-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هم چنان حالم خوب نیست !
2 احساس می کنم شکست خورده ام ،
3 در زمان ُ در عرض !
4 از که ؟ صحبت ِ کَس نیست …
5 نمی دانم … احساس می کنم ،
6 کلمه ی
7 ابد
8 گنجشک ِ وجودم را مسحور ِ چشمان ِ خود کرده است !
9 سلام ! ای ماه کج تاب !
10 تابان،
11 بر ویرانه های سفید و سیاه زندگی ام !
12 گل نرگس !
13 آیا هرگز
14 کوکویی شام یازده سر عائله خواهد شد؟
15 چه فکر شترانه ی ابلهانه ای !
16 من هیچ ندارم، آقا !
17 هیچ…
18 جز چند دانه سیگار،
19 همین صفحه و
20 این قلم دشتی افکار ابلهان…
21 تکیه بده !
22 به شانه هایم تکیه بده و گریه کن !
23 من نیز این چنین خواهم کرد…
24 از : حسین پناهی
25 من از این می ترسم
26 که دوست داشتن را ؛
27 مثل مسواک زدن ِ بچه ها
28 به من و تو تذکر بدهند…
29 “حسین پناهی”
30 خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش
31 مائیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم
32 هر پسین
33 این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست
34 نگاه
35 ساده فریب کیست که همراه با زمین
36 مرا به طلوعی دوباره می کشاند؟
37 ای راز
38 ای رمز
39 ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین.
40 “حسین پناهی”
41 پس این ها همه اسمش زندگی است:
42 دلتنگی ها، دل خموشی ها، ثانیه ها، دقیقه ها
43 حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد
44 ما زنده ایم، چون بیداریم
45 ما زنده ایم، چون می خوابیم
46 و رستگار و سعادتمندیم،
47 زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی
48 برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم
49 خوشبختیم، زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست
50 سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند
51 و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش
52 برگچه های پیاز ترانه های طراوتند
53 و فکر کن!
54 واقعا فکر کن که چه هولنک می شد اگر از میان آواها
55 بانگ خروس را بر می داشتند
56 و همین طور ریگ ها
57 و ماه
58 و منظومه ها
59 ما نیز باید دوست بداریم … آری باید
60 زیرا دوست داشتن، خالِ بالِ روحِ ماست.
61 “حسین پناهی”
62 (از مجموعه ستاره)
63 به ساعت نگاه می کنم:
64 حدود سه نصف شب است
65 چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم
66 و طبق عادت کنار پنجره می روم
67 سوسوی چند چراغ مهربان
68 و سایه های کشدار شبگردان خمیده
69 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
70 و صدای هیجان انگیز چند سگ
71 و بانگ آسمانی چند خروس
72 از شوق به هوا می پرم چون کودکیم
73 و خوشحال که هنوز معمای سبزی رودخانه از دور برایم حل نشده است
74 آری از شوق به هوا می پرم
75 و خوب می دانم که
76 سالهاست که مُرده ام…!
77 “حسین پناهی”
78 من زندگی را دوست دارم
79 ولی از زندگی دوباره می ترسم!
80 دین را دوست دارم
81 ولی از كشیش ها می ترسم!
82 قانون را دوست دارم
83 ولی از پاسبان ها می ترسم!
84 عشق را دوست دارم
85 ولی از زن ها می ترسم!
86 كودكان را دوست دارم
87 ولی از آینه می ترسم!
88 سلام را دوست دارم
89 ولی از زبانم می ترسم!
90 من می ترسم ، پس هستم
91 این چنین می گذرد روز و روزگار من
92 من روز را دوست دارم
93 ولی از روزگار می ترسم
94 حسین پناهی
95 درختان می گویند بهار
96 پرندگان می گویند ، لانه
97 سنگ ها می گویند صبر
98 و خاک ها می گویند مصاحب
99 و انسان ها می گویند «خوشبختی»
100 امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،
101 در طلب نور !
102 ما نه درختیم
103 و نه خاک .
104 پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،
105 باید در حریم خودمان جستجو کنیم …
106 حسین پناهی
107 کهکشانها کو زمینم؟
108 زمین کو وطنم؟
109 وطن کو خانه ام؟
110 خانه کو مادرم؟
111 مادر کو کبوترانم؟
112 من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ، ای زمان؟…
113 حسین پناهی
114 در انتهای هر سفر
115 در آیینه
116 دار و ندار خویش را مرور می کنم
117 این خاک تیره این زمین
118 پاپوش پای خسته ام
119 این سقف کوتاه آسمان
120 سرپوش چشم بسته ام
121 اما خدای دل
122 در آخرین سفر
123 در آیینه به جز دو بیکرانه کران
124 به جز زمین و آسمان
125 چیزی نمانده است
126 گم گشته ام ‚ کجا
127 ندیده ای مرا ؟
128 حسین پناهی
129 نیم ساعت پیش ،
130 خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
131 سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
132 و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،
133 آواز که خواند تازه فهمیدم ،
134 پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !
135 حسین پناهی
136 ما چيستيم ؟!
137 جز ملکلولهاي فعال ذهن زمين ،
138 که خاطرات کهکشان هارا
139 مغشوش ميکند!
140 حسین پناهی
141 بی تو
142 نه بوی خاک نجاتم داد
143 نه شمارش ستاره ها تسکینم
144 چرا صدایم کردی
145 چرا ؟
146 سراسیمه و مشتاق
147 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
148 نشان به آن نشان
149 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
150 و عصر
151 عصر والیوم بود
152 و فلسفه حسین پناهی
153 و رسالت من این خواهد بود
154 تا دو استکان چای داغ را
155 از میان دویست جنگ خونین
156 به سلامت بگذرانم
157 تا در شبی بارانی
158 آن ها را
159 با خدای خویش
160 چشم در چشم هم نوش کنیم
161 حسین پناهی
162 شب در چشمان من است
163 به سیاهی چشمهایم نگاه کن
164 روز در چشمان من است
165 به سفیدی چشمهایم نگاه کن
166 شب و روز در چشم های من است
167 به چشمهایم نگاه کن
168 پلک اگر فرو بندم
169 جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت
170 حسین پناهی
171 به من بگوييد
172 فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم
173 چگونه
174 خورشيدي را تصوير مي كنيد
175 كه ترسيمش
176 سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟
177 حسین پناهی
178 انسانم !
179 ساکت ، چون درخت سیب !
180 گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !
181 و بارور ، چون خوشه ی بلوط !
182 به جز خداوند ،
183 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!
184 حسین پناهی
185 نیستیم !
186 به دنیا می آییم
187 عکس ِ یک نفره می گیریم !
188 بزرگ می شویم ،
189 عکس ِ دو نفره می گیریم !
190 پیر می شویم ،
191 عکس ِ یک نفره می گیریم …
192 و بعد
193 دوباره باز
194 نیستیم
195 حسین پناهی
196 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،
197 چون من که آفریده ام از عشق
198 جهانی برای تو !
199 (اشعار حسین پناهی)
200 ما
201 در هیأت پروانه ی هستی
202 با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !
203 برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد
204 یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست
205 اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم
206 سرانجام به خودمان خواهیم رسید.
207 (اشعار حسین پناهی)
208 خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش
209 مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم
210 هر پسين
211 اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست
212 نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين
213 مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟
214 حسین پناهی
215 سلام
216 خداحافظ!
217 چیز تازه ای اگر یافتید،
218 بر این دو اضافه کنید
219 تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.
220 “حسین پناهی”
221 در انتهای هر سفر
222 در آیینه
223 دار و ندار خویش را مرور می کنم
224 این خاک تیره این زمین
225 پاپوش پای خسته ام
226 این سقف کوتاه آسمان
227 سرپوش چشم بسته ام
228 اما خدای دل
229 در آخرین سفر
230 در آیینه به جز دو بیکرانه کران
231 به جز زمین و آسمان
232 چیزی نمانده است
233 گم گشته ام ‚ کجا
234 ندیده ای مرا ؟
235 کفش، ابتکار پرسه های من بود !
236 و چتر، ابداع بی سامانی هایم !
237 هندسه، شطرنج سکوت من بود!
238 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !
239 با فنجانی چای هم می توان مست شد!
240 اگر اویی که باید باشد، باشد …
241 بی تو
242 نه بوی خاک نجاتم داد
243 نه شمارش ستاره ها تسکینم
244 چرا صدایم کردی
245 چرا ؟
246 سراسیمه و مشتاق
247 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
248 نشان به آن نشان
249 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
250 و عصر
251 عصر والیوم بود!
252 ایستاده و آرام
253 به سمت آینه میخزم
254 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها
255 و تازه میشود دل
256 از تماشای دو مروارید درخشان
257 بر کیسه
258 ی
259 پاره پورهی صورتم
260 .
261 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود
262 !
263 کدام بود؟
264 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را
265 حرام دیدارش کردم؟
266 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
267 عشق را چگونه می شود نوشت
268 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
269 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت
270 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
271 وگرنه چشمانم را می بستم
272 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:
273 من تو را، او را
274 کسی را دوست می دارم.
275 به آتش نگاهش اعتماد نکن
276 لمس نکن
277 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند
278 به سرزمینی بی رنگ
279 بی بو ، ساکت
280 آری…
281 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو
282 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.
283 انسانم !
284 ساکت، چون درخت سیب !
285 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !
286 و بارور، چون خوشه ی بلوط !
287 به جز خداوند،
288 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟
289 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟
290 شیشه ی عطرم شکسته بود!
291 حیاط پر از بوی خدا شده بود!
292 ستاره ام – درشت و درخشان-
293 روبه رویم پشت به دیوار،
294 سر بر گریبان برده بود
295 و من در آغوش ماه
296 برای همیشه به خواب رفته بودم!
297 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام
298 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!
299 “زنده یاد حسین پناهی”
300 کلماتی هست که میمیرند
301 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را میبلعند
302 کلماتی هست که با هیچ پاککنی پاک نمیشوند
303 کلماتی هست که در خواب راه میروند
304 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است
305 کلماتی هست که مثلِ تختهسنگهای دامنۀ کوهستان
306 خیس از بارانِ شبانهاند
307 و در زیرِ نورِ ستارگان برق میزنند
308 کلماتی هست که هیچوقت به دنیا نمیآیند
309 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند
310 کلماتی هست که مادر ندارند
311 کلماتی هست که خود را میسوزانند
312 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند
313 کلماتی هست که بستگی دارند
314 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول میکنند
315 کلماتی هست که سرِ زا میروند
316 کلماتی هست که تنهایند
317 کلماتی هست که دزدیده میشوند
318 کلماتی هست که دل را به لرزه میاندازند
319 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار میچسبد
320 (اشعار حسین پناهی)
321 چقدر شبیه مادرم شده ام
322 چرا نمی شناسی ام ؟!
323 چرا نمی شناسمت ؟
324 می دانم که مرا نمی شنوی
325 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم
326 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و
327 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند
328 با توام بی حضور تو
329 بی منی با حضور من
330 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند
331 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم
332 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم
333 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند
334 نخ های آبی ام تمام شده اند
335 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .
336 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !
337 حق با تو بود
338 می بایست می خوابیدم
339 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است
340 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام
341 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان
342 کاش تنها نبودم
343 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟
344 کاش تنها نبودی
345 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند
346 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند
347 می دانی ؟
348 انگار چرخ فلک سوارم
349 انگار قایقی مرا می برد
350 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و
351 مرا ببخش
352 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟
353 می شنوی ؟
354 انگار صدای شیون می اید
355 گوش کن
356 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد
357 اما به جای آن
358 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم
359 گوش کن
360 یکی بود یکی نبود
361 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه
362 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است
363 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن
364 به جای پختن کلوچه شیرین
365 ساده و اخمو
366 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند
367 صدای شیون در اوج است
368 می شنوی
369 برای بیان عشق
370 به نظر شما
371 کدام را باید خواند ؟
372 تاریخ یا جغرافی ؟
373 می دانی ؟
374 من دلم برای تاریخ می سوزد
375 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند
376 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند
377 گوش کن
378 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت
379 حق با تو بود
380 می بایست می خوابیدم
381 اما مادربزرگ ها گفته اند
382 چشم ها نگهبان دل هایند
383 می دانی ؟
384 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است
385 کودک
386 خرگوش
387 پروانه
388 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که
389 بی نهایت
390 بار
391 در نامه ها و شعر ها
392 در شعله ها سوختند
393 تا سند سوختن نویسنده شان باشند
394 پروانه ها
395 آخ
396 تصور کن
397 آن ها در اندیشه چیزی مبهم
398 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
399 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
400 یادم می اید
401 روزگاری ساده لوحانه
402 صحرا به صحرا
403 و بهار به بهار
404 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
405 عشق را چگونه می شود نوشت
406 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
407 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
408 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
409 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
410 من تو را…
411 او را…
412 کسی را… دوست می دارم
413 “حسین پناهی”
414 (از مجموعه ستاره)
415 به ساعت نگاه می کنم:
416 حدود سه نصفه شب است
417 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم
418 و طبق عادت کنار پنجره می روم
419 سوسوی چند چراغ مهربان
420 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده
421 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
422 و صدای هیجان انگیز چند سگ
423 و بانگ آسمانی چند خروس
424 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام
425 و خوشحال که هنوز
426 معمای سبز رودخانه از دور
427 برایم حل نشده است
428 آری!از شوق به هوا می پرم
429 و خوب می دانم
430 سالهاست که مرده ام
431 من زندگی را دوست دارم
432 ولی از زندگی دوباره می ترسم!
433 دین را دوست دارم
434 ولی از کشیش ها می ترسم!
435 قانون را دوست دارم
436 ولی از پاسبان ها می ترسم!
437 عشق را دوست دارم
438 ولی از زن ها می ترسم!
439 کودکان را دوست دارم
440 ولی از آینه می ترسم!
441 سلام را دوست دارم
442 ولی از زبانم می ترسم!
443 من می ترسم ، پس هستم
444 این چنین می گذرد روز و روزگار من
445 من روز را دوست دارم
446 ولی از روزگار می ترسم!
447 دنیا را بغل گرفتیم
448 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد
449 خوابمان برد
450 بیدار شدیم
451 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!
452 “حسین پناهی”
453 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم
454 با پاهای کودکی ام!
455 عطر پریکه ها
456 مسحور سایه ی کوه
457 که میبرد با خود رنگ و نور را!
458 پولک پای مرغ
459 کفش نو
460 کیف نو
461 جهان هراسناک و کهنه
462 و
463 آه سوزناک سگ!
464 سال های سال است که به دنبال تو میدوم
465 پروانه زرد،
466 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب میپری
467 و همچنان..
468 (اشعار حسین پناهی)
469 با مرجانها در عمق دریاها لرزیدیم
470 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم
471 با امواج به ساحلها کوبیدیم
472 دنیای سرخ و سیاه خزهها را بر صخرهها روییدیم
473 با ابرها بارها با پرندهها بر شاخهی نارونها قاقار کردیم
474 ترکیدیم با انارها و سیرسیرکها
475 وزیدیم…
476 ترسیدیم…
477 درخشیدیم…
478 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !
479 میبینی؟ میبینی تا کجا میرفتیم و برمیگشتیم !
480 اکنون چنگ میزند بر نم روح انسانی رویاهایمان
481 خزههای سبز سفر
482 خیس باران به سوی پنجرههای مه گرفته سرازیر میشویم
483 میبینی تا کجا با آب آمدهایم!؟
484 با قایق بی پارو!؟
485 خوابم میآید…
486 نه
487 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…
488 خیلی زود…
489 (اشعار حسین پناهی)
490 با تو
491 بی تو
492 همسفر سایه خویشم
493 و به سوی بی سوی تو می آیم
494 معلومی چون ریگ
495 مجهولی چون راز
496 معلوم دلی و مجهول چشم
497 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو
498 سپرده ام
499 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام
500 ای همه من
501 کاکل زرتشت
502 سایه بان مسیح
503 به سردترین ها
504 مرا به سردترین ها برسان
505 “حسین پناهی”
506 (کاکل / از مجموعه ستاره)
507 به ساعت نگاه می کنم
508 حدود سه نصف شب است
509 چشم می بندم که مبادا چشمانت را
510 از یاد برده باشم
511 و طبق عادت کنار پنجره می روم
512 سو سوی چند چراغ مهربان
513 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده
514 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
515 و صدای هیجان انگیز چند سگ
516 و بانگ آسمانی چند خروس
517 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی ام
518 و خوشحال که هنوز
519 معمای سبز رودخانه از دور
520 برایم حل نشده است
521 آری، از شوق به هوا می پرم
522 و خوب می دانم
523 سال هاست که مرده ام…!
524 “حسین پناهی”
525 و رسالت من این خواهد بود
526 تا دو استکان چای داغ را
527 از میان دویست جنگ خونین
528 به سلامت بگذرانم
529 تا در شبی بارانی
530 آن ها را
531 با خدای خویش
532 چشم در چشم هم نوش کنیم.
533 “حسین پناهی”
534 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)
535 وقتی ما آمدیم
536 اتّفاق اتفاق افتاده بود!
537 حال
538 هرکس
539 به سلیقه خود چیزی میگوید
540 و در تاریکی گم میشود
541 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
542 امشب دلی کشیدم
543 شبیه نیمه سیبی
544 که به خاطر لرزش دستانم
545 در زیر آواری از رنگ ها
546 ناپدید ماند!
547 “زنده یاد حسین پناهی”
548 (از مجموعه ستاره)
549 پدرم میگوید: کتاب!
550 و مادرم میگوید: دعا !
551 و من خوب میدانم
552 که زیباترین تعریف خدا را
553 فقط میتوان از زبان گلها شنید …
554 “حسین پناهی”
555 قرینه است ،
556 این درخت ُ آن درخت ،
557 بر آبی بی انتهای بالاتر !
558 تنها جای تو خالی ست ،
559 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !
560 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو
561 که به حیاط ِ دلم برگشته است !
562 می نشینم
563 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره
564 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .
565 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود
566 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !
567 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !
568 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم
569 و از او دور می شوم . . .
570 و هر چه دورتر می شوم ،
571 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .
572 و باز سکوت !
573 “حسین پناهی”
574 جالب است
575 ثبت احوال
576 همه چیز را
577 در شناسنامه ام نوشته است
578 بجز احوال ام!
579 “حسین پناهی”
580 بی شک جهان را به عشق کسی آفریدهاند،
581 چون من که آفریدهام از عشق
582 جهانی برای تو !
583 “زنده یاد حسین پناهی”
584 به خانه می رفت
585 با کیف
586 و با کلاهی که بر هوا بود
587 چیزی دزدیدی ؟
588 مادرش پرسید
589 دعوا کردی باز؟
590 پدرش گفت
591 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
592 به دنبال آن چیز
593 که در دل پنهان کرده بود
594 تنها مادربزرگش دید
595 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
596 و خندیده بود
597 بی تو
598 نه بوی خاک نجاتم داد
599 نه شمارش ستاره ها تسکینم
600 چرا صدایم کردی
601 چرا ؟
602 سراسیمه و مشتاق
603 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
604 نشان به آن نشان
605 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
606 و عصر
607 عصر والیوم بود
608 و فلسفه بود
609 و ساندویچ دل وجگر