1 در خرابات مجانین کن گذر تا ببینی رسم و آئین دگر
2 عادت اینجا ترک رسم و عادت است رسم، اینجا ترک جان و ترک سر
3 کوی عشق است این و در وی صد بلا راه عشق است این و در وی صد خطر
4 حضرت عشق است اینجا باش باش سر مده اینجا عنان آهستهتر
1 دگر چه شد که دلم بر کشید ناله زار دگر چه رفت که سر نیست در غم دستار
2 صبا چه گفت به بلبل زبیوفائی گل که همچو اخگر آتش فشان شد از منقار
3 مگر که یار شکسته است ساغر پیمان مگر که دوست گذشتست از سر اقرار
4 فغان ز دست شکنهای طُرهٔ مشکین امان ز دست ستمهای نرگس بیمار
1 بسکه بر سر زدم ز فرقت یار کارم از دست رفت ودست از کار
2 مشربم ننگ و عشق شور انگیز مرکبم لنگ و راه ناهموار
3 بحر پر شور و ناخدا ناشی دل به دریا همی کنی ناچار
4 در خرابات عشق و شور و جنون باختم دین و دل، قلندوار
1 هیچ کاری نشد به تدبیرم چکنم، مبتلای تقدیرم
2 با قضا من نه مرد مصلحتم با قدر، من که و چه تدبیرم
3 چون گریزم ز دست بختِ سیاه پشهٔ پای مانده در قیرم
4 محنت شهر را امانتدار غصه دهر را ضمان گیرم
1 چون نام لب تو بر زبان رانم از دست مگس گریخت، نتوانم
2 شوریدهٔ آن لبان میگونم آشفته طرهٔ پریشانم
3 دیوانهٔ حرفهای موزونم درماندهٔ خندههای، پنهانم
4 هر شام ز غم غنچه دلتنگم هر صبحدمان چو گل، پریشانم
1 شد از فروغ شاه صفی گلستان جهان خورشید گو متاب دگر بر جهانیان
2 کف کار ابر کرده و رخسار کار مهر دیگر چه منت است زمین را به آسمان
3 زین کو چرا روند حریفان به سیر خلد زین رو چرا روند به گلگشت گلستان
4 جام جهان نماست ضمیر منیر دوست یک یک در او نمایان احوال انس و جان