-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گنجشک من ! پر بزن درزمستانم لانه کن
2 با جیک جیک مستانت خانه را پر ترانه کن
3 چون مرغکان بازیگوش از شاخی به شاخی بپر
4 از این بازویم پر بزن بر این بازویم خانه کن
5 با نفست خوشبختی را به آشیانم بوزان
6 با نسیمت بهار را به سوی من روانه کن
7 اول این برف سنگین را از سرم پاک کن سپس
8 موهای آشفته ام را با انگشتانت شانه کن
9 حتی اگر نمی ترسی از تاریکی و تنهایی
10 تا بگریزی به آغوشم ترسیدن را بهانه کن
11 با عشقت پیوندی بزن روح جوانی را به من
12 هر گره از روح مرا بدل به یک جوانه کن
13 چنان شو که هم پیراهن هم تن از میان برخیزد
14 بیش از اینها بیش از اینها خود را با من یگانه کن
15 زنده کن در غزل هایم حال و هوای پیشین را
16 شوری در من برانگیزد و شعرم را عاشقانه کن
17 حسین منزوی
18 به دیدن آمده بودم دری گشوده نشد
19 صدای پای تو ز آنسوی در، شنوده نشد
20 سرت به بازوی من تکیه ای نداد و سرم
21 دمی به بالش دامان تو غنوده نشد
22 لبم به وسوسه ی بوسه دزدی آمده بود
23 ولی جواهری از گنج تو ربوده نشد
24 نشد که با تو برآرم دمی نفس به نفس
25 هوای خاطرم امروز مشک سوده نشد
26 به من که عاشق تصویرهای باغ و گلم
27 نمای ناب تماشای تو نموده نشد
28 یکی دو فصل گذشت از درو ، ولی چه کنم
29 که باز خوشه ی دلتنگیم دروده نشد
30 چه چیز تازه در این غربت است؟ کی؟ چه زمان
31 غروب جمعه ی من بی تو پوک و پوده نشد؟
32 همین نه ددیدنت امروز – روزها طی گشت
33 که هر چه خواستم از بوده و نبوده نشد
34 غم ندیدن تو شعر تازه ساخت، اگر
35 به شوق دیدن تو تازه ای سروده نشد