-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چنان گرفته ترا بازوان پیچکی ام
2 که گویی از تو جدا نه که با تو من یکی ام
3 نه آشنایی ام امروزی است با تو همین
4 که می شناسمت از خوابهای کودکی ام
5 عروسوار خیال منی که آمده ای
6 دوباره باز به مهمانی عروسکی ام
7 همین نه بانوی شعر منی که مدحت تو
8 به گوش می رسد از بانگ چنگ رودکی ام
9 نسیم و نخ بده از خاک تا رها بشود
10 به یک اشاره ی تو روح بادباکی ام
11 چه برکه ای تو که تا آب، آبی است در آن
12 شناور است همه تار و پود جلبکی ام
13 به خون خود شوم آبروی عشق آری
14 اگر مدد برساند سرشت بابکی ام
15 کنار تو نفسی با فراغ دل بکشم
16 اگر امان بدهد سرنوشت بختکی ام
17 حسین منزوی
18 غمت را بزرگ دید دلم بس که تنگ شد
19 نگنجد دگر به تنگ که ماهی نهنگ شد
20 شبی از مدار خود به خاکت کمانه کرد
21 دلم مثل یک شهاب…شهابی که سنگ شد
22 کمندم بلند بود ولی با تو برنتافت
23 کجا؟ کی ؟ کدام ماه اسیر پلنگ شد؟
24 من از سطح ننگ و نام فراتر پریده ام
25 هراسم چه میدهی ز نامی که ننگ شد
26 به قدر عبور تو از آن سوی شیشه بود
27 اگر لحظه ای جهان به چشمم قشنگ شد
28 برای نوشتن ات پر از بغض واژه هاست
29 دوباره دل قلم برای تو تنگ شد
30 حسین منزوی
31 بین تو و من چیزی، دیوار نخواهد شد
32 ور فاصله نیز افتد، بسیار نخواهد شد
33 با عشق تنفس نیز ، یک حادثه ی تازه ست
34 در قصه ی ما چیزی، تکرار نخواهد شد
35 عشق آمد و زانو زد، پس چیدت و بر مو زد
36 آری! تو که گل باشی، گل خوار نخواهد شد
37 وقتی تو هواداری از باغ کنی دیگر
38 سر خورده ترین بیدش، هم دار نخواهد شد
39 جز زلف تو یک سنبل بر باد نخواهد رفت
40 جز چشم تو یک نرگس، بیمار نخواهد شد
41 تا سقف و ستون باشد، دست من و چتر تو
42 بر ما شبحی حتی، آوار نخواهد شد
43 از دیده سفر کردن، آغاز ز دل رفتن
44 هر بار اگر می شد، این بار نخواهد شد
45 شاید دلی از یک دل، آزرده شود، اما
46 هرگز دلی از یک دل، بیزار نخواهد شد
47 ( اشعار حسین منزوی )
48 پله ها در پيش رويم ، يک به يک ديوار شد
49 زير هر سقفی که رفتم ، بر سرم آوار شد
50 خرق عادت کردم اما بر عليه خويشتن
51 تا به گرد گردنم پيچد ، عصايم مار شد
52 اژدهای خفتهای بود ، آن زمين استوار
53 زير پايم ناگه از خواب قرون ، بيدار شد
54 مرغ دستآموز خوشخوان کرکسی شد لاشهخوار
55 و آن غزال خانگی برگشت و گرگی هار شد
56 گل فراموشی و هر گلبانگ ، خاموشی گرفت
57 بس که در گلشن ، شبيخون خزان ، تکرار شد
58 تا بياويزند از اينان ، آرزوهای مرا
59 جا به جا در باغ ويران هر درختی دار شد
60 زندگی با تو چه کرد ، ای عاشق شاعر ! مگر
61 کان دل پر آرزو ، از آرزو ، بيزار شد
62 بسته خواهد ماند اين در ، همچنان تا جاودان
63 گرچه بر وی کوبههای مشت مان رگبار شد
64 زهره ی سقراط با ما نيست روياروی مرگ
65 ورنه جام روزگار ، از شوکران سرشار شد
66 حسین منزوی
67 زنی که صاعقه وار آنک، ردای شعله به تن دارد
68 فرو نيامده خود پيداست که قصد خرمن من دارد
69 هميشه عشق به مشتاقان ، پيام وصل نخواهد داد
70 که گاه پيرهن يوسف، کنايه های کفن دارد
71 کیام ،کیام که نسوزم من؟ تو کيستی که نسوزانی؟
72 بهل که تا بشود ای دوست! هر آنچه قصد شدن دارد
73 دوباره بيرق مجنون را دلم به شوق میافرازد
74 دوباره عشق در اين صحرا هوای خيمه زدن دارد
75 زنی چنين که تويی بی شک ،شکوه و روح دگر بخشد
76 به آن تصوّر ديرينه ،که دل ز معنی زن دارد
77 مگر به صافی گيسويت ،هوای خويش بپالايم
78 در اين قفس که نفس در وی، هميشه طعم لجن دارد
79 ( اشعار حسین منزوی )
80 هستی چه بود اگر که مرا و تو را نداشت
81 کوهی که هیچ زمزمه در وی صدا نداشت
82 از سنگ و صخره سرزدم… از دره رد شدم
83 دریا شدن مرا به چه کاری که وانداشت
84 چون بره می چرید بهشت همیشه را
85 آدم اگر که کار به کار خدا نداشت
86 دیو و فرشته از ازل هم خانه بوده اند
87 در خلوت کدام دل این هردو جا نداشت؟
88 شاید حسد به خاطر حوا دلیل بود
89 ابلیس اگر که سجده به آدم روا نداشت
90 چون مرگ می کشید کمان تیر سرنوشت
91 بر چشم وپشت و پاشنه یکسان خطا نداشت
92 سنگی که از فلاخن تقدیر می رهید
93 کاری به ترد بودن آیینه ها نداشت
94 پایان رنج های تو ومن ؟مپرس آه!
95 چیزی که ابتداش نبود انتها نداشت .
96 حسین منزوی
97 خاک باران خورده آغشته است با بوی تنت
98 باد بوی آشنا می آورد از مدفنت
99 زنده ای در هر گیاه تازه کز خاکت دمد
100 گر چه میدانم که ذره ذره میپوسد تنت
101 عصر تلخی بود عصر آخرین دیدارمان
102 آخرین باری که دستم حلقه شد بر گردنت
103 مهربان بودی و آن ایمان دریایی هنوز
104 موج میزد در خدا پشت و پناهت گفتنت
105 آخرین دیدار گفتم؟؟؟ عذر میخواهم عزیز!!!
106 آخرین باری که دیدم غرق خون دیدم منت
107 با دهان نیم باز انگار میخواندی هنوز
108 خیره در آفاق خونین چشم باز روشنت
109 صبح بود اما هوا دلگیر و بغض آلود بود
110 آسمان گویی سیه پوشیده بود از مردنت
111 گل به سوکت جامه ی جان تا به دامان میدرید
112 باد در مرگ تو می زارید و میزد شیونت
113 بی خزان است آن بهار سرخ تو در خاطرم
114 آن که از خون… هشت گل رویاند بر پیراهنت
115 با تمام سروهایت دیده ام در بوستان
116 با تمام ارغوان ها دیده ام در گلشنت
117 نیستی بالا بلند اما چه خوش پیچیده است
118 در همه جنگل طنین نعره ی شور افکنت
119 زند ه ای و سیل خونت میکند بیخ ستم
120 ای تو فرهادی دگر با تیشه ی بنیان کنت
121 ( اشعار حسین منزوی )
122 خيال خام پلنگ من به سوي ماه پريدن بود
123 و ماه را ز بلندايش به روي خاك كشيدن بود
124 پلنگ من دل مغرورم پريدو پنجه به خالي زد
125 كه عشق ماه بلند من وراي دست رسيدن بود
126 من و تو آن دو خطيم آري موازيان به ناچاري
127 كه هر دو باورمان زاغاز به يكدگر نرسيدن بود
128 گل شكفته خداحافظ اگرچه لحظه ديدارت
129 شروع وسوسه اي در من به نام ديدن و چيدن بود
130 شراب خواستم و عمرم شرنگ ريخت به كام من
131 فريبكار دغل پيشه بهانه اش نشنيدن بود
132 اگر چه هيچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
133 بهار در گل شيپوري مدام گرم دميدن بود
134 چه سرنوشت غم انگيزي كه كرم كوچك ابريشم
135 تمام عمر قفس مي بافت ولي به فكر پريدن بود
136 ( اشعار حسین منزوی )