در انتهای هر از حسین پناهی اشعار پراکنده 39

حسین پناهی

آثار حسین پناهی

حسین پناهی

در انتهای هر سفر

1 در انتهای هر سفر

2 در آیینه

3 دار و ندار خویش را مرور می کنم

4 این خاک تیره این زمین

5 پاپوش پای خسته ام

6 این سقف کوتاه آسمان

7 سرپوش چشم بسته ام

8 اما خدای دل

9 در آخرین سفر

10 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

11 به جز زمین و آسمان

12 چیزی نمانده است

13 گم گشته ام ‚ کجا

14 ندیده ای مرا ؟

15 کفش، ابتکار پرسه های من بود !

16 و چتر، ابداع  بی سامانی هایم !

17 هندسه، شطرنج سکوت من بود!

18 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !

19 با فنجانی چای هم می توان مست شد!

20 اگر اویی که باید باشد، باشد …

21 بی تو

22 نه بوی خاک نجاتم داد

23 نه شمارش ستاره ها تسکینم

24 چرا صدایم کردی

25 چرا ؟

26 سراسیمه و مشتاق

27 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

28 نشان به آن نشان

29 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

30 و عصر

31 عصر والیوم بود!

32 ایستاده و آرام

33 به سمت آینه می‌خزم

34 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها

35 و تازه می‌شود دل

36 از تماشای دو مروارید درخشان

37 بر کیسه

38 ‌ی

39 پاره پوره‌ی صورتم

40 .

41 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود

42 !

43 کدام بود؟

44 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را

45 حرام دیدارش کردم؟

46 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

47 عشق را چگونه می شود نوشت

48 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

49 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت

50 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

51 وگرنه چشمانم را می بستم

52 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:

53 من تو را، او را

54 کسی را دوست می دارم.

55 به آتش نگاهش اعتماد نکن

56 لمس نکن

57 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند

58 به سرزمینی بی رنگ

59 بی بو ، ساکت

60 آری…

61 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو

62 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.

63 انسانم !

64 ساکت، چون درخت سیب !

65 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !

66 و بارور، چون خوشه ی بلوط !

67 به جز خداوند،

68 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟

69 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟

70 شیشه ی عطرم شکسته بود!

71 حیاط پر از بوی خدا شده بود!

72 ستاره ام – درشت و درخشان-

73 روبه رویم پشت به دیوار،

74 سر بر گریبان برده بود

75 و من در آغوش ماه

76 برای همیشه به خواب رفته بودم!

77 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام

78 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!

79 “زنده یاد حسین پناهی”

80 کلماتی هست که می‌میرند

81 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را می‌بلعند

82 کلماتی هست که با هیچ پاک‌کنی پاک نمی‌شوند

83 کلماتی هست که در خواب راه می‌روند

84 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است

85 کلماتی هست که مثلِ تخته‌سنگ‌های دامنۀ کوهستان

86 خیس از بارانِ شبانه‌اند

87 و در زیرِ نورِ ستارگان برق می‌زنند

88 کلماتی هست که هیچ‌وقت به دنیا نمی‌آیند

89 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند

90 کلماتی هست که مادر ندارند

91 کلماتی هست که خود را می‌سوزانند

92 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند

93 کلماتی هست که بستگی دارند

94 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول می‌کنند

95 کلماتی هست که سرِ زا می‌روند

96 کلماتی هست که تنهایند

97 کلماتی هست که دزدیده می‌شوند

98 کلماتی هست که دل را به لرزه می‌اندازند

99 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار می‌چسبد

100 (اشعار حسین پناهی)

101 چقدر شبیه مادرم شده ام

102 چرا نمی شناسی ام ؟!

103 چرا نمی شناسمت ؟

104 می دانم که مرا نمی شنوی

105 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم

106 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و

107 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند

108 با توام بی حضور تو

109 بی منی با حضور من

110 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند

111 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

112 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم

113 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند

114 نخ های آبی ام تمام شده اند

115 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .

116 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !

117 حق با تو بود

118 می بایست می خوابیدم

119 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است

120 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام

121 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان

122 کاش تنها نبودم

123 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟

124 کاش تنها نبودی

125 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند

126 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند

127 می دانی ؟

128 انگار چرخ فلک سوارم

129 انگار قایقی مرا می برد

130 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و

131 مرا ببخش

132 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟

133 می شنوی ؟

134 انگار صدای شیون می اید

135 گوش کن

136 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد

137 اما به جای آن

138 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم

139 گوش کن

140 یکی بود یکی نبود

141 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه

142 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است

143 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن

144 به جای پختن کلوچه شیرین

145 ساده و اخمو

146 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند

147 صدای شیون در اوج است

148 می شنوی

149 برای بیان عشق

150 به نظر شما

151 کدام را باید خواند ؟

152 تاریخ یا جغرافی ؟

153 می دانی ؟

154 من دلم برای تاریخ می سوزد

155 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند

156 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند

157 گوش کن

158 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت

159 حق با تو بود

160 می بایست می خوابیدم

161 اما مادربزرگ ها گفته اند

162 چشم ها نگهبان دل هایند

163 می دانی ؟

164 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است

165 کودک

166 خرگوش

167 پروانه

168 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که

169 بی نهایت

170 بار

171 در نامه ها و شعر ها

172 در شعله ها سوختند

173 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

174 پروانه ها

175 آخ

176 تصور کن

177 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

178 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

179 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

180 یادم می اید

181 روزگاری ساده لوحانه

182 صحرا به صحرا

183 و بهار به بهار

184 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

185 عشق را چگونه می شود نوشت

186 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

187 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

188 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

189 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند

190 من تو را…

191 او را…

192 کسی را… دوست می دارم

193 “حسین پناهی”

194 (از مجموعه ستاره)

195 به ساعت نگاه می کنم:

196 حدود سه نصفه شب است

197 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم

198 و طبق عادت کنار پنجره می روم

199 سوسوی چند چراغ مهربان

200 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده

201 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

202 و صدای هیجان انگیز چند سگ

203 و بانگ آسمانی چند خروس

204 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

205 و خوشحال که هنوز

206 معمای سبز رودخانه از دور

207 برایم حل نشده است

208 آری!از شوق به هوا می پرم

209 و خوب می دانم

210 سالهاست که مرده ام

211 من زندگی را دوست دارم

212 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

213 دین را دوست دارم

214 ولی از کشیش ها می ترسم!

215 قانون را دوست دارم

216 ولی از پاسبان ها می ترسم!

217 عشق را دوست دارم

218 ولی از زن ها می ترسم!

219 کودکان را دوست دارم

220 ولی از آینه می ترسم!

221 سلام را دوست دارم

222 ولی از زبانم می ترسم!

223 من می ترسم ، پس هستم

224 این چنین می گذرد روز و روزگار من

225 من روز را دوست دارم

226 ولی از روزگار می ترسم!

227 دنیا را بغل گرفتیم

228 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

229 خوابمان برد

230 بیدار شدیم

231 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!

232 “حسین پناهی”

233 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

234 با پاهای کودکی ام!

235 عطر پریکه ها

236 مسحور سایه ی کوه

237 که می‌برد با خود رنگ و نور را!

238 پولک پای مرغ

239 کفش نو

240 کیف نو

241 جهان هراسناک و کهنه

242 و

243 آه سوزناک سگ!

244 سال های سال است که به دنبال تو میدوم

245 پروانه زرد،

246 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری

247 و همچنان..

248 (اشعار حسین پناهی)

249 با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

250 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

251 با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

252 دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

253 با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

254 ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

255 وزیدیم…

256 ترسیدیم…

257 درخشیدیم…

258 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !

259 می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

260 اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

261 خزه‌های سبز سفر

262 خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

263 می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

264 با قایق بی پارو!؟

265 خوابم می‌آید…

266 نه

267 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…

268 خیلی زود…

269 (اشعار حسین پناهی)

270 با تو

271 بی تو

272 همسفر سایه خویشم

273 و به سوی بی سوی تو می آیم

274 معلومی چون ریگ

275 مجهولی چون راز

276 معلوم دلی و مجهول چشم

277 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

278 سپرده ام

279 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

280 ای همه من

281 کاکل زرتشت

282 سایه بان مسیح

283 به سردترین ها

284 مرا به سردترین ها برسان

285 “حسین پناهی”

286 (کاکل / از مجموعه ستاره)

287 به ساعت نگاه می کنم

288 حدود سه نصف شب است

289 چشم می بندم که مبادا چشمانت را

290 از یاد برده باشم

291 و طبق عادت کنار پنجره می روم

292 سو سوی چند چراغ مهربان

293 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده

294 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

295 و صدای هیجان انگیز چند سگ

296 و بانگ آسمانی چند خروس

297 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی‌ ام

298 و خوشحال که هنوز

299 معمای سبز رودخانه از دور

300 برایم حل نشده است

301 آری، از شوق به هوا می پرم

302 و خوب می دانم

303 سال هاست که مرده ام…!

304 “حسین پناهی”

305 و رسالت من این خواهد بود

306 تا دو استکان چای داغ را

307 از میان دویست جنگ خونین

308 به سلامت بگذرانم

309 تا در شبی بارانی

310 آن ها را

311 با خدای خویش

312 چشم در چشم هم نوش کنیم.

313 “حسین پناهی”

314 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)

315 وقتی ما آمدیم

316 اتّفاق اتفاق افتاده بود!

317 حال

318 هرکس

319 به سلیقه خود چیزی می‌گوید

320 و در تاریکی گم می‌شود

321 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

322 امشب دلی کشیدم

323 شبیه نیمه سیبی

324 که به خاطر لرزش دستانم

325 در زیر آواری از رنگ ها

326 ناپدید ماند!

327 “زنده یاد حسین پناهی”

328 (از مجموعه ستاره)

329 پدرم می‌گوید: کتاب!

330 و مادرم می‌گوید: دعا !

331 و من خوب می‌دانم

332 که زیباترین تعریف خدا را

333 فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید …

334 “حسین پناهی”

335 قرینه است ،

336 این درخت ُ آن درخت ،

337 بر آبی بی انتهای بالاتر !

338 تنها جای تو خالی ست ،

339 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

340 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

341 که به حیاط ِ دلم برگشته است !

342 می نشینم

343 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

344 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

345 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

346 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

347 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

348 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

349 و از او دور می شوم . . .

350 و هر چه دورتر می شوم ،

351 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

352 و باز سکوت !

353 “حسین پناهی”

354 جالب است

355 ثبت احوال

356 همه چیز را

357 در شناسنامه ام نوشته است

358 بجز احوال ام!

359 “حسین پناهی”

360 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،

361 چون من که آفریده‌ام از عشق

362 جهانی برای تو !

363 “زنده یاد حسین پناهی”

364 به خانه می رفت

365 با کیف

366 و با کلاهی که بر هوا بود

367 چیزی دزدیدی ؟

368 مادرش پرسید

369 دعوا کردی باز؟

370 پدرش گفت

371 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

372 به دنبال آن چیز

373 که در دل پنهان کرده بود

374 تنها مادربزرگش دید

375 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

376 و خندیده بود

377 بی تو

378 نه بوی خاک نجاتم داد

379 نه شمارش ستاره ها تسکینم

380 چرا صدایم کردی

381 چرا ؟

382 سراسیمه و مشتاق

383 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

384 نشان به آن نشان

385 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

386 و عصر

387 عصر والیوم بود

388 و فلسفه بود

389 و ساندویچ دل وجگر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر