-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 حق با تو بود
2 می بایست می خوابیدم
3 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است
4 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام
5 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان
6 کاش تنها نبودم
7 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟
8 کاش تنها نبودی
9 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند
10 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند
11 می دانی ؟
12 انگار چرخ فلک سوارم
13 انگار قایقی مرا می برد
14 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و
15 مرا ببخش
16 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟
17 می شنوی ؟
18 انگار صدای شیون می اید
19 گوش کن
20 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد
21 اما به جای آن
22 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم
23 گوش کن
24 یکی بود یکی نبود
25 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه
26 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است
27 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن
28 به جای پختن کلوچه شیرین
29 ساده و اخمو
30 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند
31 صدای شیون در اوج است
32 می شنوی
33 برای بیان عشق
34 به نظر شما
35 کدام را باید خواند ؟
36 تاریخ یا جغرافی ؟
37 می دانی ؟
38 من دلم برای تاریخ می سوزد
39 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند
40 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند
41 گوش کن
42 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت
43 حق با تو بود
44 می بایست می خوابیدم
45 اما مادربزرگ ها گفته اند
46 چشم ها نگهبان دل هایند
47 می دانی ؟
48 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است
49 کودک
50 خرگوش
51 پروانه
52 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که
53 بی نهایت
54 بار
55 در نامه ها و شعر ها
56 در شعله ها سوختند
57 تا سند سوختن نویسنده شان باشند
58 پروانه ها
59 آخ
60 تصور کن
61 آن ها در اندیشه چیزی مبهم
62 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
63 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
64 یادم می اید
65 روزگاری ساده لوحانه
66 صحرا به صحرا
67 و بهار به بهار
68 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
69 عشق را چگونه می شود نوشت
70 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
71 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
72 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
73 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
74 من تو را…
75 او را…
76 کسی را… دوست می دارم
77 “حسین پناهی”
78 (از مجموعه ستاره)
79 به ساعت نگاه می کنم:
80 حدود سه نصفه شب است
81 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم
82 و طبق عادت کنار پنجره می روم
83 سوسوی چند چراغ مهربان
84 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده
85 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
86 و صدای هیجان انگیز چند سگ
87 و بانگ آسمانی چند خروس
88 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام
89 و خوشحال که هنوز
90 معمای سبز رودخانه از دور
91 برایم حل نشده است
92 آری!از شوق به هوا می پرم
93 و خوب می دانم
94 سالهاست که مرده ام
95 من زندگی را دوست دارم
96 ولی از زندگی دوباره می ترسم!
97 دین را دوست دارم
98 ولی از کشیش ها می ترسم!
99 قانون را دوست دارم
100 ولی از پاسبان ها می ترسم!
101 عشق را دوست دارم
102 ولی از زن ها می ترسم!
103 کودکان را دوست دارم
104 ولی از آینه می ترسم!
105 سلام را دوست دارم
106 ولی از زبانم می ترسم!
107 من می ترسم ، پس هستم
108 این چنین می گذرد روز و روزگار من
109 من روز را دوست دارم
110 ولی از روزگار می ترسم!
111 دنیا را بغل گرفتیم
112 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد
113 خوابمان برد
114 بیدار شدیم
115 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!
116 “حسین پناهی”
117 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم
118 با پاهای کودکی ام!
119 عطر پریکه ها
120 مسحور سایه ی کوه
121 که میبرد با خود رنگ و نور را!
122 پولک پای مرغ
123 کفش نو
124 کیف نو
125 جهان هراسناک و کهنه
126 و
127 آه سوزناک سگ!
128 سال های سال است که به دنبال تو میدوم
129 پروانه زرد،
130 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب میپری
131 و همچنان..
132 (اشعار حسین پناهی)
133 با مرجانها در عمق دریاها لرزیدیم
134 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم
135 با امواج به ساحلها کوبیدیم
136 دنیای سرخ و سیاه خزهها را بر صخرهها روییدیم
137 با ابرها بارها با پرندهها بر شاخهی نارونها قاقار کردیم
138 ترکیدیم با انارها و سیرسیرکها
139 وزیدیم…
140 ترسیدیم…
141 درخشیدیم…
142 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !
143 میبینی؟ میبینی تا کجا میرفتیم و برمیگشتیم !
144 اکنون چنگ میزند بر نم روح انسانی رویاهایمان
145 خزههای سبز سفر
146 خیس باران به سوی پنجرههای مه گرفته سرازیر میشویم
147 میبینی تا کجا با آب آمدهایم!؟
148 با قایق بی پارو!؟
149 خوابم میآید…
150 نه
151 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…
152 خیلی زود…
153 (اشعار حسین پناهی)
154 با تو
155 بی تو
156 همسفر سایه خویشم
157 و به سوی بی سوی تو می آیم
158 معلومی چون ریگ
159 مجهولی چون راز
160 معلوم دلی و مجهول چشم
161 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو
162 سپرده ام
163 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام
164 ای همه من
165 کاکل زرتشت
166 سایه بان مسیح
167 به سردترین ها
168 مرا به سردترین ها برسان
169 “حسین پناهی”
170 (کاکل / از مجموعه ستاره)
171 به ساعت نگاه می کنم
172 حدود سه نصف شب است
173 چشم می بندم که مبادا چشمانت را
174 از یاد برده باشم
175 و طبق عادت کنار پنجره می روم
176 سو سوی چند چراغ مهربان
177 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده
178 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
179 و صدای هیجان انگیز چند سگ
180 و بانگ آسمانی چند خروس
181 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی ام
182 و خوشحال که هنوز
183 معمای سبز رودخانه از دور
184 برایم حل نشده است
185 آری، از شوق به هوا می پرم
186 و خوب می دانم
187 سال هاست که مرده ام…!
188 “حسین پناهی”
189 و رسالت من این خواهد بود
190 تا دو استکان چای داغ را
191 از میان دویست جنگ خونین
192 به سلامت بگذرانم
193 تا در شبی بارانی
194 آن ها را
195 با خدای خویش
196 چشم در چشم هم نوش کنیم.
197 “حسین پناهی”
198 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)
199 وقتی ما آمدیم
200 اتّفاق اتفاق افتاده بود!
201 حال
202 هرکس
203 به سلیقه خود چیزی میگوید
204 و در تاریکی گم میشود
205 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
206 امشب دلی کشیدم
207 شبیه نیمه سیبی
208 که به خاطر لرزش دستانم
209 در زیر آواری از رنگ ها
210 ناپدید ماند!
211 “زنده یاد حسین پناهی”
212 (از مجموعه ستاره)
213 پدرم میگوید: کتاب!
214 و مادرم میگوید: دعا !
215 و من خوب میدانم
216 که زیباترین تعریف خدا را
217 فقط میتوان از زبان گلها شنید …
218 “حسین پناهی”
219 قرینه است ،
220 این درخت ُ آن درخت ،
221 بر آبی بی انتهای بالاتر !
222 تنها جای تو خالی ست ،
223 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !
224 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو
225 که به حیاط ِ دلم برگشته است !
226 می نشینم
227 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره
228 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .
229 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود
230 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !
231 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !
232 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم
233 و از او دور می شوم . . .
234 و هر چه دورتر می شوم ،
235 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .
236 و باز سکوت !
237 “حسین پناهی”
238 جالب است
239 ثبت احوال
240 همه چیز را
241 در شناسنامه ام نوشته است
242 بجز احوال ام!
243 “حسین پناهی”
244 بی شک جهان را به عشق کسی آفریدهاند،
245 چون من که آفریدهام از عشق
246 جهانی برای تو !
247 “زنده یاد حسین پناهی”
248 به خانه می رفت
249 با کیف
250 و با کلاهی که بر هوا بود
251 چیزی دزدیدی ؟
252 مادرش پرسید
253 دعوا کردی باز؟
254 پدرش گفت
255 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
256 به دنبال آن چیز
257 که در دل پنهان کرده بود
258 تنها مادربزرگش دید
259 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
260 و خندیده بود
261 بی تو
262 نه بوی خاک نجاتم داد
263 نه شمارش ستاره ها تسکینم
264 چرا صدایم کردی
265 چرا ؟
266 سراسیمه و مشتاق
267 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
268 نشان به آن نشان
269 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
270 و عصر
271 عصر والیوم بود
272 و فلسفه بود
273 و ساندویچ دل وجگر