کرد و به تقوا فرمود تا بدانی که عروس ایمان با آنکه جمالی دارد، بی زیور تقوا کمالی ندارد. ,

در خبر است از خواجۀ عالم و خلاصۀ بنی آدم صلی الله علیه وسلم که فرمود از خدای عز و جل شنیدم که من شهدلی بالوحدانیةِ و لک بالرسالةِ دَخَل الجنةَ علی ما کانَ فیه من العمل، هرکه گواهی دهد مرا به خدایی و تو را به پیغمبری به بهشت درآید با هر عملی که دارد. با چندین شرف و دولت که کلمۀ اخلاص‌راست به وجود تقوا مستظهر است که یا ایها الذین آمو اتقوا الله. در این چه حکمت است همانا که خداوند سُبحانَهُ و تَعالی دعوت می کند بندۀ مؤمن را به مقام اولیا که هر که کلمۀ اخلاص گفت به دایره ایمان درآمد اما هر که به قدم تقوا رفت غالب آن است که به مقام اولیا برسد. دلیل از قرآن که الا أن أولیاء الله لاخوف علیهم ولاهم یحزنون، ولایت را همین دو طرف است: ایمان و تقوا. بیایید ای دوستان که ما از این دو طرف یکی داریم ایمان، و آن اصل است تا بقیت زندگانی چنان که میسّر شود پرهیزگاری کنیم. باشد که از دولت صحبت اولیای خدای تعالی که مقربان حضرت کبریایند محروم نشویم و این میسر نشود مگر به توفیق باری عزَّ اسمُه. ,

یا رب چنان که خلعت ایمان بخشیده‌ای پیرایۀ تقوا کرامت کن اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد. و بار دیگر فرمود اتقوا الله تکرار لفظ از فایده و حکمتی خالی نباشد، گفته‌اند تأکید است الکلام إذا تکرر تقرر ولیکن بدین قدر اختصار وقتی افتد که معنی از این بلیغ‌تر نتوان یافت. ,

بدان که تقوا بر دو نوع است: تقوای صالحان و تقوای عارفان. تقوای صالحان از اندیشه روز قیامت در مستقبل، ولتنظر نفس ما قدمت لغ. و تقوای عارفان از حیای رب العالمین در حال که و اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون. وقتی که صالحان را شیطان عملی ناپسندیده در نظر بیاراید و نفس و طبیعت مایل آن کند، اندیشه کنند از روز قیامت و حساب که عرصه عرض اولین و آخرین باشد، نیکبختان را تاج کرامت بر سر و قبای سلامت در بر، بر تخت ملک ابدی در دولت نعیم سرمدی تکیه زده، و آن گنهکاران پریشان روزگار دل از داغ ملامت پریش و سر از بار خجالت در پیش، پس از ننگ چنین موقف بترسند و دست از گناهان بدارند. ان شاء الله که توفیق بخشد. ,

قال رسول الله صلی الله علیه وسلم من اَصبحَ و هُمُومه هم واحد کفاه الله تعالی هموم الدنیا و الاخرة و من تشعبت بِه هُمُومه لم یُبال الله فی اَیَّ وادٍ هلک. ,

مهتر عالم و سید بنی آدم صلی الله علیه وسلم چنین می فرماید که هر کس که بامداد سر از جامه خواب بردارد و غم دین بود که در دل او بود، و اندوه اسلام بود که در سینۀ او بود، و عشق حق تعالی بود که در جان او باشد، حق جل و علا به حکم کرم و فضل، عنایت ازلی را بفرستد تا کفایت ابدی او کند، و هر که را سودایی دیگر در دل بود، یا اندوهی دیگر در سینه او جای گرفته باشد، لشکر قهر را بفرستد تا بر نهاد او شبیخون کند، و به تیغ سطوات عزت خود سر سرکش او را بردارد و کس را نرسد که گوید که آن چراست و این چون است. ,

بر درگه عزّتت همه خلق زبون
کس را نرسد که این چرا و آن چون

ای مردی که هر نااهلی را در درون خود عشق اندوخته‌ای این پراکندگی تا کی؟ ای مردی که دل خود را به هزار بازار عشق دیگران بفروخته ای این آشفتگی تا چند؟ ,

بسم الله الرحمن الرحیم نام خداوندی‌ست که تا او نخواهد صبا پردۀ گل نشکفاند و باد گیسوی شمشاد نجنباند، بی‌حکم او زمرد غنچه بیجاده نشود، بی‌صنع او لاله پر ژاله نگردد، نام ملکی‌ست که به دست عملۀ صبا قامت سرو پیراسته است و زیر سر زلف شاخ چهرۀ گل آراسته است. نام ذوالجلالی‌ست که طیران مَلکی و دوران فلکی بی‌خواست او نیست، جنبش ریشه و گردش پشه بی حکم او نیست، هر دیده‌ای که نه در جمال آن نام نگرد بردوخته باد، و هر دل که نه در محبت این نام قرار گیرد سوخته باد، هر قدمی که نه در راه موافقت حق پوید به تیغ قطعیت پی کرده باد. ,

یحیی بن معاذ رازی قدس الله روحه گفتی: الهی جعلت الدنیا میدانا و جعلت قلبی فیها کرة فضربته بصولجان البلاء فلم یستقر الا مع اسمک، و جعلت العقبی میدانا و جعلت قلبی فیها کرة فضربته بصولجان البلاء فلم یستقر الا بقربتک خداوندا همه دنیا را به کلیت میدانی ساختم و دل خود را در آن میدان گویی ساختم و آن گوی را هر جای انداختم با هیچ چیز قرار و آرام نگرفت الا به نام تو، و همه عقبی را به تمامها میدانی کردم و دل خود را در آن میدان گوی نمودم و به هر طرف که زدم با هیچ چیز قرار و آرام نگرفت الّا با دیدار تو، پس گفت ملکا مرا از همه دنیا نام تو بس و از همه عقبی مرا جمال تو بس. جان و جهان من از عالم نام به عالم پیغام آی. اگر برگ آن داری که به تیغ جلال ما شهید شوی، بگو الله و جان فدا کن تا سعید شوی و برخوان اعلموا انما الحیوة الدنیا لعب و لهو و زِینة. ,

خداوند زمین و آسمان چه می فرماید؟ ای بندگان من بدانید، بار خدایا چه بدانیم؟ انما الحیوة الدنیا لعب و هو و زینة، بدرستی و راستی که زندگانی دنیا بازی‌ست و بازی کار کودکان بود و زینت و آرایش کار زنان است و تفاخر بینکم و تکاثر فی الأموال والأولاد، و فخر کردن به یکدیگر به بسیاری مال و فرزندان و این کار بیگانگان است. بار خدایا مَثَل زندگانی دنیا چیست؟ کمثل غیثٍ اعجب الکفار نباته. بارانی‌ست که بر زمین آید و گیاهی سبز برویاند و روزی چند بماند و خرّم باشد و خلق را به شگفتی می‌آورد، ثم یهیج فتراه مصفرا، پس به اندک روزگار خشک کرده شود و زرد شود. ثم یکون حطاما، پس خاک گردد و از آن سبزی و طراوت هیچ نماند و فی الاخرة عذاب شدید و مغفرة من الله و رضوان، در آخرت حال دو است و منزل دو: دوزخ بدبختان راست و بهشت نیکبختان را. و ما الحیوة الدنیا الا متاع الغرور، و زندگانی دنیا نیست الا چیزی که بدان انتفاع گیرند و مغرور و فریفته گردند. ,

جان من، با سر آیت آی. اعلموا انما الحیوة الدنیا لعب ولهو و زینة. پادشاه عالم، عیب دنیا پیدا می‌کند و بی‌قدری او به خلق می‌نماید، تا مؤمن دل بدو ندهد و به طلب او مشغول نگردد تا به بهشت و مغفرت مستحق گردد. جوانمردا دل در دنیا مبند که دنیا را بقا نیست، و دل در خلق مبند که خلق را وفا نیست، دل در خدا بند که بنده را به از خدا نیست. هل تحس منهم من احد او تسمع لهم رکزا. جوانمردا، دنیا چون تو معشوق بسیار داشت و با کسی وفا نکرد، با تو هم نکند. کس را از آدمیان عمر چند لقمان حکیم نبوده است، سه هزار سال عمر وی بود. چون عمرش به آخر رسید و ملک الموت بیامد او را دید در میان نیستان نشسته و زنبیل می بافت. ملک‌الموت گفت ای لقمان سه هزار سال عمر بافتی چرا خانه ای نساختی؟ گفت ای عزرائیل، ابله کسی که او را چون تویی در پی بود و او را پروای خانه ساختن بود. ,

ملکا، ما را از همه معاصی نگاه دار و توفیق طاعات و عبادات ارزانی دار یا اله العالمین غفرانک ربنا و الیک المصیر. ,

ای عزیز، خلق عالم دو گروهند: گروهی به یاد حق مشغولند، و گروهی به یاد خود. آن که به حق مشغول است از خلق بیگانه است و آن که به یاد خود مشغول است به حق نپردازد. هرچه درون وی است همه حجاب است. اگر نفس توست و اگر اسباب و عیال توست تا از همه دست نشویی گرد درگاه حق نپویی. ,

یکی پیش سلطان عارفان بایزید بسطامی رفت و گفت یا شیخ همه عمر در جستجوی حق بسر بردم و اند بار حج پیاده بگذاردم و چند دشمنان دین را در غزا سر از تن برداشتم، و چند مجاهده ها کشیدم، و چند خون جگرها خوردم، هیچ مقصودی حاصل نمی شود. هرچند بیشتر می جویم کمتر می یابیم. هیچ توانی گفت که کی به مقصود برسیم؟ شیخ گفت جوانمردا، اینجا دو قدم گاه است: اول قدم خلق است و دوم قدم حق. قدمی برگیر از خلق که به حق رسیدی، مادام که تو در بند آن باشی که چه خورم که حلقم را خوش آید و چه گویم که خلق را از من خوش آید از تو حدیث حق نیاید. ,

جوانمردا، هر بازارگانی که با خلق کنی زیان کنی، بازارگانی با حق کن تا همه سود کنی. حق تعالی می‌فرماید بنده بیچاره به قطره‌ای و خطرهای با تو بازرگانی کنم. قطره ای از سریر و خطره ای از ضمیر بیار و گنج سعادت از حضرت عزّت ما بردار، آن قطره که از سرت آید آن را اشک گویند، و خطره که از دلت آید آن را رشک خوانند. اشکی به چشم آر که چرا حق نشناختم و رشکی به دل کار که چرا نافرمانی کردم. از اشک تر و رشک سر، دلت به توبت آید، نوبت به نیت آید، نیت به عزیمت آید، عزیمت به حضرت آید و از حضرت ندای رحمت آید. دل گوید توبت کردم، سر گوید حسرت خوردم، ملک گوید رحمت کردم. ,