بی تو از حسین پناهی اشعار پراکنده 42

حسین پناهی

آثار حسین پناهی

حسین پناهی

بی تو

1 بی تو

2 نه بوی خاک نجاتم داد

3 نه شمارش ستاره ها تسکینم

4 چرا صدایم کردی

5 چرا ؟

6 سراسیمه و مشتاق

7 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

8 نشان به آن نشان

9 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

10 و عصر

11 عصر والیوم بود!

12 ایستاده و آرام

13 به سمت آینه می‌خزم

14 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها

15 و تازه می‌شود دل

16 از تماشای دو مروارید درخشان

17 بر کیسه

18 ‌ی

19 پاره پوره‌ی صورتم

20 .

21 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود

22 !

23 کدام بود؟

24 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را

25 حرام دیدارش کردم؟

26 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

27 عشق را چگونه می شود نوشت

28 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

29 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت

30 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

31 وگرنه چشمانم را می بستم

32 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:

33 من تو را، او را

34 کسی را دوست می دارم.

35 به آتش نگاهش اعتماد نکن

36 لمس نکن

37 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند

38 به سرزمینی بی رنگ

39 بی بو ، ساکت

40 آری…

41 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو

42 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.

43 انسانم !

44 ساکت، چون درخت سیب !

45 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !

46 و بارور، چون خوشه ی بلوط !

47 به جز خداوند،

48 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟

49 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟

50 شیشه ی عطرم شکسته بود!

51 حیاط پر از بوی خدا شده بود!

52 ستاره ام – درشت و درخشان-

53 روبه رویم پشت به دیوار،

54 سر بر گریبان برده بود

55 و من در آغوش ماه

56 برای همیشه به خواب رفته بودم!

57 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام

58 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!

59 “زنده یاد حسین پناهی”

60 کلماتی هست که می‌میرند

61 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را می‌بلعند

62 کلماتی هست که با هیچ پاک‌کنی پاک نمی‌شوند

63 کلماتی هست که در خواب راه می‌روند

64 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است

65 کلماتی هست که مثلِ تخته‌سنگ‌های دامنۀ کوهستان

66 خیس از بارانِ شبانه‌اند

67 و در زیرِ نورِ ستارگان برق می‌زنند

68 کلماتی هست که هیچ‌وقت به دنیا نمی‌آیند

69 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند

70 کلماتی هست که مادر ندارند

71 کلماتی هست که خود را می‌سوزانند

72 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند

73 کلماتی هست که بستگی دارند

74 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول می‌کنند

75 کلماتی هست که سرِ زا می‌روند

76 کلماتی هست که تنهایند

77 کلماتی هست که دزدیده می‌شوند

78 کلماتی هست که دل را به لرزه می‌اندازند

79 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار می‌چسبد

80 (اشعار حسین پناهی)

81 چقدر شبیه مادرم شده ام

82 چرا نمی شناسی ام ؟!

83 چرا نمی شناسمت ؟

84 می دانم که مرا نمی شنوی

85 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم

86 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و

87 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند

88 با توام بی حضور تو

89 بی منی با حضور من

90 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند

91 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

92 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم

93 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند

94 نخ های آبی ام تمام شده اند

95 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .

96 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !

97 حق با تو بود

98 می بایست می خوابیدم

99 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است

100 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام

101 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان

102 کاش تنها نبودم

103 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟

104 کاش تنها نبودی

105 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند

106 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند

107 می دانی ؟

108 انگار چرخ فلک سوارم

109 انگار قایقی مرا می برد

110 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و

111 مرا ببخش

112 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟

113 می شنوی ؟

114 انگار صدای شیون می اید

115 گوش کن

116 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد

117 اما به جای آن

118 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم

119 گوش کن

120 یکی بود یکی نبود

121 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه

122 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است

123 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن

124 به جای پختن کلوچه شیرین

125 ساده و اخمو

126 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند

127 صدای شیون در اوج است

128 می شنوی

129 برای بیان عشق

130 به نظر شما

131 کدام را باید خواند ؟

132 تاریخ یا جغرافی ؟

133 می دانی ؟

134 من دلم برای تاریخ می سوزد

135 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند

136 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند

137 گوش کن

138 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت

139 حق با تو بود

140 می بایست می خوابیدم

141 اما مادربزرگ ها گفته اند

142 چشم ها نگهبان دل هایند

143 می دانی ؟

144 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است

145 کودک

146 خرگوش

147 پروانه

148 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که

149 بی نهایت

150 بار

151 در نامه ها و شعر ها

152 در شعله ها سوختند

153 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

154 پروانه ها

155 آخ

156 تصور کن

157 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

158 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

159 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

160 یادم می اید

161 روزگاری ساده لوحانه

162 صحرا به صحرا

163 و بهار به بهار

164 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

165 عشق را چگونه می شود نوشت

166 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

167 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

168 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

169 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند

170 من تو را…

171 او را…

172 کسی را… دوست می دارم

173 “حسین پناهی”

174 (از مجموعه ستاره)

175 به ساعت نگاه می کنم:

176 حدود سه نصفه شب است

177 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم

178 و طبق عادت کنار پنجره می روم

179 سوسوی چند چراغ مهربان

180 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده

181 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

182 و صدای هیجان انگیز چند سگ

183 و بانگ آسمانی چند خروس

184 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

185 و خوشحال که هنوز

186 معمای سبز رودخانه از دور

187 برایم حل نشده است

188 آری!از شوق به هوا می پرم

189 و خوب می دانم

190 سالهاست که مرده ام

191 من زندگی را دوست دارم

192 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

193 دین را دوست دارم

194 ولی از کشیش ها می ترسم!

195 قانون را دوست دارم

196 ولی از پاسبان ها می ترسم!

197 عشق را دوست دارم

198 ولی از زن ها می ترسم!

199 کودکان را دوست دارم

200 ولی از آینه می ترسم!

201 سلام را دوست دارم

202 ولی از زبانم می ترسم!

203 من می ترسم ، پس هستم

204 این چنین می گذرد روز و روزگار من

205 من روز را دوست دارم

206 ولی از روزگار می ترسم!

207 دنیا را بغل گرفتیم

208 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

209 خوابمان برد

210 بیدار شدیم

211 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!

212 “حسین پناهی”

213 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

214 با پاهای کودکی ام!

215 عطر پریکه ها

216 مسحور سایه ی کوه

217 که می‌برد با خود رنگ و نور را!

218 پولک پای مرغ

219 کفش نو

220 کیف نو

221 جهان هراسناک و کهنه

222 و

223 آه سوزناک سگ!

224 سال های سال است که به دنبال تو میدوم

225 پروانه زرد،

226 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری

227 و همچنان..

228 (اشعار حسین پناهی)

229 با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

230 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

231 با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

232 دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

233 با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

234 ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

235 وزیدیم…

236 ترسیدیم…

237 درخشیدیم…

238 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !

239 می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

240 اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

241 خزه‌های سبز سفر

242 خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

243 می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

244 با قایق بی پارو!؟

245 خوابم می‌آید…

246 نه

247 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…

248 خیلی زود…

249 (اشعار حسین پناهی)

250 با تو

251 بی تو

252 همسفر سایه خویشم

253 و به سوی بی سوی تو می آیم

254 معلومی چون ریگ

255 مجهولی چون راز

256 معلوم دلی و مجهول چشم

257 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

258 سپرده ام

259 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

260 ای همه من

261 کاکل زرتشت

262 سایه بان مسیح

263 به سردترین ها

264 مرا به سردترین ها برسان

265 “حسین پناهی”

266 (کاکل / از مجموعه ستاره)

267 به ساعت نگاه می کنم

268 حدود سه نصف شب است

269 چشم می بندم که مبادا چشمانت را

270 از یاد برده باشم

271 و طبق عادت کنار پنجره می روم

272 سو سوی چند چراغ مهربان

273 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده

274 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

275 و صدای هیجان انگیز چند سگ

276 و بانگ آسمانی چند خروس

277 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی‌ ام

278 و خوشحال که هنوز

279 معمای سبز رودخانه از دور

280 برایم حل نشده است

281 آری، از شوق به هوا می پرم

282 و خوب می دانم

283 سال هاست که مرده ام…!

284 “حسین پناهی”

285 و رسالت من این خواهد بود

286 تا دو استکان چای داغ را

287 از میان دویست جنگ خونین

288 به سلامت بگذرانم

289 تا در شبی بارانی

290 آن ها را

291 با خدای خویش

292 چشم در چشم هم نوش کنیم.

293 “حسین پناهی”

294 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)

295 وقتی ما آمدیم

296 اتّفاق اتفاق افتاده بود!

297 حال

298 هرکس

299 به سلیقه خود چیزی می‌گوید

300 و در تاریکی گم می‌شود

301 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

302 امشب دلی کشیدم

303 شبیه نیمه سیبی

304 که به خاطر لرزش دستانم

305 در زیر آواری از رنگ ها

306 ناپدید ماند!

307 “زنده یاد حسین پناهی”

308 (از مجموعه ستاره)

309 پدرم می‌گوید: کتاب!

310 و مادرم می‌گوید: دعا !

311 و من خوب می‌دانم

312 که زیباترین تعریف خدا را

313 فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید …

314 “حسین پناهی”

315 قرینه است ،

316 این درخت ُ آن درخت ،

317 بر آبی بی انتهای بالاتر !

318 تنها جای تو خالی ست ،

319 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

320 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

321 که به حیاط ِ دلم برگشته است !

322 می نشینم

323 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

324 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

325 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

326 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

327 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

328 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

329 و از او دور می شوم . . .

330 و هر چه دورتر می شوم ،

331 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

332 و باز سکوت !

333 “حسین پناهی”

334 جالب است

335 ثبت احوال

336 همه چیز را

337 در شناسنامه ام نوشته است

338 بجز احوال ام!

339 “حسین پناهی”

340 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،

341 چون من که آفریده‌ام از عشق

342 جهانی برای تو !

343 “زنده یاد حسین پناهی”

344 به خانه می رفت

345 با کیف

346 و با کلاهی که بر هوا بود

347 چیزی دزدیدی ؟

348 مادرش پرسید

349 دعوا کردی باز؟

350 پدرش گفت

351 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

352 به دنبال آن چیز

353 که در دل پنهان کرده بود

354 تنها مادربزرگش دید

355 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

356 و خندیده بود

357 بی تو

358 نه بوی خاک نجاتم داد

359 نه شمارش ستاره ها تسکینم

360 چرا صدایم کردی

361 چرا ؟

362 سراسیمه و مشتاق

363 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

364 نشان به آن نشان

365 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

366 و عصر

367 عصر والیوم بود

368 و فلسفه بود

369 و ساندویچ دل وجگر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر