-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 و من چقدر دلم می خواهد
2 همه داستانهای پروانه ها را بدانند که
3 بی نهایت بار
4 در نامه ها و شعر ها
5 در شعله ها سوختند
6 تا سند سوختن نویسنده شان باشند
7 پروانه ها
8 آخ
9 تصور کن
10 آن ها در اندیشه چیزی مبهم
11 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
12 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
13 یادم می آید
14 روزگاری ساده لوحانه
15 صحرا به صحرا
16 و بهار به بهار
17 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
18 عشق را چگونه می شود نوشت
19 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
20 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
21 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
22 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم
23 که در آن دلی می خواند
24 من تو را
25 او را
26 کسی را دوست می دارم
27 شب در چشمان من است،
28 به سیاهی چشمهایم نگاه کن!
29 روز در چشمان من است،
30 به سفیدی چشمهایم نگاه کن!
31 شب و روز در چشمان من است،
32 به چشمهایم نگاه کن!
33 پلک اگر فرو بندم
34 جهان در ظلمت فرو خواهد رفت!
35 حسین پناهی
36 چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
37 نه به دستی ظرفی را چرك می كنند
38 نه به حرفی دلی را آلوده
39 تنها به شمعی قانعند
40 و اندكی سكوت…
41 آن روزها من به سلیقه کسی که دوستم داشت
42 و دوستش داشتم
43 سر تا پایِ زندگیم را آبی کرده بودم
44 آبی آبی
45 آبی به رنگ دریا
46 و نا گهان یک روز او را دست در دست کسی دیدم که
47 سر تا پایش زرد بود
48 زرد ، مثل نور
49 من شنا نمی دانستم
50 دلم فرصت نداد تا شنا یاد بگیرم
51 و غرق شدم
52 در دریایِ آبی بیکران رویاها
53 و کابوسها
54 ميزي براي كار
55 كاري براي تخت
56 تختي براي خواب
57 خوابي براي جان
58 جاني براي مرگ
59 مرگي براي ياد
60 يادي براي سنگ
61 اين بود زندگي!؟
62 پزشکان اصطلاحاتی دارند
63 که ما نمی فهمیم
64 ما دردهای داریم که آنها نمی فهمند
65 نفهمی بد دردی است
66 خوش به حال دامپزشکان!
67 از حسین پناهی
68 کهکشانها کو زمینم؟
69 زمین کو وطنم؟
70 وطن کو خانه ام؟
71 خانه کو مادرم؟
72 مادر کو کبوترانه ام؟
73 معنای این همه سکوت چیست؟
74 من گم شده ام در تو یا تو گم شدی در من ای زمان؟
75 کاش هرگز آن روز از درخت انجیر پائین نیامده بودم!
76 کاش!
77 پشت چراغ قرمز
78 پسرکی با چشمان معصوم و دستانی کوچک گفت :
79 چسب زخم نمی خواهید ؟
80 پنچ تا ، صد تومن ،
81 آهی کشیدم و با خود گفتم :
82 تمام چسب زخم هایت را هم که بخرم ،
83 نه زخم های من خوب می شود نه زخم های تو …
84 از حسین پناهی
85 خورشید جاودانه می درخشد بر مدار خویش
86 ماییم که پا جای پای خود مینهیم و غروب میکنیم هر پسین
87 از حسین پناهی
88 اعتراف
89 من زنگي را دوست دارم
90 ولي از زندگي دوباره مي ترسم!
91 دين را دوست دارم
92 ولي از كشيش ها مي ترسم!
93 قانون را دوست دارم
94 ولي از پاسبان ها مي ترسم!
95 عشق را دوست دارم
96 ولي از زن ها مي ترسم!
97 كودكان را دوست دارم
98 ولي از آينه مي ترسم!
99 سلام را دوست دارم
100 ولي از زبانم مي ترسم!
101 من مي ترسم ، پس هستم
102 اين چنين مي گذرد روز و روزگار من
103 من روز را دوست دارم
104 ولي از روزگار مي ترسم!
105 از زنده ياد حسين پناهي
106 دیوونه کیه؟
107 عاقل کیه؟
108 جونور کامل کیه؟
109 واسطه نیار، به عزتت خمارم
110 حوصلهی هیچ کسی رو ندارم
111 کفر نمیگم، سوال دارم
112 یک تریلی محال دارم
113 تازه داره حالیم میشه چیکارهام
114 میچرخم و میچرخونم ٬ سیارهام !
115 تازه دیدم حرف حسابت منم
116 طلای نابت منم
117 تازه دیدم که دل دارم، بستمش !
118 راه دیدم نرفته بود ، رفتمش
119 جوونهی نشکفته رو ، رستمش
120 ویروس که بود حالیش نبود ، هستمش
121 جواب زنده بودنم مرگ نبود؛
122 جون شما بود؟
123 مردن من مردن یک برگ نبود؛
124 تو رو به خدا بود؟
125 اون همه افسانه و افسون ولش؟
126 این دل پر خون ولش؟
127 دلهرهی گم کردن گدار مارون ولش؟
128 تماشای پرندهها بالای کارون ولش؟
129 خیابونا، سوت زدنا، شپ شپ بارون ولش؟
130 دیوونه کیه؟
131 عاقل کیه؟
132 جونور کامل کیه؟
133 گفتی بیا زندگی خیلی زیباست؛
134 دویدم !
135 چشم فرستادی برام تا ببینم؛
136 که دیدم !
137 پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه؟
138 کنار این جوب روون معناش چیه؟
139 این همه راز، این همه رمز
140 این همه سر و اسرار معماست؟
141 آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟
142 نه والله!
143 مات و پریشونم کنی که چی بشه؟
144 نه بالله!
145 پریشونت نبودم؟
146 من ، حیرونت نبودم؟
147 تازه داشتم میفهمیدم که فهم من چقدر کمه
148 اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه
149 گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه
150 انجیر میخواد دنیا بیاد،
151 آهن و فسفرش کمه
152 چشمای من آهن انجیر شدن
153 حلقهای از حلقهی زنجیر شدن . . .
154 عمو زنجیر باف ، زنجیرتو بنازم
155 چشم من و انجیرتو بنازم
156 چشم من و انجیرتو بنازم . . .
157 از : زنده یاد حسین پناهی
158 امروز
159 ذهنم پر است،
160 از يك ماديان و كره اش
161 فردا،
162 برايت شعري عاشقانه خواهم نوشت
163 اعتراف
164 من زنگي را دوست دارم
165 ولي از زندگي دوباره مي ترسم!
166 دين را دوست دارم
167 ولي از كشيش ها مي ترسم!
168 قانون را دوست دارم
169 ولي از پاسبان ها مي ترسم!
170 عشق را دوست دارم
171 ولي از زن ها مي ترسم!
172 كودكان را دوست دارم
173 ولي از آينه مي ترسم!
174 سلام را دوست دارم
175 ولي از زبانم مي ترسم!
176 من مي ترسم ، پس هستم
177 اين چنين مي گذرد روز و روزگار من
178 من روز را دوست دارم
179 ولي از روزگار مي ترسم!
180 (زنده ياد حسين پناهي)
181 هم چنان حالم خوب نیست !
182 احساس می کنم شکست خورده ام ،
183 در زمان ُ در عرض !
184 از که ؟ صحبت ِ کَس نیست …
185 نمی دانم … احساس می کنم ،
186 کلمه ی
187 ابد
188 گنجشک ِ وجودم را مسحور ِ چشمان ِ خود کرده است !
189 سلام ! ای ماه کج تاب !
190 تابان،
191 بر ویرانه های سفید و سیاه زندگی ام !
192 گل نرگس !
193 آیا هرگز
194 کوکویی شام یازده سر عائله خواهد شد؟
195 چه فکر شترانه ی ابلهانه ای !
196 من هیچ ندارم، آقا !
197 هیچ…
198 جز چند دانه سیگار،
199 همین صفحه و
200 این قلم دشتی افکار ابلهان…
201 تکیه بده !
202 به شانه هایم تکیه بده و گریه کن !
203 من نیز این چنین خواهم کرد…
204 از : حسین پناهی
205 من از این می ترسم
206 که دوست داشتن را ؛
207 مثل مسواک زدن ِ بچه ها
208 به من و تو تذکر بدهند…
209 “حسین پناهی”
210 خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش
211 مائیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم
212 هر پسین
213 این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست
214 نگاه
215 ساده فریب کیست که همراه با زمین
216 مرا به طلوعی دوباره می کشاند؟
217 ای راز
218 ای رمز
219 ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین.
220 “حسین پناهی”
221 پس این ها همه اسمش زندگی است:
222 دلتنگی ها، دل خموشی ها، ثانیه ها، دقیقه ها
223 حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد
224 ما زنده ایم، چون بیداریم
225 ما زنده ایم، چون می خوابیم
226 و رستگار و سعادتمندیم،
227 زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی
228 برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم
229 خوشبختیم، زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست
230 سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند
231 و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش
232 برگچه های پیاز ترانه های طراوتند
233 و فکر کن!
234 واقعا فکر کن که چه هولنک می شد اگر از میان آواها
235 بانگ خروس را بر می داشتند
236 و همین طور ریگ ها
237 و ماه
238 و منظومه ها
239 ما نیز باید دوست بداریم … آری باید
240 زیرا دوست داشتن، خالِ بالِ روحِ ماست.
241 “حسین پناهی”
242 (از مجموعه ستاره)
243 به ساعت نگاه می کنم:
244 حدود سه نصف شب است
245 چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم
246 و طبق عادت کنار پنجره می روم
247 سوسوی چند چراغ مهربان
248 و سایه های کشدار شبگردان خمیده
249 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
250 و صدای هیجان انگیز چند سگ
251 و بانگ آسمانی چند خروس
252 از شوق به هوا می پرم چون کودکیم
253 و خوشحال که هنوز معمای سبزی رودخانه از دور برایم حل نشده است
254 آری از شوق به هوا می پرم
255 و خوب می دانم که
256 سالهاست که مُرده ام…!
257 “حسین پناهی”
258 من زندگی را دوست دارم
259 ولی از زندگی دوباره می ترسم!
260 دین را دوست دارم
261 ولی از كشیش ها می ترسم!
262 قانون را دوست دارم
263 ولی از پاسبان ها می ترسم!
264 عشق را دوست دارم
265 ولی از زن ها می ترسم!
266 كودكان را دوست دارم
267 ولی از آینه می ترسم!
268 سلام را دوست دارم
269 ولی از زبانم می ترسم!
270 من می ترسم ، پس هستم
271 این چنین می گذرد روز و روزگار من
272 من روز را دوست دارم
273 ولی از روزگار می ترسم
274 حسین پناهی
275 درختان می گویند بهار
276 پرندگان می گویند ، لانه
277 سنگ ها می گویند صبر
278 و خاک ها می گویند مصاحب
279 و انسان ها می گویند «خوشبختی»
280 امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،
281 در طلب نور !
282 ما نه درختیم
283 و نه خاک .
284 پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،
285 باید در حریم خودمان جستجو کنیم …
286 حسین پناهی
287 کهکشانها کو زمینم؟
288 زمین کو وطنم؟
289 وطن کو خانه ام؟
290 خانه کو مادرم؟
291 مادر کو کبوترانم؟
292 من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ، ای زمان؟…
293 حسین پناهی
294 در انتهای هر سفر
295 در آیینه
296 دار و ندار خویش را مرور می کنم
297 این خاک تیره این زمین
298 پاپوش پای خسته ام
299 این سقف کوتاه آسمان
300 سرپوش چشم بسته ام
301 اما خدای دل
302 در آخرین سفر
303 در آیینه به جز دو بیکرانه کران
304 به جز زمین و آسمان
305 چیزی نمانده است
306 گم گشته ام ‚ کجا
307 ندیده ای مرا ؟
308 حسین پناهی
309 نیم ساعت پیش ،
310 خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
311 سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
312 و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،
313 آواز که خواند تازه فهمیدم ،
314 پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !
315 حسین پناهی
316 ما چيستيم ؟!
317 جز ملکلولهاي فعال ذهن زمين ،
318 که خاطرات کهکشان هارا
319 مغشوش ميکند!
320 حسین پناهی
321 بی تو
322 نه بوی خاک نجاتم داد
323 نه شمارش ستاره ها تسکینم
324 چرا صدایم کردی
325 چرا ؟
326 سراسیمه و مشتاق
327 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
328 نشان به آن نشان
329 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
330 و عصر
331 عصر والیوم بود
332 و فلسفه حسین پناهی
333 و رسالت من این خواهد بود
334 تا دو استکان چای داغ را
335 از میان دویست جنگ خونین
336 به سلامت بگذرانم
337 تا در شبی بارانی
338 آن ها را
339 با خدای خویش
340 چشم در چشم هم نوش کنیم
341 حسین پناهی
342 شب در چشمان من است
343 به سیاهی چشمهایم نگاه کن
344 روز در چشمان من است
345 به سفیدی چشمهایم نگاه کن
346 شب و روز در چشم های من است
347 به چشمهایم نگاه کن
348 پلک اگر فرو بندم
349 جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت
350 حسین پناهی
351 به من بگوييد
352 فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم
353 چگونه
354 خورشيدي را تصوير مي كنيد
355 كه ترسيمش
356 سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟
357 حسین پناهی
358 انسانم !
359 ساکت ، چون درخت سیب !
360 گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !
361 و بارور ، چون خوشه ی بلوط !
362 به جز خداوند ،
363 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!
364 حسین پناهی
365 نیستیم !
366 به دنیا می آییم
367 عکس ِ یک نفره می گیریم !
368 بزرگ می شویم ،
369 عکس ِ دو نفره می گیریم !
370 پیر می شویم ،
371 عکس ِ یک نفره می گیریم …
372 و بعد
373 دوباره باز
374 نیستیم
375 حسین پناهی
376 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،
377 چون من که آفریده ام از عشق
378 جهانی برای تو !
379 (اشعار حسین پناهی)
380 ما
381 در هیأت پروانه ی هستی
382 با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !
383 برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد
384 یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست
385 اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم
386 سرانجام به خودمان خواهیم رسید.
387 (اشعار حسین پناهی)
388 خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش
389 مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم
390 هر پسين
391 اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست
392 نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين
393 مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟
394 حسین پناهی
395 سلام
396 خداحافظ!
397 چیز تازه ای اگر یافتید،
398 بر این دو اضافه کنید
399 تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.
400 “حسین پناهی”
401 در انتهای هر سفر
402 در آیینه
403 دار و ندار خویش را مرور می کنم
404 این خاک تیره این زمین
405 پاپوش پای خسته ام
406 این سقف کوتاه آسمان
407 سرپوش چشم بسته ام
408 اما خدای دل
409 در آخرین سفر
410 در آیینه به جز دو بیکرانه کران
411 به جز زمین و آسمان
412 چیزی نمانده است
413 گم گشته ام ‚ کجا
414 ندیده ای مرا ؟
415 کفش، ابتکار پرسه های من بود !
416 و چتر، ابداع بی سامانی هایم !
417 هندسه، شطرنج سکوت من بود!
418 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !
419 با فنجانی چای هم می توان مست شد!
420 اگر اویی که باید باشد، باشد …
421 بی تو
422 نه بوی خاک نجاتم داد
423 نه شمارش ستاره ها تسکینم
424 چرا صدایم کردی
425 چرا ؟
426 سراسیمه و مشتاق
427 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
428 نشان به آن نشان
429 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
430 و عصر
431 عصر والیوم بود!
432 ایستاده و آرام
433 به سمت آینه میخزم
434 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها
435 و تازه میشود دل
436 از تماشای دو مروارید درخشان
437 بر کیسه
438 ی
439 پاره پورهی صورتم
440 .
441 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود
442 !
443 کدام بود؟
444 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را
445 حرام دیدارش کردم؟
446 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
447 عشق را چگونه می شود نوشت
448 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
449 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت
450 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
451 وگرنه چشمانم را می بستم
452 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:
453 من تو را، او را
454 کسی را دوست می دارم.
455 به آتش نگاهش اعتماد نکن
456 لمس نکن
457 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند
458 به سرزمینی بی رنگ
459 بی بو ، ساکت
460 آری…
461 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو
462 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.
463 انسانم !
464 ساکت، چون درخت سیب !
465 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !
466 و بارور، چون خوشه ی بلوط !
467 به جز خداوند،
468 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟
469 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟
470 شیشه ی عطرم شکسته بود!
471 حیاط پر از بوی خدا شده بود!
472 ستاره ام – درشت و درخشان-
473 روبه رویم پشت به دیوار،
474 سر بر گریبان برده بود
475 و من در آغوش ماه
476 برای همیشه به خواب رفته بودم!
477 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام
478 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!
479 “زنده یاد حسین پناهی”
480 کلماتی هست که میمیرند
481 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را میبلعند
482 کلماتی هست که با هیچ پاککنی پاک نمیشوند
483 کلماتی هست که در خواب راه میروند
484 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است
485 کلماتی هست که مثلِ تختهسنگهای دامنۀ کوهستان
486 خیس از بارانِ شبانهاند
487 و در زیرِ نورِ ستارگان برق میزنند
488 کلماتی هست که هیچوقت به دنیا نمیآیند
489 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند
490 کلماتی هست که مادر ندارند
491 کلماتی هست که خود را میسوزانند
492 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند
493 کلماتی هست که بستگی دارند
494 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول میکنند
495 کلماتی هست که سرِ زا میروند
496 کلماتی هست که تنهایند
497 کلماتی هست که دزدیده میشوند
498 کلماتی هست که دل را به لرزه میاندازند
499 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار میچسبد
500 (اشعار حسین پناهی)
501 چقدر شبیه مادرم شده ام
502 چرا نمی شناسی ام ؟!
503 چرا نمی شناسمت ؟
504 می دانم که مرا نمی شنوی
505 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم
506 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و
507 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند
508 با توام بی حضور تو
509 بی منی با حضور من
510 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند
511 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم
512 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم
513 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند
514 نخ های آبی ام تمام شده اند
515 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .
516 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !
517 حق با تو بود
518 می بایست می خوابیدم
519 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است
520 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام
521 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان
522 کاش تنها نبودم
523 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟
524 کاش تنها نبودی
525 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند
526 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند
527 می دانی ؟
528 انگار چرخ فلک سوارم
529 انگار قایقی مرا می برد
530 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و
531 مرا ببخش
532 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟
533 می شنوی ؟
534 انگار صدای شیون می اید
535 گوش کن
536 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد
537 اما به جای آن
538 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم
539 گوش کن
540 یکی بود یکی نبود
541 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه
542 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است
543 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن
544 به جای پختن کلوچه شیرین
545 ساده و اخمو
546 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند
547 صدای شیون در اوج است
548 می شنوی
549 برای بیان عشق
550 به نظر شما
551 کدام را باید خواند ؟
552 تاریخ یا جغرافی ؟
553 می دانی ؟
554 من دلم برای تاریخ می سوزد
555 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند
556 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند
557 گوش کن
558 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت
559 حق با تو بود
560 می بایست می خوابیدم
561 اما مادربزرگ ها گفته اند
562 چشم ها نگهبان دل هایند
563 می دانی ؟
564 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است
565 کودک
566 خرگوش
567 پروانه
568 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که
569 بی نهایت
570 بار
571 در نامه ها و شعر ها
572 در شعله ها سوختند
573 تا سند سوختن نویسنده شان باشند
574 پروانه ها
575 آخ
576 تصور کن
577 آن ها در اندیشه چیزی مبهم
578 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
579 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
580 یادم می اید
581 روزگاری ساده لوحانه
582 صحرا به صحرا
583 و بهار به بهار
584 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
585 عشق را چگونه می شود نوشت
586 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
587 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
588 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
589 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
590 من تو را…
591 او را…
592 کسی را… دوست می دارم
593 “حسین پناهی”
594 (از مجموعه ستاره)
595 به ساعت نگاه می کنم:
596 حدود سه نصفه شب است
597 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم
598 و طبق عادت کنار پنجره می روم
599 سوسوی چند چراغ مهربان
600 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده
601 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
602 و صدای هیجان انگیز چند سگ
603 و بانگ آسمانی چند خروس
604 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام
605 و خوشحال که هنوز
606 معمای سبز رودخانه از دور
607 برایم حل نشده است
608 آری!از شوق به هوا می پرم
609 و خوب می دانم
610 سالهاست که مرده ام
611 من زندگی را دوست دارم
612 ولی از زندگی دوباره می ترسم!
613 دین را دوست دارم
614 ولی از کشیش ها می ترسم!
615 قانون را دوست دارم
616 ولی از پاسبان ها می ترسم!
617 عشق را دوست دارم
618 ولی از زن ها می ترسم!
619 کودکان را دوست دارم
620 ولی از آینه می ترسم!
621 سلام را دوست دارم
622 ولی از زبانم می ترسم!
623 من می ترسم ، پس هستم
624 این چنین می گذرد روز و روزگار من
625 من روز را دوست دارم
626 ولی از روزگار می ترسم!
627 دنیا را بغل گرفتیم
628 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد
629 خوابمان برد
630 بیدار شدیم
631 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!
632 “حسین پناهی”
633 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم
634 با پاهای کودکی ام!
635 عطر پریکه ها
636 مسحور سایه ی کوه
637 که میبرد با خود رنگ و نور را!
638 پولک پای مرغ
639 کفش نو
640 کیف نو
641 جهان هراسناک و کهنه
642 و
643 آه سوزناک سگ!
644 سال های سال است که به دنبال تو میدوم
645 پروانه زرد،
646 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب میپری
647 و همچنان..
648 (اشعار حسین پناهی)
649 با مرجانها در عمق دریاها لرزیدیم
650 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم
651 با امواج به ساحلها کوبیدیم
652 دنیای سرخ و سیاه خزهها را بر صخرهها روییدیم
653 با ابرها بارها با پرندهها بر شاخهی نارونها قاقار کردیم
654 ترکیدیم با انارها و سیرسیرکها
655 وزیدیم…
656 ترسیدیم…
657 درخشیدیم…
658 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !
659 میبینی؟ میبینی تا کجا میرفتیم و برمیگشتیم !
660 اکنون چنگ میزند بر نم روح انسانی رویاهایمان
661 خزههای سبز سفر
662 خیس باران به سوی پنجرههای مه گرفته سرازیر میشویم
663 میبینی تا کجا با آب آمدهایم!؟
664 با قایق بی پارو!؟
665 خوابم میآید…
666 نه
667 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…
668 خیلی زود…
669 (اشعار حسین پناهی)
670 با تو
671 بی تو
672 همسفر سایه خویشم
673 و به سوی بی سوی تو می آیم
674 معلومی چون ریگ
675 مجهولی چون راز
676 معلوم دلی و مجهول چشم
677 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو
678 سپرده ام
679 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام
680 ای همه من
681 کاکل زرتشت
682 سایه بان مسیح
683 به سردترین ها
684 مرا به سردترین ها برسان
685 “حسین پناهی”
686 (کاکل / از مجموعه ستاره)
687 به ساعت نگاه می کنم
688 حدود سه نصف شب است
689 چشم می بندم که مبادا چشمانت را
690 از یاد برده باشم
691 و طبق عادت کنار پنجره می روم
692 سو سوی چند چراغ مهربان
693 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده
694 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
695 و صدای هیجان انگیز چند سگ
696 و بانگ آسمانی چند خروس
697 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی ام
698 و خوشحال که هنوز
699 معمای سبز رودخانه از دور
700 برایم حل نشده است
701 آری، از شوق به هوا می پرم
702 و خوب می دانم
703 سال هاست که مرده ام…!
704 “حسین پناهی”
705 و رسالت من این خواهد بود
706 تا دو استکان چای داغ را
707 از میان دویست جنگ خونین
708 به سلامت بگذرانم
709 تا در شبی بارانی
710 آن ها را
711 با خدای خویش
712 چشم در چشم هم نوش کنیم.
713 “حسین پناهی”
714 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)
715 وقتی ما آمدیم
716 اتّفاق اتفاق افتاده بود!
717 حال
718 هرکس
719 به سلیقه خود چیزی میگوید
720 و در تاریکی گم میشود
721 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
722 امشب دلی کشیدم
723 شبیه نیمه سیبی
724 که به خاطر لرزش دستانم
725 در زیر آواری از رنگ ها
726 ناپدید ماند!
727 “زنده یاد حسین پناهی”
728 (از مجموعه ستاره)
729 پدرم میگوید: کتاب!
730 و مادرم میگوید: دعا !
731 و من خوب میدانم
732 که زیباترین تعریف خدا را
733 فقط میتوان از زبان گلها شنید …
734 “حسین پناهی”
735 قرینه است ،
736 این درخت ُ آن درخت ،
737 بر آبی بی انتهای بالاتر !
738 تنها جای تو خالی ست ،
739 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !
740 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو
741 که به حیاط ِ دلم برگشته است !
742 می نشینم
743 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره
744 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .
745 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود
746 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !
747 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !
748 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم
749 و از او دور می شوم . . .
750 و هر چه دورتر می شوم ،
751 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .
752 و باز سکوت !
753 “حسین پناهی”
754 جالب است
755 ثبت احوال
756 همه چیز را
757 در شناسنامه ام نوشته است
758 بجز احوال ام!
759 “حسین پناهی”
760 بی شک جهان را به عشق کسی آفریدهاند،
761 چون من که آفریدهام از عشق
762 جهانی برای تو !
763 “زنده یاد حسین پناهی”
764 به خانه می رفت
765 با کیف
766 و با کلاهی که بر هوا بود
767 چیزی دزدیدی ؟
768 مادرش پرسید
769 دعوا کردی باز؟
770 پدرش گفت
771 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
772 به دنبال آن چیز
773 که در دل پنهان کرده بود
774 تنها مادربزرگش دید
775 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
776 و خندیده بود
777 بی تو
778 نه بوی خاک نجاتم داد
779 نه شمارش ستاره ها تسکینم
780 چرا صدایم کردی
781 چرا ؟
782 سراسیمه و مشتاق
783 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
784 نشان به آن نشان
785 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
786 و عصر
787 عصر والیوم بود
788 و فلسفه بود
789 و ساندویچ دل وجگر