-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کدام هستی را
2 دل بسته ای؟
3 آن که در آفتاب
4 می بالد؟
5 یا آن که در سایه ی درونت
6 میپوسد؟
7 گلویت را می دری
8 تا از آوازت
9 رازی بسازی
10 و همچنان
11 هزار گهواره ی خالی را
12 تکان بدهی
13 میدانم که عشق
14 گزارش نیست
15 اما تا نفهمم
16 در اختیارم نیستی
17 و تا در اختیارم نباشی
18 به تمامی
19 دوستت نخواهم داشت
20 چیزی بگو
21 نخواه که
22 خاموشی و
23 فراموشی
24 قوافی مرده ی شعرم باشند.
25 می توانی
26 باور کنی
27 یا
28 باور نکنی
29 اما
30 کسی با من
31 نفس میکشید
32 وحشتناک است
33 اما
34 باید
35 باور کنی که
36 در تنهایی هم
37 تنها
38 نیستی
39 از هر کجا آغاز کنی،
40 زودتر است و
41 و به هرجا فرود آیی
42 دیر
43 دلتنگ
44 از گریوه
45 میگذری
46 دلواپس از درّه
47 سرازیر میشوی
48 و به ویرانه یی
49 میرسی
50 که ترنج هایش را
51 برده اند و
52 رنجهایش را
53 برایت
54 گذاشته اند.
55 کسی را
56 نفرین مکن
57 با ساعتی که زنجیرش
58 دست و پایت را
59 سنگین کرده است
60 تو حتا
61 حنظل را هم
62 در این باغ
63 به هنگام
64 نخواهی چید
65 بشنو اکنون که زیر زخم تبر
66 این درخت جوان
67 چه میگوید:
68 هر نهالی که برکنند،
69 به جاش
70 جنگلی سرکشیده ، میروید
71 های جلاد سروهای جوان!
72 ای رفیق همیشه ی تیشه!
73 باش تا برکنیم ات از ریشه!
74 شب بی حصار و عریان
75 دشمن به چار سویش
76 و هر شهاب ناگاه
77 تیری است در گلویش
78 مرگی است خواب بر همه آوار
79 تنها به خیره بیدار
80 چشم من است و شب که نمیخوابد
81 ما
82 مانده ایم و
83 ماه نمیتابد
84 …
85 هولی است با ستاره ی لرزان
86 ـ تنها چراغ این شب بیروزن ـ
87 و وحشتی است با عشق
88 ـ تنها چراغواره ی جان من ـ
89 بادی غریب می وزد
90 آیا
91 ـ دیوی ملول آه کشیده است؟
92 من ایستاده ام که برآید ماه
93 شب با من ایستاده پریشان
94 اما کمند کینه وری امشب
95 ماه مرا
96 به چاه کشیده است
97 شعری نوشت عاشق:
98 «کان سیبهای راه به پرهیز بسته را
99 در سایه سار زلف تو می پروری هنوز»
100 معشوق خواند و پرسید:
101 تو سیب خوردهای هیچ
102 عاشق نوشت : نه !
103 یعنی که از تو، از تو چه پنهان
104 ای باغبان باغ بهشت ! ای یار!
105 من سیب خورده ام اما،
106 سیب بهشت ، نه !
107 خورشید را نه بار چرخاندند
108 و کوفتندش
109 بر
110 سر من
111 ….
112 از سوی جنگل گردبادی
113 سرخ و سیاه و سوکوار آمد
114 و خاک در چشم جهان پاشید
115 می گفت:
116 جنگل
117 خوابش آشفته
118 از قارقار شوم زاغان هراسان
119 و از تقاتق مسلسل بود
120 و آن برگ
121 که صبح پایان را
122 به چشم عاشقان
123 پاشید
124 وز خون جوشان تو
125 رنگین شد
126 زبان سرخ جنگل بود
127 می گفت:
128 جنگل پر از مرد و مترسک بود
129 غربال میکردند
130 سرب گدازان را مترسکها
131 و سینه ی مردان مشبک بود
132 دور میشوم
133 پل نگاه میکند مرا
134 پل مسافران بی شمار دیده است
135 مثل من عابران خسته را
136 پل هزارها هزار دیده است
137 پشت سر نگاه میکنم
138 پل به جانب افق نگاه میکند:
139 شاید آن مسافر بزرگ!
140 £
141 گردشی در امتداد بستر قدیم رود
142 با سکون آبهای مرده و
143 صبوری بزرگ پل
144 آه ! … من دلم برای رودها
145 ـ مسافران جاودانه ـ
146 لک زده است
147 مثل سیب سرخ قصه ها
148 عشق را
149 از میان
150 دو نیمه
151 میکنیم
152 نیمه یی از آن برای تو
153 نیمه ی دگر برای من
154 بعد …
155 نیمه ها هم از میان ، دو پاره میشوند
156 پاره یی از آن برای روح
157 پاره ی دگر
158 برای تن