-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من زندگی را دوست دارم
2 ولی از زندگی دوباره می ترسم!
3 دین را دوست دارم
4 ولی از کشیش ها می ترسم!
5 قانون را دوست دارم
6 ولی از پاسبان ها می ترسم!
7 عشق را دوست دارم
8 ولی از زن ها می ترسم!
9 کودکان را دوست دارم
10 ولی از آینه می ترسم!
11 سلام را دوست دارم
12 ولی از زبانم می ترسم!
13 من می ترسم ، پس هستم
14 این چنین می گذرد روز و روزگار من
15 من روز را دوست دارم
16 ولی از روزگار می ترسم!
17 دنیا را بغل گرفتیم
18 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد
19 خوابمان برد
20 بیدار شدیم
21 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!
22 “حسین پناهی”
23 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم
24 با پاهای کودکی ام!
25 عطر پریکه ها
26 مسحور سایه ی کوه
27 که میبرد با خود رنگ و نور را!
28 پولک پای مرغ
29 کفش نو
30 کیف نو
31 جهان هراسناک و کهنه
32 و
33 آه سوزناک سگ!
34 سال های سال است که به دنبال تو میدوم
35 پروانه زرد،
36 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب میپری
37 و همچنان..
38 (اشعار حسین پناهی)
39 با مرجانها در عمق دریاها لرزیدیم
40 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم
41 با امواج به ساحلها کوبیدیم
42 دنیای سرخ و سیاه خزهها را بر صخرهها روییدیم
43 با ابرها بارها با پرندهها بر شاخهی نارونها قاقار کردیم
44 ترکیدیم با انارها و سیرسیرکها
45 وزیدیم…
46 ترسیدیم…
47 درخشیدیم…
48 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !
49 میبینی؟ میبینی تا کجا میرفتیم و برمیگشتیم !
50 اکنون چنگ میزند بر نم روح انسانی رویاهایمان
51 خزههای سبز سفر
52 خیس باران به سوی پنجرههای مه گرفته سرازیر میشویم
53 میبینی تا کجا با آب آمدهایم!؟
54 با قایق بی پارو!؟
55 خوابم میآید…
56 نه
57 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…
58 خیلی زود…
59 (اشعار حسین پناهی)
60 با تو
61 بی تو
62 همسفر سایه خویشم
63 و به سوی بی سوی تو می آیم
64 معلومی چون ریگ
65 مجهولی چون راز
66 معلوم دلی و مجهول چشم
67 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو
68 سپرده ام
69 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام
70 ای همه من
71 کاکل زرتشت
72 سایه بان مسیح
73 به سردترین ها
74 مرا به سردترین ها برسان
75 “حسین پناهی”
76 (کاکل / از مجموعه ستاره)
77 به ساعت نگاه می کنم
78 حدود سه نصف شب است
79 چشم می بندم که مبادا چشمانت را
80 از یاد برده باشم
81 و طبق عادت کنار پنجره می روم
82 سو سوی چند چراغ مهربان
83 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده
84 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
85 و صدای هیجان انگیز چند سگ
86 و بانگ آسمانی چند خروس
87 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی ام
88 و خوشحال که هنوز
89 معمای سبز رودخانه از دور
90 برایم حل نشده است
91 آری، از شوق به هوا می پرم
92 و خوب می دانم
93 سال هاست که مرده ام…!
94 “حسین پناهی”
95 و رسالت من این خواهد بود
96 تا دو استکان چای داغ را
97 از میان دویست جنگ خونین
98 به سلامت بگذرانم
99 تا در شبی بارانی
100 آن ها را
101 با خدای خویش
102 چشم در چشم هم نوش کنیم.
103 “حسین پناهی”
104 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)
105 وقتی ما آمدیم
106 اتّفاق اتفاق افتاده بود!
107 حال
108 هرکس
109 به سلیقه خود چیزی میگوید
110 و در تاریکی گم میشود
111 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
112 امشب دلی کشیدم
113 شبیه نیمه سیبی
114 که به خاطر لرزش دستانم
115 در زیر آواری از رنگ ها
116 ناپدید ماند!
117 “زنده یاد حسین پناهی”
118 (از مجموعه ستاره)
119 پدرم میگوید: کتاب!
120 و مادرم میگوید: دعا !
121 و من خوب میدانم
122 که زیباترین تعریف خدا را
123 فقط میتوان از زبان گلها شنید …
124 “حسین پناهی”
125 قرینه است ،
126 این درخت ُ آن درخت ،
127 بر آبی بی انتهای بالاتر !
128 تنها جای تو خالی ست ،
129 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !
130 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو
131 که به حیاط ِ دلم برگشته است !
132 می نشینم
133 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره
134 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .
135 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود
136 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !
137 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !
138 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم
139 و از او دور می شوم . . .
140 و هر چه دورتر می شوم ،
141 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .
142 و باز سکوت !
143 “حسین پناهی”
144 جالب است
145 ثبت احوال
146 همه چیز را
147 در شناسنامه ام نوشته است
148 بجز احوال ام!
149 “حسین پناهی”
150 بی شک جهان را به عشق کسی آفریدهاند،
151 چون من که آفریدهام از عشق
152 جهانی برای تو !
153 “زنده یاد حسین پناهی”
154 به خانه می رفت
155 با کیف
156 و با کلاهی که بر هوا بود
157 چیزی دزدیدی ؟
158 مادرش پرسید
159 دعوا کردی باز؟
160 پدرش گفت
161 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
162 به دنبال آن چیز
163 که در دل پنهان کرده بود
164 تنها مادربزرگش دید
165 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
166 و خندیده بود
167 بی تو
168 نه بوی خاک نجاتم داد
169 نه شمارش ستاره ها تسکینم
170 چرا صدایم کردی
171 چرا ؟
172 سراسیمه و مشتاق
173 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
174 نشان به آن نشان
175 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
176 و عصر
177 عصر والیوم بود
178 و فلسفه بود
179 و ساندویچ دل وجگر