-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کوبیده برف زیر لگدهایش
2 بوی بنفش های بهاران را
3 در زیر برف ، خاک تب آلوده
4 در دل نهفته حسرت باران را
5 در گوش کرده پنبه ی برف امشب
6 شهری که جاودانه پر از حرف است
7 چشمان پاک جوی پر از آب است
8 مژگان سبز کاج پر از برف است
9 گاهی غبار برف فرو ریزد
10 چون اشک من ز شاخه ی مژگان ها
11 بر خشکسال سینه ی من بارد
12 این اشک گرم چون نم باران ها
13 من در کنار آینه می گریم
14 چشم درشت آینه بیدار است
15 از پشت اشک ، عکس تو می لرزد
16 در قاب کهنه ای که به دیوار است
17 لب های سرد آینه می بوسد
18 خال سیاه زیر لبانت را
19 من در زلال آینه می بینم
20 بغضی که بسته راه دهانت را
21 نور نگاه گرم تو می تابد
22 از چشم روشنی زده ی تصویر
23 می خواهمش ز قاب برون آرم
24 دیر است ، ای امید گریزان ، دیر
25 دیگر دهان آینه بلعیده ست
26 نقش ترا چو آب گوارایی
27 اما دلم چو کودک بی مادر
28 فریاد می کند که تو اینجایی
29 گویی صدای پای تو نزدیک است
30 پیموده سنگفرش خیابان را
31 آورده باد تازه نفس از دور
32 بوی بنفشه های بیابان را
33 (اشعار نادر نادرپور)
34 گونه ی شب شسته بود از گریه ی مهتاب
35 بسترم بی موج ، چون مرداب
36 می رمید از دیدگانم خواب
37 می گشودم پلک های بسته را از خشم
38 می شمردم تیرهای سقف را با چشم
39 بار اول طاق می شد بار دوم جفت
40 خواب ، گویی چون پرستوها
41 در میان تیرها می خفت
42 ناگهان گهواره ی بی جنبش شب را
43 دست گرم نغمه ای جنباند
44 این زن همسایه ی ما بود
45 کر کنار بستر طفلش
46 لای لایی آشنا می خواند
47 آنچه او می خواند ، آواز دل من بود
48 در نهادم ، آتش اندوه روشن بود
49 کاشکی من نیز طفلی داشتم چون او
50 در کنارش تا سحر بیدار می ماندم
51 کاشکی در خلوت شب های مهتابی
52 بر سر بالین او آواز می خواندم
53 کمکم از افسون آن آواز
54 چشم طفلم جرعه ای از خواب می نوشید
55 وز شکاف پلک های من
56 جویبار اشک می جوشید
57 کودکم در خواب می خندید
58 از تبسم های او مهتا می خندید
59 بوسه ها از گونه هایش می ربودم من
60 زیر لب ، گریان و خندان می سرودم من
61 چون هوا را بازی دست تو بشکافد
62 خیره در رگ های آبی رنگ بازوی تو میگردم
63 ناگهان در چون دهانی گرم وا می شد
64 مادرش از دور با من هم صدا می شد
65 از تنت چون بوی شیر تازه برخیزد
66 مست از بوی تو می گردم
67 بسترم بیگانه بود از خواب
68 چینی شب می درخشید از لعاب نیلی مهتاب
69 مادری گهواره می جنباند
70 لای لایی آشنا می خواند
71 ماه در آیینه ی چشم تو می سوزد
72 همچو شمعی شعله ور درش یشه ی فانوس
73 ناله ای از سینه ام برخاست
74 کودک من نیستی ، افسوس
75 (اشعار نادر نادرپور)
76 یک شب ز تخت عرش فرو می کشم ترا
77 ابلیس ، ای کشنده ی پنهانی خدا
78 گر در گمان خلق ، تو ابلیس نیستی
79 من دانم ای خدای پلیدان ، تو کیستی
80 از دودمان پاک خدایان پیشتر
81 یک تن هنوز در حرم عرش زنده بود
82 یک تن که چشم در پی آزار ما نداشت
83 میلی به سوی فتنه و مرگ و بلا نداشت
84 پاکیزه تر ز اشک زلال ستاره بود
85 بخشنده تر ز ابر سپید بهاره بود
86 بر بندگان خویش ، ستم ها روا نداشت
87 یک شب تو ، ای کس که جز ابلیس نیستی
88 دزدانه سوی خوابگه او شتافتی
89 او را درون بستر خود خفته یافتی
90 با تیغ تیز ، سینه ی گرمش شکافتی
91 آنگاه خود به تخت نشستی ، خدا شدی
92 وز راه و رسم مردمی او جدا شدی
93 هشدار ، ای کسی که جز ابلیس نیستی
94 خلق جهان هنوز نداند که کیستی
95 هر چند تکیه بر سر جای خدا زدی
96 در گوش خلق ، بانگ خوش آشنا زدی
97 یک شب ز تخت عرش فرو کشم ترا
98 ابلیس ، ای کشنده ی پنهانی خدا
99 (اشعار نادر نادرپور)
100 ابر گریان غروبم که به خونابه ی اشک
101 می کشم در دل خود ، آتش اندوهی را
102 سینه ی تنگ من از بار غمی سنگین است
103 پاره ابرم که نهان ساخته ام کوهی را
104 آسمان گریه ی مستانه کند بر سر خاک
105 بینوا من که درین گریه ی من ، مستی نیست
106 همچو مه ، کاهش من از غم بی فردایی است
107 همچو نی ، وحشتم از باد تهیدستی نیست
108 آسمان ، بستری افکنده ز خاکستر ابر
109 آتش ماه درین بستر سرد افتاده ست
110 دل خونین مرا بستر غم خوابگه است
111 خال سرخی است که بر گونه ی زرد افتاده ست
112 در دل این شب تاریک ، تو فانوس منی
113 گرد تو ، خرمن باران زده ی هاله ی تست
114 آبی و ناله ی تو یخ زده در سینه ی سنگ
115 چشمه ی خشک دلم منتظر ناله ی تست
116 ای که در خلوت من بوی تو پیچیده هنوز
117 یاد شیرین تو تا مرگ همآغوشم باد
118 ابر تاریکم و از گریه ی اندوه پرم
119 حسرت دیدن خورشید فراموشم باد
120 (اشعار نادر نادرپور)
121 تو آن دره ی سبز بی آفتابی
122 که مه بر سر افشاندت نو بهاران
123 تو فریاد مرغابی جفت جویی
124 که پر می گشاید به دنبال یاران
125 تو ابری ، تو آن ابر اندوهگینی
126 که اشکی به رخساره ی کوه پاشی
127 تو خورشید بیمار پیش از غروبی
128 که بر خاطرم گرد اندوه پاشی
129 تو پیشانی کوهساران صبحی
130 که تاجی است از خنده ی آفتابت
131 تو گهواره ی شاخساران مستی
132 که هر دم نسیمی دهد پیچ و تابت
133 ترا از جهانی دگر می شناسم
134 ترا شیر داد از ازل دایه ی من
135 درین تیره شب ها که فردا ندارد
136 تو فانوسی و عشق تو ، سایه ی من
137 خدا این دو دل را به تیغی دو سر دوخت
138 ازین یک ، رهایی نداد آن دگر را
139 طلسم است و ، با اشک نتوان زدودن
140 ازین تیغه ی سرد ، خون جگر را
141 (اشعار نادر نادرپور)
142 مهتاب رو به ساحل مغرب نهاده بود
143 در خلوت اتاق به جز من کسی نبود
144 قلب سیاه ساعت شماطه می تپید
145 شب می گذشت و لحظه ی میعاد می رسید
146 ناگه صدای دور سگی در فضا شکست
147 ازپ شت قاب پنجره ، برق تلنگری
148 بر شیشه ی کبود ترک خورده نقش بست
149 ساعت ز کار خویش فرو ماند و گوش داد
150 آونگ او چو مردمک چشم مردگان
151 از گردش ایستاد
152 در پشت من ، دهان دری نیمه باز شد
153 نوری سفید ، همچو غبار گچ از هوا
154 در خوابگاه ریخت
155 آنگه صدای لغزش پایی به روی فرش
156 تار سکوت را چو نخی بی صدا گسیخت
157 من میهمان هر شبه ام را شناختم
158 اما هنوز طاقت برگشتنم نبود
159 قلبم درون سینه ی تاریک می تپید
160 نور از شکاف پنجره چون موم می چکید
161 ناگه دو دست سوخته ی استخوان نما
162 از پشت ، بر خمیدگی شانه ام نشست
163 برگشتم از هراس
164 این روح ناشناس
165 روحی که چون شمایل شوم مقدسان
166 در زیر روشنایی ماه ایستاده بود
167 صورت نداشت ، لیک لبی چون شکاف زخم
168 تا زیر گوش های درازش کشیده داشت
169 خندید و بیم خنده ی او در دلم نشست
170 فریاد من چو زوزه ی سگ در گلو شکست
171 (اشعار نادر نادرپور)
172 تصویر ها در آینه ها نعره می کشند
173 ما را از چارچوب طلایی رها کنید
174 ما در جهان خویشتن آزاد بوده ایم
175 دیوارهای کور کهن ناله می کنند
176 ما را چرا به خاک اسارت نشانده اید ؟
177 ما خشت ها به خامی خود شاد بوده ایم
178 تک تک ستارگان ، همه با چشم های در
179 دامان باد را به تضرع گرفته اند
180 کای باد ! ما ز روز ازل این نبوده ایم
181 ما اشک هایی از پی فریاد بوده ایم
182 غافل ، که باد نیز عنان شکیب خویش
183 دیریست کز نهیب غم از دست داده است
184 گوید که ما به گوش جهان ، باد بوده ایم
185 من باد نیستم
186 اما همیشه تشنه ی فریاد بوده ام
187 دیوار نیستم
188 اما اسیر پنجهی بیداد بوده ام
189 نقشی درون آینه ی سرد نیستم
190 زیرا هر آنچه هستم بی درد نیستم
191 اینان به ناله ، آتش درد نهفته را
192 خاموش می کنند و فراموش می کنند
193 اما من آن ستاره ی دورم که آبها
194 خونابه های چشم مرا نوش می کنند
195 (اشعار نادر نادرپور)