کنون پرنده ی از حسین منزوی اشعار پراکنده 75

حسین منزوی

آثار حسین منزوی

حسین منزوی

کنون پرنده ی تو ــ آن فسرده در پاییز

1 کنون پرنده ی تو ــ آن فسرده در پاییز

2 به معجز تو بهارین شده است و شورانگیز

3 بسا شگفت که ظرفیت ِ بهارم بود

4 منی که زیسته بودم مدام در پاییز

5 چنان به دام عزیز تو بسته است دلم

6 که خود نه پای گریزش بود نه میل گریز

7 شده است از تو و حجم متین تو ، پُر بار

8 کنون نه تنها بیداری ام که خوابم نیز

9 چگونه من نکنم میل بوسه در تو ، تویی

10 که بشکنی ز خدا نیز شیشه ی پرهیز

11 هراس نیست مرا تا تو در کنار منی

12 بگو تمام جهانم زند صلای ستیز

13 تو آن دیاری ، آن سرزمین ِ موعودی

14 فضای تو همه از جاودانگی لبریز

15 شکسته ام ز پس خود تمام ِ پُل ها را

16 من از تو باز نمیگردم ای دیار ِ عزیز !

17 حسین منزوی

18 چگونه باغ ِ تو باور کند بهاران را ؟

19 که سال ها نچشیده است ، طعم باران را

20 گمان مبر که چراغان کنند ، دیگر بار

21 شکفته ها تن عریان شاخساران را

22 و یا ز روی چمن بسترد دو باره نسیم

23 غبار خستگی روز و روزگاران را

24 درخت های کهن ساقه ، ساقه دار شوند

25 به دار کرده بر اینان تن هزاران را

26 غبار مرگ به رگ های باغ خشکانید

27 زلال ِ جاری ِ آواز ِ جویباران را

28 نگاه کن گل من ! باغبان ِ باغت را

29 و شانه هایش آن رُستگاه ماران را

30 گرفتم این که شکفتی و بارور گشتی

31 چگونه می بری از یاد داغ ِ یاران را ؟

32 درخت ِ کوچک من ! ای درخت ِ کوچک من !

33 صبور باش و فراموش کن بهاران را

34 به خیره گوش مخوابان ، از این سوی دیوار

35 صلای سُمّ سمندان ِ شهسواران را

36 سوار ِ سبز ِ تو هرگز نخواهد آمد ، آه !

37 به خیره خیره مبر رنج انتظاران را !

38 حسین منزوی

39 امشب به یادت پرسه خواهم زد غریبانه

40 در کوچه های ذهنم-اکنون بی تو ویرانه-

41 پشت کدامین در کسی جز تو تواند بود؟

42 ای تو طنین هر صدا و روح هر خانه!

43 اینک صعودم تا به اوج عشق ورزیدن

44 با هر صعود جاودان پیوند پیمانه

45 امشب به یادت مست مستم تا بترکانم

46 بغض تمام روزهای هوشیارانه

47 بین تو و من این همه دیوار و من با تو؛

48 کز جان گره خورده ست این پیوند جانانه

49 چون نبض من در هستی ام پیچیده می آیی

50 گیرم که از تو بگذرم سنگین و بیگانه

51 گفتم به افسونی تو را آرام خواهم کرد

52 عصیانی من! ای دل! ای بیتاب دیوانه!

53 امشب ولی می بینمت دیگر نمی گیرد

54 تخدیر ِهیچ افیون و خواب ِهیچ افسانه

55 ( اشعار حسین منزوی )

56 دوباره راه غنا می زند ترانه ی من

57 دوباره می شکفد شعر عاشقانه ی من

58 دوباره می گذرد بعد از آن سیه توفان

59 نسیم پاک نوازش بر آشیانه ی من

60 مگر صدای بهاری شنیده از سویی؟

61 که کرده جرات سر بر زدن جوانه ی من

62 تو شاید آن زن افسانه ای که می آری

63 به هدیه با خود خورشید را به خانه ی من

64 تو شاید آمده ای سوی من که بر داری

65 به مهر بار غریبیم را ز شانه ی من

66 دعا کنیم که روزی امید من باشی

67 برای زیستن امروز ای بهانه ی من!

68 برای تو غزلی عاشقانه ساخته ام

69 تو ای شکفتگی ات مطلع ترانه ی من!

70 حسین منزوی

71 در من ادراکی است از تو عاشقانه،عاشقانه

72 از تو تصویری است در من جاودانه،جاودانه

73 تو هوای عطری از صحرای دور آرزویی

74 از تو سنگین شهر ذهنم کوچه کوچه،خانه خانه

75 آه ای آمیزه ای از بی ریایی با محبت!

76 شادی تو کودکانه، رأفت تو مادرانه

77 شهربانوی وجودم باش و کابین تو؟ بستان

78 اینک،اقلیم دل من بی کرانِ بی کرانه

79 آتش او! دیگر این افسانه را بگذار و بگذر

80 در من اینک آتش تو، شعله شعله در زبانه

81 فصل،فصل توست دیگر، فصل  فصل ما -من و تو-

82 فصل عطر و فصل سبزه، فصل گل، فصل جوانه

83 فصل رفتن در خیابان های شوخ مهربانی

84 فصل ماندن در تماشای قشنگ شاعرانه

85 فصل چیدن های گل ها – چیدن گل های بوسه –

86 از بهار و از لب تو، خوشه خوشه، دانه دانه

87 دفتری که حرف حرف، برگ برگش مرثیت بود

88 اینک اینک در هوایت پر ترنم، پر ترانه

89 بار دیگر ظلمتم را می شکافد شب چراغی

90 تا کی اش از من بدزدی بار دیگر، ای زمانه!

91 حسین منزوی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر