و من چقدر دلم می از حسین پناهی اشعار پراکنده 7

حسین پناهی

آثار حسین پناهی

حسین پناهی

و من چقدر دلم می خواهد

1 و من چقدر دلم می خواهد

2 همه داستانهای پروانه ها را بدانند که

3 بی نهایت بار

4 در نامه ها و شعر ها

5 در شعله ها سوختند

6 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

7 پروانه ها

8 آخ

9 تصور کن

10 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

11 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

12 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

13 یادم می آید

14 روزگاری ساده لوحانه

15 صحرا به صحرا

16 و بهار به بهار

17 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

18 عشق را چگونه می شود نوشت

19 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

20 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

21 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

22 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم

23 که در آن دلی می خواند

24 من تو را

25 او را

26 کسی را دوست می دارم

27 شب در چشمان من است،

28 به سیاهی چشم‌هایم نگاه کن!

29 روز در چشمان من است،

30 به سفیدی چشم‌هایم نگاه کن!

31 شب و روز در چشمان من است،

32 به چشم‌هایم نگاه کن!

33 پلک اگر فرو بندم

34 جهان در ظلمت فرو خواهد رفت!

35 حسین پناهی

36 چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان

37 نه به دستی ظرفی را چرك می كنند

38 نه به حرفی دلی را آلوده

39 تنها به شمعی قانعند

40 و اندكی سكوت…

41 آن روزها من به سلیقه کسی که دوستم داشت

42 و دوستش داشتم

43 سر تا پایِ زندگیم را آبی کرده بودم

44 آبی آبی

45 آبی به رنگ دریا

46 و نا گهان یک روز او را دست در دست کسی دیدم که

47 سر تا پایش زرد بود

48 زرد ، مثل نور

49 من شنا نمی دانستم

50 دلم فرصت نداد تا شنا یاد بگیرم

51 و غرق شدم

52 در دریایِ آبی بیکران رویاها

53 و کابوسها

54 ميزي براي كار

55 كاري براي تخت

56 تختي براي خواب

57 خوابي براي جان

58 جاني براي مرگ

59 مرگي براي ياد

60 يادي براي سنگ

61 اين بود زندگي!؟

62 پزشکان اصطلاحاتی دارند

63 که ما نمی فهمیم

64 ما دردهای داریم که آنها نمی فهمند

65 نفهمی بد دردی است

66 خوش به حال دامپزشکان!

67 از حسین پناهی

68 کهکشانها کو زمینم؟

69 زمین کو وطنم؟

70 وطن کو خانه ام؟

71 خانه کو مادرم؟

72 مادر کو کبوترانه ام؟

73 معنای این همه سکوت چیست؟

74 من گم شده ام در تو یا تو گم شدی در من ای زمان؟

75 کاش هرگز آن روز از درخت انجیر پائین نیامده بودم!

76 کاش!

77 پشت چراغ قرمز

78 پسرکی با چشمان معصوم  و دستانی کوچک گفت :

79 چسب زخم نمی خواهید ؟

80 پنچ تا  ، صد تومن  ،

81 آهی کشیدم و با خود گفتم :

82 تمام چسب زخم هایت  را هم که بخرم ،

83 نه زخم های من خوب می شود نه زخم های تو …

84 از حسین پناهی

85 خورشید جاودانه می درخشد بر مدار خویش

86 ماییم که پا جای پای خود مینهیم و غروب میکنیم هر پسین

87 از حسین پناهی

88 اعتراف

89 من زنگي را دوست دارم

90 ولي از زندگي دوباره مي ترسم!

91 دين را دوست دارم

92 ولي از كشيش ها مي ترسم!

93 قانون را دوست دارم

94 ولي از پاسبان ها مي ترسم!

95 عشق را دوست دارم

96 ولي از زن ها مي ترسم!

97 كودكان را دوست دارم

98 ولي از آينه مي ترسم!

99 سلام را دوست دارم

100 ولي از زبانم مي ترسم!

101 من مي ترسم ، پس هستم

102 اين چنين مي گذرد روز و روزگار من

103 من روز را دوست دارم

104 ولي از روزگار مي ترسم!

105 از زنده ياد حسين پناهي

106 دیوونه کیه؟

107 عاقل کیه؟

108 جونور کامل کیه؟

109 واسطه نیار، به عزتت خمارم

110 حوصله‌ی هیچ کسی رو ندارم

111 کفر نمی‌گم، سوال دارم

112 یک تریلی محال دارم

113 تازه داره حالیم می‌شه چی‌کاره‌ام

114 می‌چرخم و می‌چرخونم ٬ سیاره‌ام !

