-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 می توانی
2 باور کنی
3 یا
4 باور نکنی
5 اما
6 کسی با من
7 نفس میکشید
8 وحشتناک است
9 اما
10 باید
11 باور کنی که
12 در تنهایی هم
13 تنها
14 نیستی
15 از هر کجا آغاز کنی،
16 زودتر است و
17 و به هرجا فرود آیی
18 دیر
19 دلتنگ
20 از گریوه
21 میگذری
22 دلواپس از درّه
23 سرازیر میشوی
24 و به ویرانه یی
25 میرسی
26 که ترنج هایش را
27 برده اند و
28 رنجهایش را
29 برایت
30 گذاشته اند.
31 کسی را
32 نفرین مکن
33 با ساعتی که زنجیرش
34 دست و پایت را
35 سنگین کرده است
36 تو حتا
37 حنظل را هم
38 در این باغ
39 به هنگام
40 نخواهی چید
41 بشنو اکنون که زیر زخم تبر
42 این درخت جوان
43 چه میگوید:
44 هر نهالی که برکنند،
45 به جاش
46 جنگلی سرکشیده ، میروید
47 های جلاد سروهای جوان!
48 ای رفیق همیشه ی تیشه!
49 باش تا برکنیم ات از ریشه!
50 شب بی حصار و عریان
51 دشمن به چار سویش
52 و هر شهاب ناگاه
53 تیری است در گلویش
54 مرگی است خواب بر همه آوار
55 تنها به خیره بیدار
56 چشم من است و شب که نمیخوابد
57 ما
58 مانده ایم و
59 ماه نمیتابد
60 …
61 هولی است با ستاره ی لرزان
62 ـ تنها چراغ این شب بیروزن ـ
63 و وحشتی است با عشق
64 ـ تنها چراغواره ی جان من ـ
65 بادی غریب می وزد
66 آیا
67 ـ دیوی ملول آه کشیده است؟
68 من ایستاده ام که برآید ماه
69 شب با من ایستاده پریشان
70 اما کمند کینه وری امشب
71 ماه مرا
72 به چاه کشیده است
73 شعری نوشت عاشق:
74 «کان سیبهای راه به پرهیز بسته را
75 در سایه سار زلف تو می پروری هنوز»
76 معشوق خواند و پرسید:
77 تو سیب خوردهای هیچ
78 عاشق نوشت : نه !
79 یعنی که از تو، از تو چه پنهان
80 ای باغبان باغ بهشت ! ای یار!
81 من سیب خورده ام اما،
82 سیب بهشت ، نه !
83 خورشید را نه بار چرخاندند
84 و کوفتندش
85 بر
86 سر من
87 ….
88 از سوی جنگل گردبادی
89 سرخ و سیاه و سوکوار آمد
90 و خاک در چشم جهان پاشید
91 می گفت:
92 جنگل
93 خوابش آشفته
94 از قارقار شوم زاغان هراسان
95 و از تقاتق مسلسل بود
96 و آن برگ
97 که صبح پایان را
98 به چشم عاشقان
99 پاشید
100 وز خون جوشان تو
101 رنگین شد
102 زبان سرخ جنگل بود
103 می گفت:
104 جنگل پر از مرد و مترسک بود
105 غربال میکردند
106 سرب گدازان را مترسکها
107 و سینه ی مردان مشبک بود
108 دور میشوم
109 پل نگاه میکند مرا
110 پل مسافران بی شمار دیده است
111 مثل من عابران خسته را
112 پل هزارها هزار دیده است
113 پشت سر نگاه میکنم
114 پل به جانب افق نگاه میکند:
115 شاید آن مسافر بزرگ!
116 £
117 گردشی در امتداد بستر قدیم رود
118 با سکون آبهای مرده و
119 صبوری بزرگ پل
120 آه ! … من دلم برای رودها
121 ـ مسافران جاودانه ـ
122 لک زده است
123 مثل سیب سرخ قصه ها
124 عشق را
125 از میان
126 دو نیمه
127 میکنیم
128 نیمه یی از آن برای تو
129 نیمه ی دگر برای من
130 بعد …
131 نیمه ها هم از میان ، دو پاره میشوند
132 پاره یی از آن برای روح
133 پاره ی دگر
134 برای تن