1 هجرت ز وصل غیر خبر میدهد مرا مرگی نوید مرگ دگر میدهد مرا
1 از آن هجران کند با من مدارا که بی او زیستن کم مردنی نیست
1 فیض عجبی یافتم از صبح ببینید این جادهٔ روشن ره میخانه نباشد
1 زلفش بخط سپرد رضی عهد دلبری خوبی ازین دو سلسله بیرون نمیشود
1 زلفش به بستر مرگ از تغافلت سنگین دلا بیک نگهم میتوان خرید
1 دامن هر دو جهان از کف غم برهانم گر بچنگم فتد از چرخ گریبان و سری
1 قید و اطلاق دلم سوخت ندانم چکنم هیچ جا بند نه و در همه جا بند شدم
1 جز غم عشق بهر چیز که در ساختهای حیف و صد حیف از آن عمر که در باختهای
1 ای کبوتر تو که سر پنجهٔ شاهینت نیست با خبر باش که آواز پری میآید