وقتی که شب از نادر نادرپور اشعار پراکنده 69

نادر نادرپور

آثار نادر نادرپور

نادر نادرپور

وقتی که شب با عطر پیچک ها

1 وقتی که شب با عطر پیچک ها

2 از آسمان روشن اردیبهشتی در اتاق تیره ام لغزید

3 من ، نامه ای را در جواب نامه ای آغاز می کردم

4 نور از چراغ سقف می تابید

5 من، با پر و بال قلم ، از خطه ی کاغذ

6 تا قله ی اندیشه ها پرواز می کردم

7 ناگاه ، مغز لامپ در بطن فراخش ریخت

8 کار قلم ، دشوار

9 کار شب آسان شد

10 آوای پایی از فراز پلکان برخاست

11 بیگانه ای بر آستان من ، نمایان شد

12 دستش کلید برق را چرخاند

13 اما از آن کوشیدن باطل ،‌ پشیمان شد

14 با خود ، به نجوا گفت : در اینجا چراغی نیست

15 رندانه گفتم : روشنی در توست

16 پاسخ ، در آن سوی لبانش ماند

17 وز پشت ظلمت ، مردمک های درشتش را

18 دیدم که در قعر سفیدی های چشمانش

19 حیران ،‌ به دنبال چراغ مرده می گردند

20 آنگاه دست او هماهنگ نگاه او

21 در تیرگی ها آن قدر کاوید

22 تا نعش سرد لامپ را در زیر آوار حبابش یافت

23 وز دور ، در نوری که از روزن فرو می تافت

24 درپیش چشمانم نگاهش داشت

25 لحن درشت سرزنشبارش مرا لرزاند

26 ایا تو می خواهی که این روشندل بیدار

27 از ریسمان دار ،‌ خود را در شب آویزد؟

28 آن سان که مغزش نگاهان دراندرون ریزد ؟

29 در چشم تو ، ایا قبای مرگ

30 تنها و تنها بر تن همسایگان نیکوست ؟

31 تا کی به مرگ دوست ، آسان می خوری سوگند

32 اما نمی میری به جای دوست ؟

33 گفتار او ،‌ حق بود

34 از خویش پرسیدم که ایا دیدگان او

35 یک شب ، مرا هم چون چراغ مرده ای

36 از سقف ، آویزان تواند دید ؟

37 هرگز ندانستم که این اندیشه را دریافت

38 یا ، بی سبب خندید

39 آنگاه ، بانگ پای او از آستان برخاست

40 اندام او ، از دیده ، پنهان شد

41 هر چند امشب ،‌ آن شب اردیبهشتی نیست

42 ای میهمان ناشناس من

43 بار دگر ، بر آستان من نمایان شو

44 خندان ،‌ سلامم کن

45 من ، نیمه ای از نامه را مانم

46 این نیمه ی ننوشته را بنویس

47 بنویس و با شادی تمامم کن

48 آن زلزله ای که خانه را لرزاند

49 یک شب ، همه چیز را دگرگون کرد

50 چون شعله ، جهان خفته را سوزاند

51 خاکسترصبح را پر از خون کرد

52 او بود که شیشه های رنگین را

53 از پنجره های دل ، به خاک انداخت

54 رخسار زنان و رنگ گلها را

55 در پشت غبار کینه ، پنهان ساخت

56 گهواره ی مرگ را بجنبانید

57 چون گور ، به خوردن کسان پرداخت

58 در زیر رواق کهنه ی تاریخ

59 بر سنگ مزار شهر یاران تاخت

60 تندیس هنروران پیشین را

61 بشکست و بهای کارشان نشناخت

62 آنگاه ،‌ ترانه های فتحش را

63 با شیون شوم باد ،‌ موزون کرد

64 او ، راه وصال عاشقان را بست

65 فانوس خیال شاعران را کشت

66 رگهای صدای ساز را بگسست

67 پیشانی جام را به خون آغشت

68 گنجینه ی روزهای شیرین را

69 در خاک غم گذشته ، مدفون کرد

70 تالار بزرگ خانه ، خالی شد

71 از پیکره های مرده و زنده

72 دیگر نه کبوتری که از بمش

73 پرواز کند به سوی اینده

74 در ذهن من از گذشته ، یادی ماند

75 غمناک و گسسته و پرکنده

76 با خانه و خاطرات من ، ای دوست

77 آن زلزله ،‌ کار صد شبیخون کرد

78 ناگاه ، به هر طرف که رو کردم

79 دیدم همه وحشت است و ویرانی

80 عزم سفر به پیشواز آمد

81 تا پشت کنم بر آن پریشانی

82 اما ، غم ترک آشیان گفتن

83 چشمان مرا که جای خورشید است

84 همچون افق غروب ،‌ گلگون کرد

85 چون روی به سوی غربت آوردم

86 غم ،‌ بار دگر ،‌ به دیدنم آمد

87 من ، برده ی پیر آسمان بودم

88 زنجیر بلا به گردنم آمد

89 من ، خانه ی خود به غیر نسپردم

90 تقدیر ،‌ مرا ز خانه بیرون کرد

91 کنون که دیار آشنایی را

92 چون سایه ی خویش ، در قفا دارم

93 بینم که هنوز و همچنان ، با او

94 در خواب و خیال ، ماجرا دارم

95 این عشق کهن که در دلم باقی است

96 بنگر که مرا چگونه مجنون کرد

97 اینجا که منم ، کرانه ی نیلی

98 از پنجره ی مقابلم پیداست

99 خورشید برهنه ی سحرگاهش

100 همبستر آسمانی دریاست

101 گاهی به دلم امید می بخشم

102 کان وادی سبز آرزو ،‌ اینجاست

103 افسوس که این امید بی حاصل

104 اندوه مرا هماره افزون کرد

105 اینجا که منم ، بهشت جاوید است

106 اما چه کنم که خانه ی من نیست

107 دریای زلال لاجوردینش

108 آینه ی بیکرانه ی من نیست

109 تاب هوس آفرین امواجش

110 گهواره ی کودکانه ی من نیست

111 ماهی که برین کرانه می تابد

112 آن نیست که از بلندی البرز

113 تابید و مرا همیشه افسون کرد

114 اینجاست که من ، جبین پیری را

115 در آینه ی پیاله می بینم

116 اوراق کتاب سرگذشتم را

117 در ظرف پر از زباله می بینم

118 خود را به گناه کشنم ایام

119 جلاد هزار ساله می بینم

120 اما ، به کدام کس توانم گفت

121 این بازی تازه را که گردون کرد

122 هربار که رو نهم به کاشانه

123 در شهر غریب و در شب دلگیر

124 هر بار که سایه ی سیاه من

125 در نور چراغ کوچه ای گمنام

126 بر پشت دری به رنگ تنهایی

127 آوارگی مرا کند تصویر

128 با کهنه کلید خویش می گویم

129 کای حلقه به گوش مانده در زنجیر

130 اینجا ، نه همان سرای دیرین است

131 در این در بسته ، کی کنی تأثیر ؟

132 کاشانه ی نو ، کلید نو خواهد

133 در قلب جوان ،‌ اثر ندارد پیر

134 از پنجه ی سرد من چه می خواهی ؟

135 سودی ندهد ستیزه با تقدیر

136 وقتی که خروس مرگ می خواند

137 دیرست برای در گشودن ، دیر

138 آن ، زلزله ای که خانه را لرزاند

139 گفتن نتوان که با دلم چون کرد

140 (اشعار نادر نادرپور)

141 ای گاو باز ماهر اعصار

142 دامان پرنیانی سرخت را

143 همواره ، در مقابل چشمم نگاه دار

144 تا گاو زورمند هوس را

145 در من به جست و خیز بر انگیزی

146 گاوی که زخم شاخ ستبر او

147 در انتهای ران تو خواهد ماند

148 گاوی که در کشکش جان دادن

149 جویی ز خون به سوی تو خواهد راند

150 خونش حلال باد ترا ، ای زن

151 ای گاوباز ماهر اعصار

152 (اشعار نادر نادرپور)

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر