1 چه دلبری چه عیاری چه صورتی چه نگاری به گاه خلوت جفتی به گاه عشرت یاری
2 به غمزه عقل گدازی به چنگ چنگ نوازی به وعده روبه بازی به عشق شیر شکاری
3 چو بوی خواهم رنگی چو صلح جویم جنگی چو راست رانم لنگی چه خوست اینکه تو داری
4 شگفت یوسف روئی چرا نه یوسف خوئی یکی قرینه اوئی ولیک گرگ تباری
1 روی چون حاصل نکوکاران زلف چون نامه گنهکاران
2 غمزه مانند آرزوی مضر در کمینگاه طبع بیماران
3 خیره اندر کرشمه چشمش ذوق مستان و هوش هشیاران
4 اندر آمد به مجلس و بنشست چادرش بستدند از او یاران
1 بیامدی صنما بر دو پای بنشستی دلم ز دست برون کردی و به در جستی
2 نه مست بودی و پنداشتم که چون مستان همی به حیله شناسی بلندی از پستی
3 سه روز شد پس از آن تا ز درد فرقت تو نه هوشیاری دانم که چیست نه مستی
4 درست گشت که جان منی بدان معنی که تا زمن بگسستی به من نه پیوستی