-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 می آیی و من می روم ای مرد دیگر
2 چون تیرگی از بیخ گوش صبحگاهی
3 می آیی و من می روم ، زیباست ، زیباست
4 باران نرمی بر غبار کوره راهی
5 دشت بلاخیزغریب تفته ای بود
6 هر تپه ای چون طاولی چرکین بر آن دشت
7 ما سوختیم و خیمه برکندیم و رفتیم
8 اینک ، تو می آیی برای سیر و گلگشت
9 حلاج ها ، بر دار ، رقصیدند و رفتند
10 شیطان حدایی کرد در این خاک سوزان
11 این قصر عاج افتخار آمیز تاریخ
12 بر پاستی ، از استخوان تیره روزان
13 تابوت خون آلود من گهواره ی توست
14 جنباندت دست پلید پیر تقدیر
15 هشدار یک دنیا فریب و رنگ و بازیست
16 روزی شنیدی گر کسی می گفت : تدبیر
17 می آیید و من می روم
18 بدرود
19 بدرود
20 چیزی نیاوردیم و چیزی هم نبردیم
21 بیهوده بودن ، تلخ دردی بود ، اما
22 اما… چه دردانگیز ما بیهوده مُردیم
23 همه جا تاريک
24 همه دلها سنگ
25 همه لبها سرد
26 همه جا بي رنگ
27 جاي هر بوسه بهر گونه شد زخمي
28 جاي هر گل ، گوني رسته به هر راهي
29 نه سرشکي که ببارد ز دل ابري
30 نه صدايي که برآيد ز ته چاهي
31 همه جا سينه تهي از عشق
32 همه جا گريه درون چشم
33 همه جا شور بدور از سر
34 همه جا مشت گره از خشم
35 شعر من بود که ورد لب هر کس بود
36 جاي من بود بهر دست و بهر شانه
37 خانه ام بود چو ميعادگاه عشاق
38 چه شد آخر که رميدند از اين خانه
39 همه جا تاريک
40 همه دلها سنگ
41 همه لبها سرد
42 همه جا بي رنگ
43 ((نصرت رحمانی))
44 ای بی تو من خراب
45 شب بی تو خسته است
46 ای بی تو من سراب
47 دیگر شتاب توان را شکسته است
48 در من ، منی بپاست
49 اما نرفته دلشده ای در عمیق خواب
50 جدایی چه خیمه ای
51 در هشر بسته است
52 اما نرفته دلشده ای در عمیق خواب
53 ای دیده ات شراب
54 جرعه نگاهی
55 ای بی تو دل خراب ، تباهی
56 در کنه من غم تو در این پر ستوه شب
57 پرواز می کند
58 در این شکسته شب چه سیاهی گرفته لرد
59 ای بی تو من خراب خرابی
60 دستان باد
61 دیوارهای جدایی کشیده اند
62 در روی خاک
63 این ظلم نیست
64 ای بی تو من خراب
65 ای بی تو من خراب
66 شب بی تو خسته است
67 من بی تو خسته ام
68 و جدایان
69 در هم شکسته اند
70 ای بی تو
71 ای سراب
72 نصرت رحمانی
73 ای دوست
74 درازنای شب اندوهان را
75 از من بپرس
76 که در کوچه ی عاشقان تا سحرگاه
77 رقصیده ام
78 و طول راه جدایی را
79 از شیون عبث گامهای من
80 بر سنگ فرش حوصله ی راه.
81 که همپای بادها
82 در شهر و کوه و دشت
83 به دنبال بوی تو
84 گردیده ام
85 و ساعت خود را
86 با کهنه ساعت متروک برج شهر
87 میزان نموده ام!
88 ای نازنین
89 اندوه اگر که پنجه به قلبت زد
90 تاری ز موی سپیدم
91 در عود سوز بیفکن
92 تا عشق را بر آستانه ی درگاه بنگری
93 همرهم ، هم قصه ام هر سرزمینی دوزخیست
94 تیره و دم کرده چون آغوش خورشید سیاه
95 در رگ هر کوچه ای ماسیده خون عابری
96 بر سر هر چارسو خشکیده فانوس نگاه
97 هم رهم پایان هر ره باز راه دیگریست
98 روی پیشانی هر ره سرنوشتی خفته است
99 جای پای رهرویی بر خک جستم رهرویی
100 سرنوشتی را ز چشم رهروی بنهفته است
101 هم رهم پایان ره باز آغاز رهیست
102 تا نمیرد لحظه ای کی لحظه ی گردد پدید ؟
103 مرگ پایان کی پذیرد ، مرگ شعر زندگیست
104 تانمیرد ظلمت شب کی دمد صبح سپید ؟
105 هم رهم بیهوده می گردی به دنبال بهشت
106 آرزوی مرده ای در سینه ات پر می زند
107 گر به کوه قاف هم پارا نهی بینی دریغ
108 بال از اندوه خود سیمرغ بر سر می زند
109 بس عبث می گردی ای هم درد ، درمان نیست ، نیست
110 آسمان آبیست ، آبی هر دیاری پا کشی
111 بس عبث می پویی ای رهرو که ره گم کرده ای
112 گر تن خود از زمین بر آسمان بالا کشی
113 هم رهم باز ای و ره از عابری گم راه پرس
114 تا بدانی سرزمین آرزوهایت کجاست
115 زود بازآ دیگری ترسم که ویرانش کند
116 سرزمین تو دل دیوانه ی رسوای ماست
117 ((نصرت رحمانی))
118 با هر که دوست می شوم احساس می کنم
119 آنقدر دوست بوده ایم که دیگر
120 وقت خیانت است
121 انبوه غم ، حریم و حرمت خود را
122 از دست داده است
123 دیریست هیچ کار ندارم
124 مانند یک وزیر
125 وقتی که هیچ کار نداری
126 تو هیچ کاره ای
127 من هیچ کاره ام ، یعنی که شاعرم
128 گیرم از این کنایه هیچ نفهمی
129 این روزها اینگونه ام
130 فرهادواره ای که تیشه خود را گم کرده است
131 آغاز انهدام چنین است
132 اینگونه بود آغاز انقراض سلسله مردان
133 یاران وقتی صدای حادثه خوابید
134 بر سنگ گور من بنویسید
135 یک جنگجو که نجنگید
136 اما شکست خورد
137 نصرت رحمانی
138 او یک نگاه داشت
139 به صد چشم می نهاد
140 او یک ترانه داشت
141 به صد گوش می سرود
142 من صد ترانه خواندم و
143 نشنود هیچکس
144 من صد نگاه داشتم و
145 دیده ای نبود
146 سبو بشکست ، ساقی ! همتی از غصه می میریم
147 شکسته تیله ها را بر لبم کش تا سحر گردد
148 در میخانه را قفلی بزن ترسم که ولگردی
149 ز درد آتشین زخم خبر گردد
150 خبر گردد
151 به پیراهن بپوشان روزن میخانه را ساقی
152 که چشم هرزه گردان هم نبیند ماجرایم را
153 به خویشم اعتباری نیست ، گیسو را ببر ساقی
154 و با آن کوششی کن تا ببندی دست و پایم را
155 ز خون سینه ام ، ساقی ! بکش نقش زنی بی سر
156 به روی آن خم خالی که پای آنستون مانده
157 به زیر طرح آن بنویس با یک خط ناخوانا
158 به راه دشمنی مانده ز راه دوستی رانده
159 و دندانهای من سوراخ کن با مته ی چشمت
160 نخی بر آن بکش ، وردی بخوان آویز بر سینه
161 که گر آزاده ای پرسید روزی : پس چه شد شاعر
162 نگوید : مرد از حسرت بگوید : مرد از کینه
163 ((نصرت رحمانی))
164 هرگز نمی توان
165 گل زخم های خاطره ای را ز قلب کَند
166 که در این سیاه قرن
167 بی قلب زیستن
168 آسان تر است ز بی زخم زیستن
169 قرنی که قلب هر انسان
170 چندیدن هزار بار
171 کوچکتر است
172 از زخم های مزمن و رنجی که می کشد
173 شیرین
174 سوگلی عشق
175 بالا بلند
176 گیسو کمند
177 از لابلای جنگل مژگانم
178 از ماورای منشورهای سرشکم
179 رنگینکمان مرمر عریانت
180 تطهیر میکند ، امواج چشمه را
181 شیرین
182 جام شرابِ پیر
183 ای طاقهی حریر
184 این چشمهسار ، راهی دراز بُریده
185 از شیب تا نشیب پریده
186 تا مرمر بدنت را در بازوان تشنه کشیده
187 قلبش با قلب تیشهی فرهاد ، بیشکیب تپیده
188 بنگر به چشمهسار
189 فریاد آتش است
190 خون خورده تیشهای
191 با صخرههای سخت به حال نیایش است
192 زیباییت مدام به حد ستایش است
193 از قطره تا حباب
194 از برکه تا سراب
195 خواهان خواهش است
196 چون بیستون که زیر تیشهی فرهاد
197 در کار کاهش است شیرین
198 قفل طلایی
199 ای بازتاب رهایی
200 جام چهل کلید بختگشایی
201 زیباییات
202 در تاب نظم نظامی نیست
203 در اعتبار حرمت زیباییات کلامی نیست
204 سرخ لبت آویزبند هیچ پیامی نیست
205 شیرین
206 ای لایلای باد
207 آوازهای تیشهی فرهاد
208 راه گریز نیست
209 جای ستیز نیست
210 مشکن مرا
211 هشدار . . . هان
212 پرویز تاجدار
213 تیرش گذشت از چلهی کمان
214 اما صدای شیهه شبدیز
215 رعد است و برق بر تار و پود خرمن رویایم
216 ای نازنینترین
217 در کار مرگ نیز شکیبایم
218 ای وای من
219 ای وای
220 وای به شبهایم
221 شیرین
222 عشق است و زخم
223 زخم است و خون
224 خونآبه و جنون
225 دیگر نه کوه مانده نه اندوه
226 دیگر نه عشق مانده و نه مرگ پُر شُکوه
227 دیگر نه بیستونی و نه لذتِ ستوه
228 شیرین
229 وقتی دلی نمانده برای عشق
230 با من بگوی
231 بر فرق خود بکوب گُلتاج تیشه را
232 اینک منم
233 فرهاد کوهکن
234 فوارهای بلند
235 و رنگینکمان نور
236 نصرت رحمانی
237 من خسته نیستم
238 دیریست خستگیام
239 تعویض گشته است به درهمشکستگی
240 من خسته نیستم
241 درهمشکستهام
242 این خود امید بزرگی نیست ؟
243 نصرت رحمانی
244 آسان گریز من که زدامم رهید ورفت
245 از این دل شکسته ندانم چه دید ورفت
246 پیچیدمش به پای تن خسته را چو خار
247 چون سیل کند خار وبه صحرا دوید ورفت
248 گشتم چو آبگینه حبابی به روی آب
249 بادی شد ووزید ودلم را درید ورفت
250 او مرغ بال بسته ی من بود وای دریغ
251 با بال بسته از لب بامم پرید ورفت
252 بردامنش سرشک وبه لب بوسه ریختم
253 خندید وگریه کرد وچو آهو رمید ورفت
254 شعرش به ره نهادم وگفتم که شعر دام
255 رقصید روی دامم ودامن کشید ورفت
256 بویم نکرد ویک طرف افکند ودور شد
257 ای باغبان نخواست مرا،از چه چید ورفت
258 آری شهاب دلکش شب های جاودان
259 یک دم به شام تیره ی نصرت دمید ورفت
260 نصرت رحمانی