چقدر شبیه مادرم از حسین پناهی اشعار پراکنده 49

حسین پناهی

آثار حسین پناهی

حسین پناهی

چقدر شبیه مادرم شده ام

1 چقدر شبیه مادرم شده ام

2 چرا نمی شناسی ام ؟!

3 چرا نمی شناسمت ؟

4 می دانم که مرا نمی شنوی

5 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم

6 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و

7 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند

8 با توام بی حضور تو

9 بی منی با حضور من

10 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند

11 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

12 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم

13 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند

14 نخ های آبی ام تمام شده اند

15 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .

16 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !

17 حق با تو بود

18 می بایست می خوابیدم

19 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است

20 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام

21 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان

22 کاش تنها نبودم

23 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟

24 کاش تنها نبودی

25 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند

26 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند

27 می دانی ؟

28 انگار چرخ فلک سوارم

29 انگار قایقی مرا می برد

30 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و

31 مرا ببخش

32 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟

33 می شنوی ؟

34 انگار صدای شیون می اید

35 گوش کن

36 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد

37 اما به جای آن

38 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم

39 گوش کن

40 یکی بود یکی نبود

41 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه

42 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است

43 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن

44 به جای پختن کلوچه شیرین

45 ساده و اخمو

46 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند

47 صدای شیون در اوج است

48 می شنوی

49 برای بیان عشق

50 به نظر شما

51 کدام را باید خواند ؟

52 تاریخ یا جغرافی ؟

53 می دانی ؟

54 من دلم برای تاریخ می سوزد

55 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند

56 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند

57 گوش کن

58 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت

59 حق با تو بود

60 می بایست می خوابیدم

61 اما مادربزرگ ها گفته اند

62 چشم ها نگهبان دل هایند

63 می دانی ؟

64 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است

65 کودک

66 خرگوش

67 پروانه

68 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که

69 بی نهایت

70 بار

71 در نامه ها و شعر ها

72 در شعله ها سوختند

73 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

74 پروانه ها

75 آخ

76 تصور کن

77 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

78 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

79 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

80 یادم می اید

81 روزگاری ساده لوحانه

82 صحرا به صحرا

83 و بهار به بهار

84 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

85 عشق را چگونه می شود نوشت

86 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

87 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

88 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

89 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند

90 من تو را…

91 او را…

92 کسی را… دوست می دارم

93 “حسین پناهی”

94 (از مجموعه ستاره)

95 به ساعت نگاه می کنم:

96 حدود سه نصفه شب است

97 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم

98 و طبق عادت کنار پنجره می روم

99 سوسوی چند چراغ مهربان

100 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده

101 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

102 و صدای هیجان انگیز چند سگ

103 و بانگ آسمانی چند خروس

104 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

105 و خوشحال که هنوز

106 معمای سبز رودخانه از دور

107 برایم حل نشده است

108 آری!از شوق به هوا می پرم

109 و خوب می دانم

110 سالهاست که مرده ام

111 من زندگی را دوست دارم

112 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

113 دین را دوست دارم

114 ولی از کشیش ها می ترسم!

115 قانون را دوست دارم

116 ولی از پاسبان ها می ترسم!

117 عشق را دوست دارم

118 ولی از زن ها می ترسم!

119 کودکان را دوست دارم

120 ولی از آینه می ترسم!

121 سلام را دوست دارم

122 ولی از زبانم می ترسم!

123 من می ترسم ، پس هستم

124 این چنین می گذرد روز و روزگار من

125 من روز را دوست دارم

126 ولی از روزگار می ترسم!

127 دنیا را بغل گرفتیم

128 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

129 خوابمان برد

130 بیدار شدیم

131 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!

132 “حسین پناهی”

133 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

134 با پاهای کودکی ام!

135 عطر پریکه ها

136 مسحور سایه ی کوه

137 که می‌برد با خود رنگ و نور را!

138 پولک پای مرغ

139 کفش نو

140 کیف نو

141 جهان هراسناک و کهنه

142 و

143 آه سوزناک سگ!

144 سال های سال است که به دنبال تو میدوم

145 پروانه زرد،

146 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری

147 و همچنان..

148 (اشعار حسین پناهی)

149 با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

150 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

151 با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

152 دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

153 با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

154 ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

155 وزیدیم…

156 ترسیدیم…

157 درخشیدیم…

158 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !

159 می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

160 اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

161 خزه‌های سبز سفر

162 خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

163 می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

164 با قایق بی پارو!؟

165 خوابم می‌آید…

166 نه

167 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…

168 خیلی زود…

169 (اشعار حسین پناهی)

170 با تو

171 بی تو

172 همسفر سایه خویشم

173 و به سوی بی سوی تو می آیم

174 معلومی چون ریگ

175 مجهولی چون راز

176 معلوم دلی و مجهول چشم

177 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

178 سپرده ام

179 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

180 ای همه من

181 کاکل زرتشت

182 سایه بان مسیح

183 به سردترین ها

184 مرا به سردترین ها برسان

185 “حسین پناهی”

186 (کاکل / از مجموعه ستاره)

187 به ساعت نگاه می کنم

188 حدود سه نصف شب است

189 چشم می بندم که مبادا چشمانت را

190 از یاد برده باشم

191 و طبق عادت کنار پنجره می روم

192 سو سوی چند چراغ مهربان

193 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده

194 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

195 و صدای هیجان انگیز چند سگ

196 و بانگ آسمانی چند خروس

197 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی‌ ام

198 و خوشحال که هنوز

199 معمای سبز رودخانه از دور

200 برایم حل نشده است

201 آری، از شوق به هوا می پرم

202 و خوب می دانم

203 سال هاست که مرده ام…!

204 “حسین پناهی”

205 و رسالت من این خواهد بود

206 تا دو استکان چای داغ را

207 از میان دویست جنگ خونین

208 به سلامت بگذرانم

209 تا در شبی بارانی

210 آن ها را

211 با خدای خویش

212 چشم در چشم هم نوش کنیم.

213 “حسین پناهی”

214 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)

215 وقتی ما آمدیم

216 اتّفاق اتفاق افتاده بود!

217 حال

218 هرکس

219 به سلیقه خود چیزی می‌گوید

220 و در تاریکی گم می‌شود

221 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

222 امشب دلی کشیدم

223 شبیه نیمه سیبی

224 که به خاطر لرزش دستانم

225 در زیر آواری از رنگ ها

226 ناپدید ماند!

227 “زنده یاد حسین پناهی”

228 (از مجموعه ستاره)

229 پدرم می‌گوید: کتاب!

230 و مادرم می‌گوید: دعا !

231 و من خوب می‌دانم

232 که زیباترین تعریف خدا را

233 فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید …

234 “حسین پناهی”

235 قرینه است ،

236 این درخت ُ آن درخت ،

237 بر آبی بی انتهای بالاتر !

238 تنها جای تو خالی ست ،

239 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

240 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

241 که به حیاط ِ دلم برگشته است !

242 می نشینم

243 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

244 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

245 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

246 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

247 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

248 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

249 و از او دور می شوم . . .

250 و هر چه دورتر می شوم ،

251 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

252 و باز سکوت !

253 “حسین پناهی”

254 جالب است

255 ثبت احوال

256 همه چیز را

257 در شناسنامه ام نوشته است

258 بجز احوال ام!

259 “حسین پناهی”

260 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،

261 چون من که آفریده‌ام از عشق

262 جهانی برای تو !

263 “زنده یاد حسین پناهی”

264 به خانه می رفت

265 با کیف

266 و با کلاهی که بر هوا بود

267 چیزی دزدیدی ؟

268 مادرش پرسید

269 دعوا کردی باز؟

270 پدرش گفت

271 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

272 به دنبال آن چیز

273 که در دل پنهان کرده بود

274 تنها مادربزرگش دید

275 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

276 و خندیده بود

277 بی تو

278 نه بوی خاک نجاتم داد

279 نه شمارش ستاره ها تسکینم

280 چرا صدایم کردی

281 چرا ؟

282 سراسیمه و مشتاق

283 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

284 نشان به آن نشان

285 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

286 و عصر

287 عصر والیوم بود

288 و فلسفه بود

289 و ساندویچ دل وجگر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر