کلماتی هست که از حسین پناهی اشعار پراکنده 48

حسین پناهی

آثار حسین پناهی

حسین پناهی

کلماتی هست که می‌میرند

1 کلماتی هست که می‌میرند

2 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را می‌بلعند

3 کلماتی هست که با هیچ پاک‌کنی پاک نمی‌شوند

4 کلماتی هست که در خواب راه می‌روند

5 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است

6 کلماتی هست که مثلِ تخته‌سنگ‌های دامنۀ کوهستان

7 خیس از بارانِ شبانه‌اند

8 و در زیرِ نورِ ستارگان برق می‌زنند

9 کلماتی هست که هیچ‌وقت به دنیا نمی‌آیند

10 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند

11 کلماتی هست که مادر ندارند

12 کلماتی هست که خود را می‌سوزانند

13 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند

14 کلماتی هست که بستگی دارند

15 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول می‌کنند

16 کلماتی هست که سرِ زا می‌روند

17 کلماتی هست که تنهایند

18 کلماتی هست که دزدیده می‌شوند

19 کلماتی هست که دل را به لرزه می‌اندازند

20 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار می‌چسبد

21 (اشعار حسین پناهی)

22 چقدر شبیه مادرم شده ام

23 چرا نمی شناسی ام ؟!

24 چرا نمی شناسمت ؟

25 می دانم که مرا نمی شنوی

26 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم

27 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و

28 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند

29 با توام بی حضور تو

30 بی منی با حضور من

31 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند

32 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

33 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم

34 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند

35 نخ های آبی ام تمام شده اند

36 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .

37 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !

38 حق با تو بود

39 می بایست می خوابیدم

40 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است

41 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام

42 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان

43 کاش تنها نبودم

44 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟

45 کاش تنها نبودی

46 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند

47 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند

48 می دانی ؟

49 انگار چرخ فلک سوارم

50 انگار قایقی مرا می برد

51 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و

52 مرا ببخش

53 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟

54 می شنوی ؟

55 انگار صدای شیون می اید

56 گوش کن

57 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد

58 اما به جای آن

59 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم

60 گوش کن

61 یکی بود یکی نبود

62 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه

63 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است

64 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن

65 به جای پختن کلوچه شیرین

66 ساده و اخمو

67 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند

68 صدای شیون در اوج است

69 می شنوی

70 برای بیان عشق

71 به نظر شما

72 کدام را باید خواند ؟

73 تاریخ یا جغرافی ؟

74 می دانی ؟

75 من دلم برای تاریخ می سوزد

76 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند

77 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند

78 گوش کن

79 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت

80 حق با تو بود

81 می بایست می خوابیدم

82 اما مادربزرگ ها گفته اند

83 چشم ها نگهبان دل هایند

84 می دانی ؟

85 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است

86 کودک

87 خرگوش

88 پروانه

89 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که

90 بی نهایت

91 بار

92 در نامه ها و شعر ها

93 در شعله ها سوختند

94 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

95 پروانه ها

96 آخ

97 تصور کن

98 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

99 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

100 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

101 یادم می اید

102 روزگاری ساده لوحانه

103 صحرا به صحرا

104 و بهار به بهار

105 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

106 عشق را چگونه می شود نوشت

107 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

108 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

109 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

110 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند

111 من تو را…

112 او را…

113 کسی را… دوست می دارم

114 “حسین پناهی”

115 (از مجموعه ستاره)

116 به ساعت نگاه می کنم:

117 حدود سه نصفه شب است

118 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم

119 و طبق عادت کنار پنجره می روم

120 سوسوی چند چراغ مهربان

121 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده

122 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

123 و صدای هیجان انگیز چند سگ

124 و بانگ آسمانی چند خروس

125 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

126 و خوشحال که هنوز

127 معمای سبز رودخانه از دور

128 برایم حل نشده است

129 آری!از شوق به هوا می پرم

130 و خوب می دانم

131 سالهاست که مرده ام

132 من زندگی را دوست دارم

133 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

134 دین را دوست دارم

135 ولی از کشیش ها می ترسم!

136 قانون را دوست دارم

137 ولی از پاسبان ها می ترسم!

138 عشق را دوست دارم

139 ولی از زن ها می ترسم!

140 کودکان را دوست دارم

141 ولی از آینه می ترسم!

142 سلام را دوست دارم

143 ولی از زبانم می ترسم!

144 من می ترسم ، پس هستم

145 این چنین می گذرد روز و روزگار من

146 من روز را دوست دارم

147 ولی از روزگار می ترسم!

148 دنیا را بغل گرفتیم

149 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

150 خوابمان برد

151 بیدار شدیم

152 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!

153 “حسین پناهی”

154 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

155 با پاهای کودکی ام!

156 عطر پریکه ها

157 مسحور سایه ی کوه

158 که می‌برد با خود رنگ و نور را!

159 پولک پای مرغ

160 کفش نو

161 کیف نو

162 جهان هراسناک و کهنه

163 و

164 آه سوزناک سگ!

165 سال های سال است که به دنبال تو میدوم

166 پروانه زرد،

167 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری

168 و همچنان..

169 (اشعار حسین پناهی)

170 با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

171 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

172 با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

173 دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

174 با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

175 ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

176 وزیدیم…

177 ترسیدیم…

178 درخشیدیم…

179 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !

180 می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

181 اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

182 خزه‌های سبز سفر

183 خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

184 می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

185 با قایق بی پارو!؟

186 خوابم می‌آید…

187 نه

188 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…

189 خیلی زود…

190 (اشعار حسین پناهی)

191 با تو

192 بی تو

193 همسفر سایه خویشم

194 و به سوی بی سوی تو می آیم

195 معلومی چون ریگ

196 مجهولی چون راز

197 معلوم دلی و مجهول چشم

198 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

199 سپرده ام

200 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

201 ای همه من

202 کاکل زرتشت

203 سایه بان مسیح

204 به سردترین ها

205 مرا به سردترین ها برسان

206 “حسین پناهی”

207 (کاکل / از مجموعه ستاره)

208 به ساعت نگاه می کنم

209 حدود سه نصف شب است

210 چشم می بندم که مبادا چشمانت را

211 از یاد برده باشم

212 و طبق عادت کنار پنجره می روم

213 سو سوی چند چراغ مهربان

214 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده

215 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

216 و صدای هیجان انگیز چند سگ

217 و بانگ آسمانی چند خروس

218 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی‌ ام

219 و خوشحال که هنوز

220 معمای سبز رودخانه از دور

221 برایم حل نشده است

222 آری، از شوق به هوا می پرم

223 و خوب می دانم

224 سال هاست که مرده ام…!

225 “حسین پناهی”

226 و رسالت من این خواهد بود

227 تا دو استکان چای داغ را

228 از میان دویست جنگ خونین

229 به سلامت بگذرانم

230 تا در شبی بارانی

231 آن ها را

232 با خدای خویش

233 چشم در چشم هم نوش کنیم.

234 “حسین پناهی”

235 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)

236 وقتی ما آمدیم

237 اتّفاق اتفاق افتاده بود!

238 حال

239 هرکس

240 به سلیقه خود چیزی می‌گوید

241 و در تاریکی گم می‌شود

242 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

243 امشب دلی کشیدم

244 شبیه نیمه سیبی

245 که به خاطر لرزش دستانم

246 در زیر آواری از رنگ ها

247 ناپدید ماند!

248 “زنده یاد حسین پناهی”

249 (از مجموعه ستاره)

250 پدرم می‌گوید: کتاب!

251 و مادرم می‌گوید: دعا !

252 و من خوب می‌دانم

253 که زیباترین تعریف خدا را

254 فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید …

255 “حسین پناهی”

256 قرینه است ،

257 این درخت ُ آن درخت ،

258 بر آبی بی انتهای بالاتر !

259 تنها جای تو خالی ست ،

260 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

261 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

262 که به حیاط ِ دلم برگشته است !

263 می نشینم

264 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

265 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

266 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

267 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

268 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

269 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

270 و از او دور می شوم . . .

271 و هر چه دورتر می شوم ،

272 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

273 و باز سکوت !

274 “حسین پناهی”

275 جالب است

276 ثبت احوال

277 همه چیز را

278 در شناسنامه ام نوشته است

279 بجز احوال ام!

280 “حسین پناهی”

281 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،

282 چون من که آفریده‌ام از عشق

283 جهانی برای تو !

284 “زنده یاد حسین پناهی”

285 به خانه می رفت

286 با کیف

287 و با کلاهی که بر هوا بود

288 چیزی دزدیدی ؟

289 مادرش پرسید

290 دعوا کردی باز؟

291 پدرش گفت

292 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

293 به دنبال آن چیز

294 که در دل پنهان کرده بود

295 تنها مادربزرگش دید

296 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

297 و خندیده بود

298 بی تو

299 نه بوی خاک نجاتم داد

300 نه شمارش ستاره ها تسکینم

301 چرا صدایم کردی

302 چرا ؟

303 سراسیمه و مشتاق

304 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

305 نشان به آن نشان

306 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

307 و عصر

308 عصر والیوم بود

309 و فلسفه بود

310 و ساندویچ دل وجگر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر