پس این ها همه از حسین پناهی اشعار پراکنده 24

حسین پناهی

آثار حسین پناهی

حسین پناهی

پس این ها همه اسمش زندگی است:

1 پس این ها همه اسمش زندگی است:

2 دلتنگی ها، دل خموشی ها، ثانیه ها، دقیقه ها

3 حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد

4 ما زنده ایم، چون بیداریم

5 ما زنده ایم، چون می خوابیم

6 و رستگار و سعادتمندیم،

7 زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی

8 برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم

9 خوشبختیم، زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست

10 سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند

11 و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش

12 برگچه های پیاز ترانه های طراوتند

13 و فکر کن!

14 واقعا فکر کن که چه هولنک می شد اگر از میان آواها

15 بانگ خروس را بر می داشتند

16 و همین طور ریگ ها

17 و ماه

18 و منظومه ها

19 ما نیز باید دوست بداریم … آری باید

20 زیرا دوست داشتن، خالِ بالِ روحِ ماست.

21 “حسین پناهی”

22 (از مجموعه ستاره)

23 به ساعت نگاه می کنم:

24 حدود سه نصف شب است

25 چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم

26 و طبق عادت کنار پنجره می روم

27 سوسوی چند چراغ مهربان

28 و سایه های کشدار شبگردان خمیده

29 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

30 و صدای هیجان انگیز چند سگ

31 و بانگ آسمانی چند خروس

32 از شوق به هوا می پرم چون کودکیم

33 و خوشحال که هنوز معمای سبزی رودخانه از دور برایم حل نشده است

34 آری از شوق به هوا می پرم

35 و خوب می دانم که

36 سالهاست که مُرده ام…!

37 “حسین پناهی”

38 من زندگی را دوست دارم

39 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

40 دین را دوست دارم

41 ولی از كشیش ها می ترسم!

42 قانون را دوست دارم

43 ولی از پاسبان ها می ترسم!

44 عشق را دوست دارم

45 ولی از زن ها می ترسم!

46 كودكان را دوست دارم

47 ولی از آینه می ترسم!

48 سلام را دوست دارم

49 ولی از زبانم می ترسم!

50 من می ترسم ، پس هستم

51 این چنین می گذرد روز و روزگار من

52 من روز را دوست دارم

53 ولی از روزگار می ترسم

54 حسین پناهی

55 درختان می گویند بهار

56 پرندگان می گویند ، لانه

57 سنگ ها می گویند صبر

58 و خاک ها می گویند مصاحب

59 و انسان ها می گویند «خوشبختی»

60 امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،

61 در طلب نور !

62 ما نه درختیم

63 و نه خاک .

64 پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،

65 باید در حریم خودمان جستجو کنیم …

66 حسین پناهی

67 کهکشانها کو زمینم؟

68 زمین کو وطنم؟

69 وطن کو خانه ام؟

70 خانه کو مادرم؟

71 مادر کو کبوترانم؟

72 من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ، ای زمان؟…

73 حسین پناهی

74 در انتهای هر سفر

75 در آیینه

76 دار و ندار خویش را مرور می کنم

77 این خاک تیره این زمین

78 پاپوش پای خسته ام

79 این سقف کوتاه آسمان

80 سرپوش چشم بسته ام

81 اما خدای دل

82 در آخرین سفر

83 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

84 به جز زمین و آسمان

85 چیزی نمانده است

86 گم گشته ام ‚ کجا

87 ندیده ای مرا ؟

88 حسین پناهی

89 نیم ساعت پیش ،

90 خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش

91 سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت

92 و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،

93 آواز که خواند تازه فهمیدم ،

94 پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !

95 حسین پناهی

96 ما چيستيم ؟!

97 جز ملکلولهاي فعال ذهن زمين ،

98 که خاطرات کهکشان هارا

99 مغشوش ميکند!

100 حسین پناهی

101 بی تو

102 نه بوی خاک نجاتم داد

103 نه شمارش ستاره ها تسکینم

104 چرا صدایم کردی

105 چرا ؟

106 سراسیمه و مشتاق

107 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

108 نشان به آن نشان

109 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

110 و عصر

111 عصر والیوم بود

112 و فلسفه  حسین پناهی

113 و رسالت من این خواهد بود

114 تا دو استکان چای داغ را

115 از میان دویست جنگ خونین

116 به سلامت بگذرانم

117 تا در شبی بارانی

118 آن ها را

119 با خدای خویش

120 چشم در چشم هم نوش کنیم

121 حسین پناهی

122 شب در چشمان من است

123 به سیاهی چشمهایم نگاه کن

124 روز در چشمان من است

125 به سفیدی چشمهایم نگاه کن

126 شب و روز در چشم های من است

127 به چشمهایم نگاه کن

128 پلک اگر فرو بندم

129 جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

130 حسین پناهی

131 به من بگوييد

132 فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم

133 چگونه

134 خورشيدي را تصوير مي كنيد

135 كه ترسيمش

136 سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟

137 حسین پناهی

138 انسانم !

139 ساکت ، چون درخت سیب !

140 گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !

141 و بارور ، چون خوشه ی بلوط !

142 به جز خداوند ،

143 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!

144 حسین پناهی

145 نیستیم !

146 به دنیا می آییم

147 عکس ِ یک نفره می گیریم !

148 بزرگ می شویم ،

149 عکس ِ دو نفره می گیریم !

150 پیر می شویم ،

151 عکس ِ یک نفره می گیریم …

152 و بعد

153 دوباره باز

154 نیستیم

155 حسین پناهی

156 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،

157 چون من که آفریده ام از عشق

158 جهانی برای تو !

159 (اشعار حسین پناهی)

160 ما

161 در هیأت پروانه ی هستی

162 با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !

163 برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد

164 یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست

165 اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم

166 سرانجام به خودمان خواهیم رسید.

167 (اشعار حسین پناهی)

168 خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش

169 مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم

170 هر پسين

171 اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست

172 نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين

173 مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟

174 حسین پناهی

175 سلام

176 خداحافظ!

177 چیز تازه ای اگر یافتید،

178 بر این دو اضافه کنید

179 تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.

180 “حسین پناهی”

181 در انتهای هر سفر

182 در آیینه

183 دار و ندار خویش را مرور می کنم

184 این خاک تیره این زمین

185 پاپوش پای خسته ام

186 این سقف کوتاه آسمان

187 سرپوش چشم بسته ام

188 اما خدای دل

189 در آخرین سفر

190 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

191 به جز زمین و آسمان

192 چیزی نمانده است

193 گم گشته ام ‚ کجا

194 ندیده ای مرا ؟

195 کفش، ابتکار پرسه های من بود !

196 و چتر، ابداع  بی سامانی هایم !

197 هندسه، شطرنج سکوت من بود!

198 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !

199 با فنجانی چای هم می توان مست شد!

200 اگر اویی که باید باشد، باشد …

201 بی تو

202 نه بوی خاک نجاتم داد

203 نه شمارش ستاره ها تسکینم

204 چرا صدایم کردی

205 چرا ؟

206 سراسیمه و مشتاق

207 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

208 نشان به آن نشان

209 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

210 و عصر

211 عصر والیوم بود!

212 ایستاده و آرام

213 به سمت آینه می‌خزم

214 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها

215 و تازه می‌شود دل

216 از تماشای دو مروارید درخشان

217 بر کیسه

218 ‌ی

219 پاره پوره‌ی صورتم

220 .

221 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود

222 !

223 کدام بود؟

224 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را

225 حرام دیدارش کردم؟

226 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

227 عشق را چگونه می شود نوشت

228 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

229 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت

230 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

231 وگرنه چشمانم را می بستم

232 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:

233 من تو را، او را

234 کسی را دوست می دارم.

235 به آتش نگاهش اعتماد نکن

236 لمس نکن

237 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند

238 به سرزمینی بی رنگ

239 بی بو ، ساکت

240 آری…

241 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو

242 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.

243 انسانم !

244 ساکت، چون درخت سیب !

245 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !

246 و بارور، چون خوشه ی بلوط !

247 به جز خداوند،

248 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟

249 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟

250 شیشه ی عطرم شکسته بود!

251 حیاط پر از بوی خدا شده بود!

252 ستاره ام – درشت و درخشان-

253 روبه رویم پشت به دیوار،

254 سر بر گریبان برده بود

255 و من در آغوش ماه

256 برای همیشه به خواب رفته بودم!

257 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام

258 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!

259 “زنده یاد حسین پناهی”

260 کلماتی هست که می‌میرند

261 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را می‌بلعند

262 کلماتی هست که با هیچ پاک‌کنی پاک نمی‌شوند

263 کلماتی هست که در خواب راه می‌روند

264 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است

265 کلماتی هست که مثلِ تخته‌سنگ‌های دامنۀ کوهستان

266 خیس از بارانِ شبانه‌اند

267 و در زیرِ نورِ ستارگان برق می‌زنند

268 کلماتی هست که هیچ‌وقت به دنیا نمی‌آیند

269 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند

270 کلماتی هست که مادر ندارند

271 کلماتی هست که خود را می‌سوزانند

272 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند

273 کلماتی هست که بستگی دارند

274 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول می‌کنند

275 کلماتی هست که سرِ زا می‌روند

276 کلماتی هست که تنهایند

277 کلماتی هست که دزدیده می‌شوند

278 کلماتی هست که دل را به لرزه می‌اندازند

279 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار می‌چسبد

280 (اشعار حسین پناهی)

281 چقدر شبیه مادرم شده ام

282 چرا نمی شناسی ام ؟!

283 چرا نمی شناسمت ؟

284 می دانم که مرا نمی شنوی

285 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم

286 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و

287 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند

288 با توام بی حضور تو

289 بی منی با حضور من

290 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند

291 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

292 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم

293 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند

294 نخ های آبی ام تمام شده اند

295 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .

296 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !

297 حق با تو بود

298 می بایست می خوابیدم

299 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است

300 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام

301 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان

302 کاش تنها نبودم

303 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟

304 کاش تنها نبودی

305 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند

306 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند

307 می دانی ؟

308 انگار چرخ فلک سوارم

309 انگار قایقی مرا می برد

310 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و

311 مرا ببخش

312 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟

313 می شنوی ؟

314 انگار صدای شیون می اید

315 گوش کن

316 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد

317 اما به جای آن

318 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم

319 گوش کن

320 یکی بود یکی نبود

321 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه

322 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است

323 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن

324 به جای پختن کلوچه شیرین

325 ساده و اخمو

326 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند

327 صدای شیون در اوج است

328 می شنوی

329 برای بیان عشق

330 به نظر شما

331 کدام را باید خواند ؟

332 تاریخ یا جغرافی ؟

333 می دانی ؟

334 من دلم برای تاریخ می سوزد

335 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند

336 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند

337 گوش کن

338 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت

339 حق با تو بود

340 می بایست می خوابیدم

341 اما مادربزرگ ها گفته اند

342 چشم ها نگهبان دل هایند

343 می دانی ؟

344 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است

345 کودک

346 خرگوش

347 پروانه

348 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که

349 بی نهایت

350 بار

351 در نامه ها و شعر ها

352 در شعله ها سوختند

353 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

354 پروانه ها

355 آخ

356 تصور کن

357 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

358 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

359 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

360 یادم می اید

361 روزگاری ساده لوحانه

362 صحرا به صحرا

363 و بهار به بهار

364 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

365 عشق را چگونه می شود نوشت

366 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

367 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

368 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

369 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند

370 من تو را…

371 او را…

372 کسی را… دوست می دارم

373 “حسین پناهی”

374 (از مجموعه ستاره)

375 به ساعت نگاه می کنم:

376 حدود سه نصفه شب است

377 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم

378 و طبق عادت کنار پنجره می روم

379 سوسوی چند چراغ مهربان

380 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده

381 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

382 و صدای هیجان انگیز چند سگ

383 و بانگ آسمانی چند خروس

384 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

385 و خوشحال که هنوز

386 معمای سبز رودخانه از دور

387 برایم حل نشده است

388 آری!از شوق به هوا می پرم

389 و خوب می دانم

390 سالهاست که مرده ام

391 من زندگی را دوست دارم

392 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

393 دین را دوست دارم

394 ولی از کشیش ها می ترسم!

395 قانون را دوست دارم

396 ولی از پاسبان ها می ترسم!

397 عشق را دوست دارم

398 ولی از زن ها می ترسم!

399 کودکان را دوست دارم

400 ولی از آینه می ترسم!

401 سلام را دوست دارم

402 ولی از زبانم می ترسم!

403 من می ترسم ، پس هستم

404 این چنین می گذرد روز و روزگار من

405 من روز را دوست دارم

406 ولی از روزگار می ترسم!

407 دنیا را بغل گرفتیم

408 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

409 خوابمان برد

410 بیدار شدیم

411 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!

412 “حسین پناهی”

413 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

414 با پاهای کودکی ام!

415 عطر پریکه ها

416 مسحور سایه ی کوه

417 که می‌برد با خود رنگ و نور را!

418 پولک پای مرغ

419 کفش نو

420 کیف نو

421 جهان هراسناک و کهنه

422 و

423 آه سوزناک سگ!

424 سال های سال است که به دنبال تو میدوم

425 پروانه زرد،

426 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری

427 و همچنان..

428 (اشعار حسین پناهی)

429 با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

430 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

431 با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

432 دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

433 با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

434 ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

435 وزیدیم…

436 ترسیدیم…

437 درخشیدیم…

438 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !

439 می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

440 اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

441 خزه‌های سبز سفر

442 خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

443 می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

444 با قایق بی پارو!؟

445 خوابم می‌آید…

446 نه

447 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…

448 خیلی زود…

449 (اشعار حسین پناهی)

450 با تو

451 بی تو

452 همسفر سایه خویشم

453 و به سوی بی سوی تو می آیم

454 معلومی چون ریگ

455 مجهولی چون راز

456 معلوم دلی و مجهول چشم

457 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

458 سپرده ام

459 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

460 ای همه من

461 کاکل زرتشت

462 سایه بان مسیح

463 به سردترین ها

464 مرا به سردترین ها برسان

465 “حسین پناهی”

466 (کاکل / از مجموعه ستاره)

467 به ساعت نگاه می کنم

468 حدود سه نصف شب است

469 چشم می بندم که مبادا چشمانت را

470 از یاد برده باشم

471 و طبق عادت کنار پنجره می روم

472 سو سوی چند چراغ مهربان

473 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده

474 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

475 و صدای هیجان انگیز چند سگ

476 و بانگ آسمانی چند خروس

477 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی‌ ام

478 و خوشحال که هنوز

479 معمای سبز رودخانه از دور

480 برایم حل نشده است

481 آری، از شوق به هوا می پرم

482 و خوب می دانم

483 سال هاست که مرده ام…!

484 “حسین پناهی”

485 و رسالت من این خواهد بود

486 تا دو استکان چای داغ را

487 از میان دویست جنگ خونین

488 به سلامت بگذرانم

489 تا در شبی بارانی

490 آن ها را

491 با خدای خویش

492 چشم در چشم هم نوش کنیم.

493 “حسین پناهی”

494 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)

495 وقتی ما آمدیم

496 اتّفاق اتفاق افتاده بود!

497 حال

498 هرکس

499 به سلیقه خود چیزی می‌گوید

500 و در تاریکی گم می‌شود

501 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

502 امشب دلی کشیدم

503 شبیه نیمه سیبی

504 که به خاطر لرزش دستانم

505 در زیر آواری از رنگ ها

506 ناپدید ماند!

507 “زنده یاد حسین پناهی”

508 (از مجموعه ستاره)

509 پدرم می‌گوید: کتاب!

510 و مادرم می‌گوید: دعا !

511 و من خوب می‌دانم

512 که زیباترین تعریف خدا را

513 فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید …

514 “حسین پناهی”

515 قرینه است ،

516 این درخت ُ آن درخت ،

517 بر آبی بی انتهای بالاتر !

518 تنها جای تو خالی ست ،

519 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

520 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

521 که به حیاط ِ دلم برگشته است !

522 می نشینم

523 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

524 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

525 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

526 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

527 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

528 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

529 و از او دور می شوم . . .

530 و هر چه دورتر می شوم ،

531 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

532 و باز سکوت !

533 “حسین پناهی”

534 جالب است

535 ثبت احوال

536 همه چیز را

537 در شناسنامه ام نوشته است

538 بجز احوال ام!

539 “حسین پناهی”

540 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،

541 چون من که آفریده‌ام از عشق

542 جهانی برای تو !

543 “زنده یاد حسین پناهی”

544 به خانه می رفت

545 با کیف

546 و با کلاهی که بر هوا بود

547 چیزی دزدیدی ؟

548 مادرش پرسید

549 دعوا کردی باز؟

550 پدرش گفت

551 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

552 به دنبال آن چیز

553 که در دل پنهان کرده بود

554 تنها مادربزرگش دید

555 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

556 و خندیده بود

557 بی تو

558 نه بوی خاک نجاتم داد

559 نه شمارش ستاره ها تسکینم

560 چرا صدایم کردی

561 چرا ؟

562 سراسیمه و مشتاق

563 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

564 نشان به آن نشان

565 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

566 و عصر

567 عصر والیوم بود

568 و فلسفه بود

569 و ساندویچ دل وجگر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر