حنجره ­ها، از حسین منزوی اشعار پراکنده 115

حسین منزوی

آثار حسین منزوی

حسین منزوی

حنجره ­ها، غریبه ­اند و

1 حنجره ­ها، غریبه ­اند و

2 زمزمه ­ها

3 آشنا

4 گویی همه با هم

5 از دالان­های نی پیچ رسیده­ اند

6 دودها

7 از ستون­های کوچک نور

8 شانه به شانه

9 صعود می­کنند

10 گویی همه با هم

11 از یک سینه

12 بیرون زده ­اند

13 کشیده قامت من

14 آوازی به سینه دارد

15 هم از آب و

16 هم از آتش

17 پک می­زنم

18 گل­های سرخ

19 باز

20 می­شوند

21 گرد، آن چنان که گویی

22 نقطه به نقطه

23 با ماه تمام

24 مماسش کرده ­ای

25 و گر گرفته از آتش که انگار

26 شعله به شعله

27 از تنور دوزخ

28 اقتباسش کرده­ ای

29 چهره ­ات

30 حساب آفتابگردان­ های اعصار را

31 با آفتاب

32 تسویه می­کند

33 عجیب نیست، اگر خورشید

34 جغرافیای مشرق

35 از مغرب

36 باز نشناسد

37 بی تابی­ات فریبی است

38 یا عشوه یی که

39 آفتاب مسکین را

40 در جذبه­ ی تماشایت

41 به سرسام افکنده است

42 جهان

43 بی قرار توست

44 دریغا فرهاد!

45 که در بازار

46 به چار سکه­ ی مسین

47 سودایش می­کنند و

48 در غرفه ، شاه و شیرین

49 با پوزخندی از خنجر

50 تماشایش می­کنند

51 ساده دلا فرهادا !

52 که تیشه و کوهش را

53 به فریبی

54 ستاندند و

55 نامه و خامه ­اش

56 به کف نهادند

57 ورنه

58 در شرمساری این کار و بار

59 هیچ اگر نه دیگر بار

60 فرقش را

61 به تیشه ­ای می­ شکافت

62 و آبروی عشق

63 باز می­ستاند

64 دریغا عشق!

65 بی آبرویا!

66 که چار سکه ­ی مسین در کف

67 چهره به آستین قبای ژنده می­ پوشد و

68 در هیاهوی بازار

69 با زخم خون چکانش در دل

70 از دیده ­ها،

71 گم می­شود

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر