-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در انتهای هر سفر
2 در آیینه
3 دار و ندار خویش را مرور می کنم
4 این خاک تیره این زمین
5 پاپوش پای خسته ام
6 این سقف کوتاه آسمان
7 سرپوش چشم بسته ام
8 اما خدای دل
9 در آخرین سفر
10 در آیینه به جز دو بیکرانه کران
11 به جز زمین و آسمان
12 چیزی نمانده است
13 گم گشته ام ‚ کجا
14 ندیده ای مرا ؟
15 کفش، ابتکار پرسه های من بود !
16 و چتر، ابداع بی سامانی هایم !
17 هندسه، شطرنج سکوت من بود!
18 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !
19 با فنجانی چای هم می توان مست شد!
20 اگر اویی که باید باشد، باشد …
21 بی تو
22 نه بوی خاک نجاتم داد
23 نه شمارش ستاره ها تسکینم
24 چرا صدایم کردی
25 چرا ؟
26 سراسیمه و مشتاق
27 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
28 نشان به آن نشان
29 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
30 و عصر
31 عصر والیوم بود!
32 ایستاده و آرام
33 به سمت آینه میخزم
34 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها
35 و تازه میشود دل
36 از تماشای دو مروارید درخشان
37 بر کیسه
38 ی
39 پاره پورهی صورتم
40 .
41 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود
42 !
43 کدام بود؟
44 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را
45 حرام دیدارش کردم؟
46 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
47 عشق را چگونه می شود نوشت
48 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
49 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت
50 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
51 وگرنه چشمانم را می بستم
52 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:
53 من تو را، او را
54 کسی را دوست می دارم.
55 به آتش نگاهش اعتماد نکن
56 لمس نکن
57 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند
58 به سرزمینی بی رنگ
59 بی بو ، ساکت
60 آری…
61 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو
62 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.
63 انسانم !
64 ساکت، چون درخت سیب !
65 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !
66 و بارور، چون خوشه ی بلوط !
67 به جز خداوند،
68 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟
69 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟
70 شیشه ی عطرم شکسته بود!
71 حیاط پر از بوی خدا شده بود!
72 ستاره ام – درشت و درخشان-
73 روبه رویم پشت به دیوار،
74 سر بر گریبان برده بود
75 و من در آغوش ماه
76 برای همیشه به خواب رفته بودم!
77 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام
78 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!
79 “زنده یاد حسین پناهی”
80 کلماتی هست که میمیرند
81 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را میبلعند
82 کلماتی هست که با هیچ پاککنی پاک نمیشوند
83 کلماتی هست که در خواب راه میروند
84 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است
85 کلماتی هست که مثلِ تختهسنگهای دامنۀ کوهستان
86 خیس از بارانِ شبانهاند
87 و در زیرِ نورِ ستارگان برق میزنند
88 کلماتی هست که هیچوقت به دنیا نمیآیند
89 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند
90 کلماتی هست که مادر ندارند
91 کلماتی هست که خود را میسوزانند
92 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند
93 کلماتی هست که بستگی دارند
94 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول میکنند
95 کلماتی هست که سرِ زا میروند
96 کلماتی هست که تنهایند
97 کلماتی هست که دزدیده میشوند
98 کلماتی هست که دل را به لرزه میاندازند
99 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار میچسبد
100 (اشعار حسین پناهی)
101 چقدر شبیه مادرم شده ام
102 چرا نمی شناسی ام ؟!
103 چرا نمی شناسمت ؟
104 می دانم که مرا نمی شنوی
105 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم
106 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و
107 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند
108 با توام بی حضور تو
109 بی منی با حضور من
110 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند
111 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم
112 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم
113 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند
114 نخ های آبی ام تمام شده اند
115 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .
116 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !
117 حق با تو بود
118 می بایست می خوابیدم
119 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است
120 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام
121 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان
122 کاش تنها نبودم
123 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟
124 کاش تنها نبودی
125 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند
126 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند
127 می دانی ؟
128 انگار چرخ فلک سوارم
129 انگار قایقی مرا می برد
130 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و
131 مرا ببخش
132 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟
133 می شنوی ؟
134 انگار صدای شیون می اید
135 گوش کن
136 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد
137 اما به جای آن
138 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم
139 گوش کن
140 یکی بود یکی نبود
141 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه
142 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است
143 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن
144 به جای پختن کلوچه شیرین
145 ساده و اخمو
146 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند
147 صدای شیون در اوج است
148 می شنوی
149 برای بیان عشق
150 به نظر شما
151 کدام را باید خواند ؟
152 تاریخ یا جغرافی ؟
153 می دانی ؟
154 من دلم برای تاریخ می سوزد
155 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند
156 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند
157 گوش کن
158 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت
159 حق با تو بود
160 می بایست می خوابیدم
161 اما مادربزرگ ها گفته اند
162 چشم ها نگهبان دل هایند
163 می دانی ؟
164 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است
165 کودک
166 خرگوش
167 پروانه
168 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که
169 بی نهایت
170 بار
171 در نامه ها و شعر ها
172 در شعله ها سوختند
173 تا سند سوختن نویسنده شان باشند
174 پروانه ها
175 آخ
176 تصور کن
177 آن ها در اندیشه چیزی مبهم
178 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
179 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
180 یادم می اید
181 روزگاری ساده لوحانه
182 صحرا به صحرا
183 و بهار به بهار
184 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
185 عشق را چگونه می شود نوشت
186 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
187 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
188 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
189 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
190 من تو را…
191 او را…
192 کسی را… دوست می دارم
193 “حسین پناهی”
194 (از مجموعه ستاره)
195 به ساعت نگاه می کنم:
196 حدود سه نصفه شب است
197 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم
198 و طبق عادت کنار پنجره می روم
199 سوسوی چند چراغ مهربان
200 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده
201 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
202 و صدای هیجان انگیز چند سگ
203 و بانگ آسمانی چند خروس
204 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام
205 و خوشحال که هنوز
206 معمای سبز رودخانه از دور
207 برایم حل نشده است
208 آری!از شوق به هوا می پرم
209 و خوب می دانم
210 سالهاست که مرده ام
211 من زندگی را دوست دارم
212 ولی از زندگی دوباره می ترسم!
213 دین را دوست دارم
214 ولی از کشیش ها می ترسم!
215 قانون را دوست دارم
216 ولی از پاسبان ها می ترسم!
217 عشق را دوست دارم
218 ولی از زن ها می ترسم!
219 کودکان را دوست دارم
220 ولی از آینه می ترسم!
221 سلام را دوست دارم
222 ولی از زبانم می ترسم!
223 من می ترسم ، پس هستم
224 این چنین می گذرد روز و روزگار من
225 من روز را دوست دارم
226 ولی از روزگار می ترسم!
227 دنیا را بغل گرفتیم
228 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد
229 خوابمان برد
230 بیدار شدیم
231 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!
232 “حسین پناهی”
233 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم
234 با پاهای کودکی ام!
235 عطر پریکه ها
236 مسحور سایه ی کوه
237 که میبرد با خود رنگ و نور را!
238 پولک پای مرغ
239 کفش نو
240 کیف نو
241 جهان هراسناک و کهنه
242 و
243 آه سوزناک سگ!
244 سال های سال است که به دنبال تو میدوم
245 پروانه زرد،
246 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب میپری
247 و همچنان..
248 (اشعار حسین پناهی)
249 با مرجانها در عمق دریاها لرزیدیم
250 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم
251 با امواج به ساحلها کوبیدیم
252 دنیای سرخ و سیاه خزهها را بر صخرهها روییدیم
253 با ابرها بارها با پرندهها بر شاخهی نارونها قاقار کردیم
254 ترکیدیم با انارها و سیرسیرکها
255 وزیدیم…
256 ترسیدیم…
257 درخشیدیم…
258 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !
259 میبینی؟ میبینی تا کجا میرفتیم و برمیگشتیم !
260 اکنون چنگ میزند بر نم روح انسانی رویاهایمان
261 خزههای سبز سفر
262 خیس باران به سوی پنجرههای مه گرفته سرازیر میشویم
263 میبینی تا کجا با آب آمدهایم!؟
264 با قایق بی پارو!؟
265 خوابم میآید…
266 نه
267 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…
268 خیلی زود…
269 (اشعار حسین پناهی)
270 با تو
271 بی تو
272 همسفر سایه خویشم
273 و به سوی بی سوی تو می آیم
274 معلومی چون ریگ
275 مجهولی چون راز
276 معلوم دلی و مجهول چشم
277 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو
278 سپرده ام
279 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام
280 ای همه من
281 کاکل زرتشت
282 سایه بان مسیح
283 به سردترین ها
284 مرا به سردترین ها برسان
285 “حسین پناهی”
286 (کاکل / از مجموعه ستاره)
287 به ساعت نگاه می کنم
288 حدود سه نصف شب است
289 چشم می بندم که مبادا چشمانت را
290 از یاد برده باشم
291 و طبق عادت کنار پنجره می روم
292 سو سوی چند چراغ مهربان
293 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده
294 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
295 و صدای هیجان انگیز چند سگ
296 و بانگ آسمانی چند خروس
297 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی ام
298 و خوشحال که هنوز
299 معمای سبز رودخانه از دور
300 برایم حل نشده است
301 آری، از شوق به هوا می پرم
302 و خوب می دانم
303 سال هاست که مرده ام…!
304 “حسین پناهی”
305 و رسالت من این خواهد بود
306 تا دو استکان چای داغ را
307 از میان دویست جنگ خونین
308 به سلامت بگذرانم
309 تا در شبی بارانی
310 آن ها را
311 با خدای خویش
312 چشم در چشم هم نوش کنیم.
313 “حسین پناهی”
314 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)
315 وقتی ما آمدیم
316 اتّفاق اتفاق افتاده بود!
317 حال
318 هرکس
319 به سلیقه خود چیزی میگوید
320 و در تاریکی گم میشود
321 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
322 امشب دلی کشیدم
323 شبیه نیمه سیبی
324 که به خاطر لرزش دستانم
325 در زیر آواری از رنگ ها
326 ناپدید ماند!
327 “زنده یاد حسین پناهی”
328 (از مجموعه ستاره)
329 پدرم میگوید: کتاب!
330 و مادرم میگوید: دعا !
331 و من خوب میدانم
332 که زیباترین تعریف خدا را
333 فقط میتوان از زبان گلها شنید …
334 “حسین پناهی”
335 قرینه است ،
336 این درخت ُ آن درخت ،
337 بر آبی بی انتهای بالاتر !
338 تنها جای تو خالی ست ،
339 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !
340 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو
341 که به حیاط ِ دلم برگشته است !
342 می نشینم
343 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره
344 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .
345 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود
346 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !
347 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !
348 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم
349 و از او دور می شوم . . .
350 و هر چه دورتر می شوم ،
351 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .
352 و باز سکوت !
353 “حسین پناهی”
354 جالب است
355 ثبت احوال
356 همه چیز را
357 در شناسنامه ام نوشته است
358 بجز احوال ام!
359 “حسین پناهی”
360 بی شک جهان را به عشق کسی آفریدهاند،
361 چون من که آفریدهام از عشق
362 جهانی برای تو !
363 “زنده یاد حسین پناهی”
364 به خانه می رفت
365 با کیف
366 و با کلاهی که بر هوا بود
367 چیزی دزدیدی ؟
368 مادرش پرسید
369 دعوا کردی باز؟
370 پدرش گفت
371 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
372 به دنبال آن چیز
373 که در دل پنهان کرده بود
374 تنها مادربزرگش دید
375 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
376 و خندیده بود
377 بی تو
378 نه بوی خاک نجاتم داد
379 نه شمارش ستاره ها تسکینم
380 چرا صدایم کردی
381 چرا ؟
382 سراسیمه و مشتاق
383 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
384 نشان به آن نشان
385 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
386 و عصر
387 عصر والیوم بود
388 و فلسفه بود
389 و ساندویچ دل وجگر