-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چقدر شبیه مادرم شده ام
2 چرا نمی شناسی ام ؟!
3 چرا نمی شناسمت ؟
4 می دانم که مرا نمی شنوی
5 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم
6 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و
7 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند
8 با توام بی حضور تو
9 بی منی با حضور من
10 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند
11 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم
12 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم
13 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند
14 نخ های آبی ام تمام شده اند
15 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .
16 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !
17 حق با تو بود
18 می بایست می خوابیدم
19 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است
20 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام
21 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان
22 کاش تنها نبودم
23 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟
24 کاش تنها نبودی
25 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند
26 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند
27 می دانی ؟
28 انگار چرخ فلک سوارم
29 انگار قایقی مرا می برد
30 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و
31 مرا ببخش
32 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟
33 می شنوی ؟
34 انگار صدای شیون می اید
35 گوش کن
36 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد
37 اما به جای آن
38 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم
39 گوش کن
40 یکی بود یکی نبود
41 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه
42 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است
43 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن
44 به جای پختن کلوچه شیرین
45 ساده و اخمو
46 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند
47 صدای شیون در اوج است
48 می شنوی
49 برای بیان عشق
50 به نظر شما
51 کدام را باید خواند ؟
52 تاریخ یا جغرافی ؟
53 می دانی ؟
54 من دلم برای تاریخ می سوزد
55 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند
56 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند
57 گوش کن
58 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت
59 حق با تو بود
60 می بایست می خوابیدم
61 اما مادربزرگ ها گفته اند
62 چشم ها نگهبان دل هایند
63 می دانی ؟
64 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است
65 کودک
66 خرگوش
67 پروانه
68 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که
69 بی نهایت
70 بار
71 در نامه ها و شعر ها
72 در شعله ها سوختند
73 تا سند سوختن نویسنده شان باشند
74 پروانه ها
75 آخ
76 تصور کن
77 آن ها در اندیشه چیزی مبهم
78 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
79 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
80 یادم می اید
81 روزگاری ساده لوحانه
82 صحرا به صحرا
83 و بهار به بهار
84 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
85 عشق را چگونه می شود نوشت
86 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
87 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
88 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
89 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
90 من تو را…
91 او را…
92 کسی را… دوست می دارم
93 “حسین پناهی”
94 (از مجموعه ستاره)
95 به ساعت نگاه می کنم:
96 حدود سه نصفه شب است
97 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم
98 و طبق عادت کنار پنجره می روم
99 سوسوی چند چراغ مهربان
100 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده
101 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
102 و صدای هیجان انگیز چند سگ
103 و بانگ آسمانی چند خروس
104 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام
105 و خوشحال که هنوز
106 معمای سبز رودخانه از دور
107 برایم حل نشده است
108 آری!از شوق به هوا می پرم
109 و خوب می دانم
110 سالهاست که مرده ام
111 من زندگی را دوست دارم
112 ولی از زندگی دوباره می ترسم!
113 دین را دوست دارم
114 ولی از کشیش ها می ترسم!
115 قانون را دوست دارم
116 ولی از پاسبان ها می ترسم!
117 عشق را دوست دارم
118 ولی از زن ها می ترسم!
119 کودکان را دوست دارم
120 ولی از آینه می ترسم!
121 سلام را دوست دارم
122 ولی از زبانم می ترسم!
123 من می ترسم ، پس هستم
124 این چنین می گذرد روز و روزگار من
125 من روز را دوست دارم
126 ولی از روزگار می ترسم!
127 دنیا را بغل گرفتیم
128 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد
129 خوابمان برد
130 بیدار شدیم
131 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!
132 “حسین پناهی”
133 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم
134 با پاهای کودکی ام!
135 عطر پریکه ها
136 مسحور سایه ی کوه
137 که میبرد با خود رنگ و نور را!
138 پولک پای مرغ
139 کفش نو
140 کیف نو
141 جهان هراسناک و کهنه
142 و
143 آه سوزناک سگ!
144 سال های سال است که به دنبال تو میدوم
145 پروانه زرد،
146 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب میپری
147 و همچنان..
148 (اشعار حسین پناهی)
149 با مرجانها در عمق دریاها لرزیدیم
150 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم
151 با امواج به ساحلها کوبیدیم
152 دنیای سرخ و سیاه خزهها را بر صخرهها روییدیم
153 با ابرها بارها با پرندهها بر شاخهی نارونها قاقار کردیم
154 ترکیدیم با انارها و سیرسیرکها
155 وزیدیم…
156 ترسیدیم…
157 درخشیدیم…
158 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !
159 میبینی؟ میبینی تا کجا میرفتیم و برمیگشتیم !
160 اکنون چنگ میزند بر نم روح انسانی رویاهایمان
161 خزههای سبز سفر
162 خیس باران به سوی پنجرههای مه گرفته سرازیر میشویم
163 میبینی تا کجا با آب آمدهایم!؟
164 با قایق بی پارو!؟
165 خوابم میآید…
166 نه
167 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…
168 خیلی زود…
169 (اشعار حسین پناهی)
170 با تو
171 بی تو
172 همسفر سایه خویشم
173 و به سوی بی سوی تو می آیم
174 معلومی چون ریگ
175 مجهولی چون راز
176 معلوم دلی و مجهول چشم
177 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو
178 سپرده ام
179 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام
180 ای همه من
181 کاکل زرتشت
182 سایه بان مسیح
183 به سردترین ها
184 مرا به سردترین ها برسان
185 “حسین پناهی”
186 (کاکل / از مجموعه ستاره)
187 به ساعت نگاه می کنم
188 حدود سه نصف شب است
189 چشم می بندم که مبادا چشمانت را
190 از یاد برده باشم
191 و طبق عادت کنار پنجره می روم
192 سو سوی چند چراغ مهربان
193 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده
194 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
195 و صدای هیجان انگیز چند سگ
196 و بانگ آسمانی چند خروس
197 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی ام
198 و خوشحال که هنوز
199 معمای سبز رودخانه از دور
200 برایم حل نشده است
201 آری، از شوق به هوا می پرم
202 و خوب می دانم
203 سال هاست که مرده ام…!
204 “حسین پناهی”
205 و رسالت من این خواهد بود
206 تا دو استکان چای داغ را
207 از میان دویست جنگ خونین
208 به سلامت بگذرانم
209 تا در شبی بارانی
210 آن ها را
211 با خدای خویش
212 چشم در چشم هم نوش کنیم.
213 “حسین پناهی”
214 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)
215 وقتی ما آمدیم
216 اتّفاق اتفاق افتاده بود!
217 حال
218 هرکس
219 به سلیقه خود چیزی میگوید
220 و در تاریکی گم میشود
221 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
222 امشب دلی کشیدم
223 شبیه نیمه سیبی
224 که به خاطر لرزش دستانم
225 در زیر آواری از رنگ ها
226 ناپدید ماند!
227 “زنده یاد حسین پناهی”
228 (از مجموعه ستاره)
229 پدرم میگوید: کتاب!
230 و مادرم میگوید: دعا !
231 و من خوب میدانم
232 که زیباترین تعریف خدا را
233 فقط میتوان از زبان گلها شنید …
234 “حسین پناهی”
235 قرینه است ،
236 این درخت ُ آن درخت ،
237 بر آبی بی انتهای بالاتر !
238 تنها جای تو خالی ست ،
239 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !
240 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو
241 که به حیاط ِ دلم برگشته است !
242 می نشینم
243 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره
244 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .
245 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود
246 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !
247 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !
248 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم
249 و از او دور می شوم . . .
250 و هر چه دورتر می شوم ،
251 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .
252 و باز سکوت !
253 “حسین پناهی”
254 جالب است
255 ثبت احوال
256 همه چیز را
257 در شناسنامه ام نوشته است
258 بجز احوال ام!
259 “حسین پناهی”
260 بی شک جهان را به عشق کسی آفریدهاند،
261 چون من که آفریدهام از عشق
262 جهانی برای تو !
263 “زنده یاد حسین پناهی”
264 به خانه می رفت
265 با کیف
266 و با کلاهی که بر هوا بود
267 چیزی دزدیدی ؟
268 مادرش پرسید
269 دعوا کردی باز؟
270 پدرش گفت
271 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
272 به دنبال آن چیز
273 که در دل پنهان کرده بود
274 تنها مادربزرگش دید
275 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
276 و خندیده بود
277 بی تو
278 نه بوی خاک نجاتم داد
279 نه شمارش ستاره ها تسکینم
280 چرا صدایم کردی
281 چرا ؟
282 سراسیمه و مشتاق
283 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
284 نشان به آن نشان
285 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
286 و عصر
287 عصر والیوم بود
288 و فلسفه بود
289 و ساندویچ دل وجگر