115 تازه دیدم حرف حسابت منم

116 طلای نابت منم

117 تازه دیدم که دل دارم، بستمش !

118 راه دیدم نرفته بود ، رفتمش

119 جوونه‌ی نشکفته رو ، رستمش

120 ویروس که بود حالیش نبود ، هستمش

121 جواب زنده بودنم مرگ نبود؛

122 جون شما بود؟

123 مردن من مردن یک برگ نبود؛

124 تو رو به خدا بود؟

125 اون همه افسانه و افسون ولش؟

126 این دل پر خون ولش؟

127 دلهره‌ی گم کردن گدار مارون ولش؟

128 تماشای پرنده‌ها بالای کارون ولش؟

129 خیابونا، سوت زدنا، شپ شپ بارون ولش؟

130 دیوونه کیه؟

131 عاقل کیه؟

132 جونور کامل کیه؟

133 گفتی بیا زندگی خیلی زیباست؛

134 دویدم !

135 چشم فرستادی برام تا ببینم؛

136 که دیدم !

137 پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه؟

138 کنار این جوب روون معناش چیه؟

139 این همه راز، این همه رمز

140 این همه سر و اسرار معماست؟

141 آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟

142 نه والله!

143 مات و پریشونم کنی که چی بشه؟

144 نه بالله!

145 پریشونت نبودم؟

146 من ، حیرونت نبودم؟

147 تازه داشتم می‌فهمیدم که فهم من چقدر کمه

148 اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه

149 گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه

150 انجیر می‌خواد دنیا بیاد،

151 آهن و فسفرش کمه

152 چشمای من آهن انجیر شدن

153 حلقه‌ای از حلقه‌ی زنجیر شدن . . .

154 عمو زنجیر باف ، زنجیرتو بنازم

155 چشم من و انجیرتو بنازم

156 چشم من و انجیرتو بنازم . . .

157 از : زنده یاد حسین پناهی

158 امروز

159 ذهنم پر است،

160 از يك ماديان و كره اش

161 فردا،

162 برايت شعري عاشقانه خواهم نوشت

163 اعتراف

164 من زنگي را دوست دارم

165 ولي از زندگي دوباره مي ترسم!

166 دين را دوست دارم

167 ولي از كشيش ها مي ترسم!

168 قانون را دوست دارم

169 ولي از پاسبان ها مي ترسم!

170 عشق را دوست دارم

171 ولي از زن ها مي ترسم!

172 كودكان را دوست دارم

173 ولي از آينه مي ترسم!

174 سلام را دوست دارم

175 ولي از زبانم مي ترسم!

176 من مي ترسم ، پس هستم

177 اين چنين مي گذرد روز و روزگار من

178 من روز را دوست دارم

179 ولي از روزگار مي ترسم!

180 (زنده ياد حسين پناهي)

181 هم چنان حالم خوب نیست !

182 احساس می کنم شکست خورده ام ،

183 در زمان ُ در عرض !

184 از که ؟ صحبت ِ کَس نیست …

185 نمی دانم … احساس می کنم ،

186 کلمه ی

187 ابد

188 گنجشک ِ وجودم را مسحور ِ چشمان ِ خود کرده است !

189 سلام ! ای ماه کج تاب !

190 تابان،

191 بر ویرانه های سفید و سیاه زندگی ام !

192 گل نرگس !

193 آیا هرگز

194 کوکویی شام یازده سر عائله خواهد شد؟

195 چه فکر شترانه ی ابلهانه ای !

196 من هیچ ندارم، آقا !

197 هیچ…

198 جز چند دانه سیگار،

199 همین صفحه و

200 این قلم دشتی افکار ابلهان…

201 تکیه بده !

202 به شانه هایم تکیه بده و گریه کن !

203 من نیز این چنین خواهم کرد…

204 از : حسین پناهی

205 من از این می ترسم

206 که دوست داشتن را ؛

207 مثل مسواک زدن ِ بچه ها

208 به من و تو تذکر بدهند…

209 “حسین پناهی”

210 خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش

211 مائیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم

212 هر پسین

213 این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست

214 نگاه

215 ساده فریب کیست که همراه با زمین

216 مرا به طلوعی دوباره می کشاند؟

217 ای راز

218 ای رمز

219 ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین.

220 “حسین پناهی”

221 پس این ها همه اسمش زندگی است:

222 دلتنگی ها، دل خموشی ها، ثانیه ها، دقیقه ها

223 حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد

224 ما زنده ایم، چون بیداریم

225 ما زنده ایم، چون می خوابیم

226 و رستگار و سعادتمندیم،

227 زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی

228 برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم

229 خوشبختیم، زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست

230 سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند

231 و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش

232 برگچه های پیاز ترانه های طراوتند

233 و فکر کن!

234 واقعا فکر کن که چه هولنک می شد اگر از میان آواها

235 بانگ خروس را بر می داشتند

236 و همین طور ریگ ها

237 و ماه

238 و منظومه ها

239 ما نیز باید دوست بداریم … آری باید

240 زیرا دوست داشتن، خالِ بالِ روحِ ماست.

241 “حسین پناهی”

242 (از مجموعه ستاره)

243 به ساعت نگاه می کنم:

244 حدود سه نصف شب است

245 چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم

246 و طبق عادت کنار پنجره می روم

247 سوسوی چند چراغ مهربان

248 و سایه های کشدار شبگردان خمیده

249 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

250 و صدای هیجان انگیز چند سگ

251 و بانگ آسمانی چند خروس

252 از شوق به هوا می پرم چون کودکیم

253 و خوشحال که هنوز معمای سبزی رودخانه از دور برایم حل نشده است

254 آری از شوق به هوا می پرم

255 و خوب می دانم که

256 سالهاست که مُرده ام…!

257 “حسین پناهی”

258 من زندگی را دوست دارم

259 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

260 دین را دوست دارم

261 ولی از كشیش ها می ترسم!

262 قانون را دوست دارم

263 ولی از پاسبان ها می ترسم!

264 عشق را دوست دارم

265 ولی از زن ها می ترسم!

266 كودكان را دوست دارم

267 ولی از آینه می ترسم!

268 سلام را دوست دارم

269 ولی از زبانم می ترسم!

270 من می ترسم ، پس هستم

271 این چنین می گذرد روز و روزگار من

272 من روز را دوست دارم

273 ولی از روزگار می ترسم

274 حسین پناهی

275 درختان می گویند بهار

276 پرندگان می گویند ، لانه

277 سنگ ها می گویند صبر

278 و خاک ها می گویند مصاحب

279 و انسان ها می گویند «خوشبختی»

280 امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،

281 در طلب نور !

282 ما نه درختیم

283 و نه خاک .

284 پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،

285 باید در حریم خودمان جستجو کنیم …

286 حسین پناهی

287 کهکشانها کو زمینم؟

288 زمین کو وطنم؟

289 وطن کو خانه ام؟

290 خانه کو مادرم؟

291 مادر کو کبوترانم؟

292 من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ، ای زمان؟…

293 حسین پناهی

294 در انتهای هر سفر

295 در آیینه

296 دار و ندار خویش را مرور می کنم

297 این خاک تیره این زمین

298 پاپوش پای خسته ام

299 این سقف کوتاه آسمان

300 سرپوش چشم بسته ام

301 اما خدای دل

302 در آخرین سفر

303 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

304 به جز زمین و آسمان

305 چیزی نمانده است

306 گم گشته ام ‚ کجا

307 ندیده ای مرا ؟

308 حسین پناهی

309 نیم ساعت پیش ،

310 خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش

311 سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت

312 و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،

313 آواز که خواند تازه فهمیدم ،

314 پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !

315 حسین پناهی

316 ما چيستيم ؟!

317 جز ملکلولهاي فعال ذهن زمين ،

318 که خاطرات کهکشان هارا

319 مغشوش ميکند!

320 حسین پناهی

321 بی تو

322 نه بوی خاک نجاتم داد

323 نه شمارش ستاره ها تسکینم

324 چرا صدایم کردی

325 چرا ؟

326 سراسیمه و مشتاق

327 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

328 نشان به آن نشان

329 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

330 و عصر

331 عصر والیوم بود

332 و فلسفه  حسین پناهی

333 و رسالت من این خواهد بود

334 تا دو استکان چای داغ را

335 از میان دویست جنگ خونین

336 به سلامت بگذرانم

337 تا در شبی بارانی

338 آن ها را

339 با خدای خویش

340 چشم در چشم هم نوش کنیم

341 حسین پناهی

342 شب در چشمان من است

343 به سیاهی چشمهایم نگاه کن

344 روز در چشمان من است

345 به سفیدی چشمهایم نگاه کن

346 شب و روز در چشم های من است

347 به چشمهایم نگاه کن

348 پلک اگر فرو بندم

349 جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

350 حسین پناهی

351 به من بگوييد

352 فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم

353 چگونه

354 خورشيدي را تصوير مي كنيد

355 كه ترسيمش

356 سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟

357 حسین پناهی

358 انسانم !

359 ساکت ، چون درخت سیب !

360 گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !

361 و بارور ، چون خوشه ی بلوط !

362 به جز خداوند ،

363 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!

364 حسین پناهی

365 نیستیم !

366 به دنیا می آییم

367 عکس ِ یک نفره می گیریم !

368 بزرگ می شویم ،

369 عکس ِ دو نفره می گیریم !

370 پیر می شویم ،

371 عکس ِ یک نفره می گیریم …

372 و بعد

373 دوباره باز

374 نیستیم

375 حسین پناهی

376 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،

377 چون من که آفریده ام از عشق

378 جهانی برای تو !

379 (اشعار حسین پناهی)

380 ما

381 در هیأت پروانه ی هستی

382 با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !

383 برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد

384 یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست

385 اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم

386 سرانجام به خودمان خواهیم رسید.

387 (اشعار حسین پناهی)

388 خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش

389 مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم

390 هر پسين

391 اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست

392 نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين

393 مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟

394 حسین پناهی

395 سلام

396 خداحافظ!

397 چیز تازه ای اگر یافتید،

398 بر این دو اضافه کنید

399 تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.

400 “حسین پناهی”

401 در انتهای هر سفر

402 در آیینه

403 دار و ندار خویش را مرور می کنم

404 این خاک تیره این زمین

405 پاپوش پای خسته ام

406 این سقف کوتاه آسمان

407 سرپوش چشم بسته ام

408 اما خدای دل

409 در آخرین سفر

410 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

411 به جز زمین و آسمان

412 چیزی نمانده است

413 گم گشته ام ‚ کجا

414 ندیده ای مرا ؟

415 کفش، ابتکار پرسه های من بود !

416 و چتر، ابداع  بی سامانی هایم !

417 هندسه، شطرنج سکوت من بود!

418 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !

419 با فنجانی چای هم می توان مست شد!

420 اگر اویی که باید باشد، باشد …

421 بی تو

422 نه بوی خاک نجاتم داد

423 نه شمارش ستاره ها تسکینم

424 چرا صدایم کردی

425 چرا ؟

426 سراسیمه و مشتاق

427 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

428 نشان به آن نشان

429 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

430 و عصر

431 عصر والیوم بود!

432 ایستاده و آرام

433 به سمت آینه می‌خزم

434 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها

435 و تازه می‌شود دل

436 از تماشای دو مروارید درخشان

437 بر کیسه

438 ‌ی

439 پاره پوره‌ی صورتم

440 .

441 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود

442 !

443 کدام بود؟

444 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را

445 حرام دیدارش کردم؟

446 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

447 عشق را چگونه می شود نوشت

448 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

449 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت

450 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

451 وگرنه چشمانم را می بستم

452 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:

453 من تو را، او را

454 کسی را دوست می دارم.

455 به آتش نگاهش اعتماد نکن

456 لمس نکن

457 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند

458 به سرزمینی بی رنگ

459 بی بو ، ساکت

460 آری…

461 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو

462 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.

463 انسانم !

464 ساکت، چون درخت سیب !

465 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !

466 و بارور، چون خوشه ی بلوط !

467 به جز خداوند،

468 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟

469 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟

470 شیشه ی عطرم شکسته بود!

471 حیاط پر از بوی خدا شده بود!

472 ستاره ام – درشت و درخشان-

473 روبه رویم پشت به دیوار،

474 سر بر گریبان برده بود

475 و من در آغوش ماه

476 برای همیشه به خواب رفته بودم!

477 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام

478 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!

479 “زنده یاد حسین پناهی”

480 کلماتی هست که می‌میرند

481 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را می‌بلعند

482 کلماتی هست که با هیچ پاک‌کنی پاک نمی‌شوند

483 کلماتی هست که در خواب راه می‌روند

484 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است

485 کلماتی هست که مثلِ تخته‌سنگ‌های دامنۀ کوهستان

486 خیس از بارانِ شبانه‌اند

487 و در زیرِ نورِ ستارگان برق می‌زنند

488 کلماتی هست که هیچ‌وقت به دنیا نمی‌آیند

489 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند

490 کلماتی هست که مادر ندارند

491 کلماتی هست که خود را می‌سوزانند

492 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند

493 کلماتی هست که بستگی دارند

494 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول می‌کنند

495 کلماتی هست که سرِ زا می‌روند

496 کلماتی هست که تنهایند

497 کلماتی هست که دزدیده می‌شوند

498 کلماتی هست که دل را به لرزه می‌اندازند

499 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار می‌چسبد

500 (اشعار حسین پناهی)

501 چقدر شبیه مادرم شده ام

502 چرا نمی شناسی ام ؟!

503 چرا نمی شناسمت ؟

504 می دانم که مرا نمی شنوی

505 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم

506 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و

507 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند

508 با توام بی حضور تو

509 بی منی با حضور من

510 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند

511 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

512 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم

513 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند

514 نخ های آبی ام تمام شده اند

515 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .

516 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !

517 حق با تو بود

518 می بایست می خوابیدم

519 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است

520 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام

521 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان

522 کاش تنها نبودم

523 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟

524 کاش تنها نبودی

525 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند

526 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند

527 می دانی ؟

528 انگار چرخ فلک سوارم

529 انگار قایقی مرا می برد

530 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و

531 مرا ببخش

532 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟

533 می شنوی ؟

534 انگار صدای شیون می اید

535 گوش کن

536 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد

537 اما به جای آن

538 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم

539 گوش کن

540 یکی بود یکی نبود

541 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه

542 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است

543 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن

544 به جای پختن کلوچه شیرین

545 ساده و اخمو

546 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند

547 صدای شیون در اوج است

548 می شنوی

549 برای بیان عشق

550 به نظر شما

551 کدام را باید خواند ؟

552 تاریخ یا جغرافی ؟

553 می دانی ؟

554 من دلم برای تاریخ می سوزد

555 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند

556 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند

557 گوش کن

558 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت

559 حق با تو بود

560 می بایست می خوابیدم

561 اما مادربزرگ ها گفته اند

562 چشم ها نگهبان دل هایند

563 می دانی ؟

564 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است

565 کودک

566 خرگوش

567 پروانه

568 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که

569 بی نهایت

570 بار

571 در نامه ها و شعر ها

572 در شعله ها سوختند

573 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

574 پروانه ها

575 آخ

576 تصور کن

577 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

578 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

579 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

580 یادم می اید

581 روزگاری ساده لوحانه

582 صحرا به صحرا

583 و بهار به بهار

584 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

585 عشق را چگونه می شود نوشت

586 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

587 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

588 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

589 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند

590 من تو را…

591 او را…

592 کسی را… دوست می دارم

593 “حسین پناهی”

594 (از مجموعه ستاره)

595 به ساعت نگاه می کنم:

596 حدود سه نصفه شب است

597 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم

598 و طبق عادت کنار پنجره می روم

599 سوسوی چند چراغ مهربان

600 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده

601 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

602 و صدای هیجان انگیز چند سگ

603 و بانگ آسمانی چند خروس

604 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

605 و خوشحال که هنوز

606 معمای سبز رودخانه از دور

607 برایم حل نشده است

608 آری!از شوق به هوا می پرم

609 و خوب می دانم

610 سالهاست که مرده ام

611 من زندگی را دوست دارم

612 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

613 دین را دوست دارم

614 ولی از کشیش ها می ترسم!

615 قانون را دوست دارم

616 ولی از پاسبان ها می ترسم!

617 عشق را دوست دارم

618 ولی از زن ها می ترسم!

619 کودکان را دوست دارم

620 ولی از آینه می ترسم!

621 سلام را دوست دارم

622 ولی از زبانم می ترسم!

623 من می ترسم ، پس هستم

624 این چنین می گذرد روز و روزگار من

625 من روز را دوست دارم

626 ولی از روزگار می ترسم!

627 دنیا را بغل گرفتیم

628 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

629 خوابمان برد

630 بیدار شدیم

631 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!

632 “حسین پناهی”

633 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

634 با پاهای کودکی ام!

635 عطر پریکه ها

636 مسحور سایه ی کوه

637 که می‌برد با خود رنگ و نور را!

638 پولک پای مرغ

639 کفش نو

640 کیف نو

641 جهان هراسناک و کهنه

642 و

643 آه سوزناک سگ!

644 سال های سال است که به دنبال تو میدوم

645 پروانه زرد،

646 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری

647 و همچنان..

648 (اشعار حسین پناهی)

649 با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

650 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

651 با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

652 دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

653 با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

654 ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

655 وزیدیم…

656 ترسیدیم…

657 درخشیدیم…

658 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !

659 می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

660 اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

661 خزه‌های سبز سفر

662 خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

663 می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

664 با قایق بی پارو!؟

665 خوابم می‌آید…

666 نه

667 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…

668 خیلی زود…

669 (اشعار حسین پناهی)

670 با تو

671 بی تو

672 همسفر سایه خویشم

673 و به سوی بی سوی تو می آیم

674 معلومی چون ریگ

675 مجهولی چون راز

676 معلوم دلی و مجهول چشم

677 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

678 سپرده ام

679 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

680 ای همه من

681 کاکل زرتشت

682 سایه بان مسیح

683 به سردترین ها

684 مرا به سردترین ها برسان

685 “حسین پناهی”

686 (کاکل / از مجموعه ستاره)

687 به ساعت نگاه می کنم

688 حدود سه نصف شب است

689 چشم می بندم که مبادا چشمانت را

690 از یاد برده باشم

691 و طبق عادت کنار پنجره می روم

692 سو سوی چند چراغ مهربان

693 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده

694 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

695 و صدای هیجان انگیز چند سگ

696 و بانگ آسمانی چند خروس

697 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی‌ ام

698 و خوشحال که هنوز

699 معمای سبز رودخانه از دور

700 برایم حل نشده است

701 آری، از شوق به هوا می پرم

702 و خوب می دانم

703 سال هاست که مرده ام…!

704 “حسین پناهی”

705 و رسالت من این خواهد بود

706 تا دو استکان چای داغ را

707 از میان دویست جنگ خونین

708 به سلامت بگذرانم

709 تا در شبی بارانی

710 آن ها را

711 با خدای خویش

712 چشم در چشم هم نوش کنیم.

713 “حسین پناهی”

714 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)

715 وقتی ما آمدیم

716 اتّفاق اتفاق افتاده بود!

717 حال

718 هرکس

719 به سلیقه خود چیزی می‌گوید

720 و در تاریکی گم می‌شود

721 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

722 امشب دلی کشیدم

723 شبیه نیمه سیبی

724 که به خاطر لرزش دستانم

725 در زیر آواری از رنگ ها

726 ناپدید ماند!

727 “زنده یاد حسین پناهی”

728 (از مجموعه ستاره)

729 پدرم می‌گوید: کتاب!

730 و مادرم می‌گوید: دعا !

731 و من خوب می‌دانم

732 که زیباترین تعریف خدا را

733 فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید …

734 “حسین پناهی”

735 قرینه است ،

736 این درخت ُ آن درخت ،

737 بر آبی بی انتهای بالاتر !

738 تنها جای تو خالی ست ،

739 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

740 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

741 که به حیاط ِ دلم برگشته است !

742 می نشینم

743 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

744 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

745 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

746 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

747 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

748 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

749 و از او دور می شوم . . .

750 و هر چه دورتر می شوم ،

751 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

752 و باز سکوت !

753 “حسین پناهی”

754 جالب است

755 ثبت احوال

756 همه چیز را

757 در شناسنامه ام نوشته است

758 بجز احوال ام!

759 “حسین پناهی”

760 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،

761 چون من که آفریده‌ام از عشق

762 جهانی برای تو !

763 “زنده یاد حسین پناهی”

764 به خانه می رفت

765 با کیف

766 و با کلاهی که بر هوا بود

767 چیزی دزدیدی ؟

768 مادرش پرسید

769 دعوا کردی باز؟

770 پدرش گفت

771 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

772 به دنبال آن چیز

773 که در دل پنهان کرده بود

774 تنها مادربزرگش دید

775 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

776 و خندیده بود

777 بی تو

778 نه بوی خاک نجاتم داد

779 نه شمارش ستاره ها تسکینم

780 چرا صدایم کردی

781 چرا ؟

782 سراسیمه و مشتاق

783 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

784 نشان به آن نشان

785 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

786 و عصر

787 عصر والیوم بود

788 و فلسفه بود

789 و ساندویچ دل وجگر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر