-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من مثل خلاق المعانی
2 ·
3 این برف سنگین را که میبارد
4 از پنبه بارانی نمی بینم
5 خلاق معنی های شعر من
6 سقفی است که با دنده های چوبی اش
7 ده ها زمستان را
8 در برف تاب آورده و
9 خسته است
10 و سی چهل گنجشک کز کرده
11 بر شاخه های منجمد
12 کاوازهاشان نیز یخ بسته است
13 پندم مده میدانم آری
14 یک روز
15 این برف سنگین آب خواهد شد
16 و آن درخت کوچک گیلاس
17 باز از شر و شور بلوغ دیگری بیتاب خواهد شد
18 اما که میداند که سقف پیر
19 از یک زمستان دگر خواهد گذشت آیا
20 و باز پا بر جای خواهد ماند؟
21 اما که میداند
22 کزین گنجشکهای نیمه جان آیا
23 وقتی بهار آمد، کدامین یک
24 بر شاخهای بار دگر آواز خواهد خواند؟
25 آری
26 وقتی صدای مرگ
27 تنها طنین بی زوال ذهن من باشد
28 دیگر
29 نه شیر و
30 نه شکر
31 و نه غبار نقره
32 کاین برف ملال آور
33 در شعر مرگ آلوده ی من
34 میتواند
35 تنها،
36 تداعی های کافور و
37 کفن باشد
38 باز از نهانه های طلب می لرزم
39 یک بوسه از میان دهانت
40 میل مرا
41 به سوی تو
42 آواز کرده است
43 اما
44 وقتی
45 هر بوسه ی تو تشنه ترم میکند
46 شاید علاج تشنگی من،
47 تنها
48 نوشیدن تمامی آن چشمه است
49 که از دهان کوچک تو
50 سر،
51 باز کرده است.
52 رعنا و سرفراز
53 به گونه ی سروی قد کشیده، از باغ قالی
54 دیدگانش،
55 ـ با عاشق ترین نگاهی که میتوان داشت ـ
56 دریغا، اما،
57 خیره در رو به روی خالی.
58 بازو فکنده به گردن قابی
59 که من برای همیشه ، در آن مرده ام
60 و بازویی دیگر ـ بلا تکلیف ـ
61 رها شده در امتداد قامتی که منش،
62 به هزار بوسه بار آورده ام.
63 و دهانی چنان بسته ،
64 که گویی،
65 جز به گفتن «دوستت میدارم»
66 گشوده نخواهد شد
67 و لبانی چنان که پنداری پس از من
68 هرگز به بوسهای از اینان
69 ربوده نخواهد شد
70 آنک : ردی از تیغ آبدار بوسه ی من
71 که گویی تا قیامت
72 راه هر بوسه یی را بر آن دهان خواهد بست.
73 و بندی از طلسم واره ی نام منش بر گلو
74 که هم پنداری تا قیامت نخواهد شکست.
75 و گیسوان به بیقراری،
76 چنان بر شانه هایش فرو افتاده
77 کز اینان، پنداری
78 هرگزش ، تاب دوری نیست
79 و عشق به خود نمایی
80 چنان در چشمهایش بی پروا
81 که انگارش دیگر
82 تاب مستوری نیست
83 تماشا،
84 فرو میگذارم.
85 و به تسکین دل بی آرامم
86 تصویر را
87 به سختی
88 بر سینه میفشارم
89 در باران
90 یارای دیدن ندارم.
91 حنجره ها، غریبه اند و
92 زمزمه ها
93 آشنا
94 گویی همه با هم
95 از دالانهای نی پیچ رسیده اند
96 دودها
97 از ستونهای کوچک نور
98 شانه به شانه
99 صعود میکنند
100 گویی همه با هم
101 از یک سینه
102 بیرون زده اند
103 کشیده قامت من
104 آوازی به سینه دارد
105 هم از آب و
106 هم از آتش
107 پک میزنم
108 گلهای سرخ
109 باز
110 میشوند
111 گرد، آن چنان که گویی
112 نقطه به نقطه
113 با ماه تمام
114 مماسش کرده ای
115 و گر گرفته از آتش که انگار
116 شعله به شعله
117 از تنور دوزخ
118 اقتباسش کرده ای
119 چهره ات
120 حساب آفتابگردان های اعصار را
121 با آفتاب
122 تسویه میکند
123 عجیب نیست، اگر خورشید
124 جغرافیای مشرق
125 از مغرب
126 باز نشناسد
127 بی تابیات فریبی است
128 یا عشوه یی که
129 آفتاب مسکین را
130 در جذبه ی تماشایت
131 به سرسام افکنده است
132 جهان
133 بی قرار توست
134 دریغا فرهاد!
135 که در بازار
136 به چار سکه ی مسین
137 سودایش میکنند و
138 در غرفه ، شاه و شیرین
139 با پوزخندی از خنجر
140 تماشایش میکنند
141 ساده دلا فرهادا !
142 که تیشه و کوهش را
143 به فریبی
144 ستاندند و
145 نامه و خامه اش
146 به کف نهادند
147 ورنه
148 در شرمساری این کار و بار
149 هیچ اگر نه دیگر بار
150 فرقش را
151 به تیشه ای می شکافت
152 و آبروی عشق
153 باز میستاند
154 دریغا عشق!
155 بی آبرویا!
156 که چار سکه ی مسین در کف
157 چهره به آستین قبای ژنده می پوشد و
158 در هیاهوی بازار
159 با زخم خون چکانش در دل
160 از دیده ها،
161 گم میشود