حسین منزوی

حسین منزوی

حسین منزوی
حسین منزوی

من مثل خلاق از حسین منزوی اشعار پراکنده 112

اشعار پراکنده 112 ام از 142 اشعار پراکنده

من مثل خلاق المعانی

🌙 حالت شب
شماره بیت
اندازه متن
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • 13
  • 14
  • 15
  • 16
  • 17
  • 18
  • 19
  • 20
  • 21
  • 22
  • 23
  • 24
  • 25
  • 26
  • 27
  • 28
  • 29
  • 30
  • 31
  • 32
  • 33
  • 34
  • 35
  • 36
  • 37
  • 38
  • 39
  • 40
  • 41
  • 42
  • 43
  • 44
  • 45
  • 46
  • 47
  • 48
  • 49
  • 50
  • 51
  • 52
  • 53
  • 54
  • 55
  • 56
  • 57
  • 58
  • 59
  • 60
  • 61
  • 62
  • 63
  • 64
  • 65
  • 66
  • 67
  • 68
  • 69
  • 70
  • 71
  • 72
  • 73
  • 74
  • 75
  • 76
  • 77
  • 78
  • 79
  • 80
  • 81
  • 82
  • 83
  • 84
  • 85
  • 86
  • 87
  • 88
  • 89
  • 90
  • 91
  • 92
  • 93
  • 94
  • 95
  • 96
  • 97
  • 98
  • 99
  • 100
  • 101
  • 102
  • 103
  • 104
  • 105
  • 106
  • 107
  • 108
  • 109
  • 110
  • 111
  • 112
  • 113
  • 114
  • 115
  • 116
  • 117
  • 118
  • 119
  • 120
  • 121
  • 122
  • 123
  • 124
  • 125
  • 126
  • 127
  • 128
  • 129
  • 130
  • 131
  • 132
  • 133
  • 134
  • 135
  • 136
  • 137
  • 138
  • 139
  • 140
  • 141
  • 142
  • 143
  • 144
  • 145
  • 146
  • 147
  • 148
  • 149
  • 150
  • 151
  • 152
  • 153
  • 154
  • 155
  • 156
  • 157
  • 158
  • 159
  • 160
  • 161

1 من مثل خلاق المعانی

2 ·

3 این برف سنگین را که می­بارد

4 از پنبه بارانی نمی ­بینم

5 خلاق معنی ­های شعر من

6 سقفی است که با دنده­ های چوبی­ اش

7 ده ­ها زمستان را

8 در برف تاب آورده و

9 خسته است

10 و سی چهل گنجشک کز کرده

11 بر شاخه­ های منجمد

12 کاوازهاشان نیز یخ بسته است

13 پندم مده می­دانم آری

14 یک روز

15 این برف سنگین آب خواهد شد

16 و آن درخت کوچک گیلاس

17 باز از شر و شور بلوغ دیگری بی­تاب خواهد شد

18 اما که می­داند که سقف پیر

19 از یک زمستان دگر خواهد گذشت آیا

20 و باز پا بر جای خواهد ماند؟

21 اما که می­داند

22 کزین گنجشک­های نیمه جان آیا

23 وقتی بهار آمد، کدامین یک

24 بر شاخه­ای بار دگر آواز خواهد خواند؟

25 آری

26 وقتی صدای مرگ

27 تنها طنین بی زوال ذهن من باشد

28 دیگر

29 نه شیر و

30 نه شکر

31 و نه غبار نقره

32 کاین برف ملال­ آور

33 در شعر مرگ آلوده ­ی من

34 می­تواند

35 تنها،

36 تداعی­ های کافور و

37 کفن باشد

38 باز از نهانه­ های طلب می ­لرزم

39 یک بوسه از میان دهانت

40 میل مرا

41 به سوی تو

42 آواز کرده است

43 اما

44 وقتی

45 هر بوسه­ ی تو تشنه­ ترم می­کند

46 شاید علاج تشنگی من،

47 تنها

48 نوشیدن تمامی آن چشمه است

49 که از دهان کوچک تو

50 سر،

51 باز کرده است.

52 رعنا و سرفراز

53 به گونه­ ی سروی قد کشیده، از باغ قالی

54 دیدگانش،

55 ـ با عاشق­ ترین نگاهی که می­توان داشت ـ

56 دریغا، اما،

57 خیره در رو به ­روی خالی.

58 بازو فکنده به گردن قابی

59 که من برای همیشه ، در آن مرده­ ام

60 و بازویی دیگر ـ بلا تکلیف ـ

61 رها شده در امتداد قامتی که منش،

62 به هزار بوسه بار آورده ­ام.

63 و دهانی چنان بسته ،

64 که گویی،

65 جز به گفتن «دوستت می­دارم»

66 گشوده نخواهد شد

67 و لبانی چنان که پنداری پس از من

68 هرگز به بوسه­ای از اینان

69 ربوده نخواهد شد

70 آنک : ردی از تیغ آبدار بوسه ­ی من

71 که گویی تا قیامت

72 راه هر بوسه­ یی را بر آن دهان خواهد بست.

73 و بندی از طلسم واره ­ی نام منش بر گلو

74 که هم پنداری تا قیامت نخواهد شکست.

75 و گیسوان به بی­قراری،

76 چنان بر شانه ­هایش فرو افتاده

77 کز اینان، پنداری

78 هرگزش ، تاب دوری نیست

79 و عشق به خود نمایی

80 چنان در چشم­هایش بی پروا

81 که انگارش دیگر

82 تاب مستوری نیست

83 تماشا،

84 فرو می­گذارم.

85 و به تسکین دل بی آرامم

86 تصویر را

87 به سختی

88 بر سینه می­فشارم

89 در باران

90 یارای دیدن ندارم.

91 حنجره ­ها، غریبه ­اند و

92 زمزمه ­ها

93 آشنا

94 گویی همه با هم

95 از دالان­های نی پیچ رسیده­ اند

96 دودها

97 از ستون­های کوچک نور

98 شانه به شانه

99 صعود می­کنند

100 گویی همه با هم

101 از یک سینه

102 بیرون زده ­اند

103 کشیده قامت من

104 آوازی به سینه دارد

105 هم از آب و

106 هم از آتش

107 پک می­زنم

108 گل­های سرخ

109 باز

110 می­شوند

111 گرد، آن چنان که گویی

112 نقطه به نقطه

113 با ماه تمام

114 مماسش کرده ­ای

115 و گر گرفته از آتش که انگار

116 شعله به شعله

117 از تنور دوزخ

118 اقتباسش کرده­ ای

119 چهره ­ات

120 حساب آفتابگردان­ های اعصار را

121 با آفتاب

122 تسویه می­کند

123 عجیب نیست، اگر خورشید

124 جغرافیای مشرق

125 از مغرب

126 باز نشناسد

127 بی تابی­ات فریبی است

128 یا عشوه یی که

129 آفتاب مسکین را

130 در جذبه­ ی تماشایت

131 به سرسام افکنده است

132 جهان

133 بی قرار توست

134 دریغا فرهاد!

135 که در بازار

136 به چار سکه­ ی مسین

137 سودایش می­کنند و

138 در غرفه ، شاه و شیرین

139 با پوزخندی از خنجر

140 تماشایش می­کنند

141 ساده دلا فرهادا !

142 که تیشه و کوهش را

143 به فریبی

144 ستاندند و

145 نامه و خامه ­اش

146 به کف نهادند

147 ورنه

148 در شرمساری این کار و بار

149 هیچ اگر نه دیگر بار

150 فرقش را

151 به تیشه ­ای می­ شکافت

152 و آبروی عشق

153 باز می­ستاند

154 دریغا عشق!

155 بی آبرویا!

156 که چار سکه ­ی مسین در کف

157 چهره به آستین قبای ژنده می­ پوشد و

158 در هیاهوی بازار

159 با زخم خون چکانش در دل

160 از دیده ­ها،

161 گم می­شود

شعرنو قالب : اشعار پراکنده سبک : نوین
عکس نوشته
کامنت

سوالات متداول درباره شعر من مثل خلاق المعانی

شاعر شعر من مثل خلاق المعانی چه کسی است ؟

شاعر شعر من مثل خلاق المعانی حسین منزوی می باشد.

شعر من مثل خلاق المعانی در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 14 سروده شده است.

قالب شعر من مثل خلاق المعانی چیست ؟

قالب شعر من مثل خلاق المعانی اشعار پراکنده است

سبک شعر من مثل خلاق المعانی چیست ؟

سبک شعر من مثل خلاق المعانی سبک نوین است

مضمون اصلی شعر من مثل خلاق المعانی چیست؟

این شعر در دسته‌بندی پندآموز, شعر شاد, شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, مرگ, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن پندآموز, شعر شاد, شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, مرگ, می‌نوشی است.
حسین منزوی

من مثل خلاق از حسین منزوی اشعار پراکنده 112

اشعار پراکنده 112 ام از 142 اشعار پراکنده
بنر