من از این می ترسم از حسین پناهی اشعار پراکنده 22

حسین پناهی

آثار حسین پناهی

حسین پناهی

من از این می ترسم

1 من از این می ترسم

2 که دوست داشتن را ؛

3 مثل مسواک زدن ِ بچه ها

4 به من و تو تذکر بدهند…

5 “حسین پناهی”

6 خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش

7 مائیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم

8 هر پسین

9 این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست

10 نگاه

11 ساده فریب کیست که همراه با زمین

12 مرا به طلوعی دوباره می کشاند؟

13 ای راز

14 ای رمز

15 ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین.

16 “حسین پناهی”

17 پس این ها همه اسمش زندگی است:

18 دلتنگی ها، دل خموشی ها، ثانیه ها، دقیقه ها

19 حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد

20 ما زنده ایم، چون بیداریم

21 ما زنده ایم، چون می خوابیم

22 و رستگار و سعادتمندیم،

23 زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی

24 برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم

25 خوشبختیم، زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست

26 سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند

27 و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش

28 برگچه های پیاز ترانه های طراوتند

29 و فکر کن!

30 واقعا فکر کن که چه هولنک می شد اگر از میان آواها

31 بانگ خروس را بر می داشتند

32 و همین طور ریگ ها

33 و ماه

34 و منظومه ها

35 ما نیز باید دوست بداریم … آری باید

36 زیرا دوست داشتن، خالِ بالِ روحِ ماست.

37 “حسین پناهی”

38 (از مجموعه ستاره)

39 به ساعت نگاه می کنم:

40 حدود سه نصف شب است

41 چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم

42 و طبق عادت کنار پنجره می روم

43 سوسوی چند چراغ مهربان

44 و سایه های کشدار شبگردان خمیده

45 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

46 و صدای هیجان انگیز چند سگ

47 و بانگ آسمانی چند خروس

48 از شوق به هوا می پرم چون کودکیم

49 و خوشحال که هنوز معمای سبزی رودخانه از دور برایم حل نشده است

50 آری از شوق به هوا می پرم

51 و خوب می دانم که

52 سالهاست که مُرده ام…!

53 “حسین پناهی”

54 من زندگی را دوست دارم

55 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

56 دین را دوست دارم

57 ولی از كشیش ها می ترسم!

58 قانون را دوست دارم

59 ولی از پاسبان ها می ترسم!

60 عشق را دوست دارم

61 ولی از زن ها می ترسم!

62 كودكان را دوست دارم

63 ولی از آینه می ترسم!

64 سلام را دوست دارم

65 ولی از زبانم می ترسم!

66 من می ترسم ، پس هستم

67 این چنین می گذرد روز و روزگار من

68 من روز را دوست دارم

69 ولی از روزگار می ترسم

70 حسین پناهی

71 درختان می گویند بهار

72 پرندگان می گویند ، لانه

73 سنگ ها می گویند صبر

74 و خاک ها می گویند مصاحب

75 و انسان ها می گویند «خوشبختی»

76 امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،

77 در طلب نور !

78 ما نه درختیم

79 و نه خاک .

80 پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،

81 باید در حریم خودمان جستجو کنیم …

82 حسین پناهی

83 کهکشانها کو زمینم؟

84 زمین کو وطنم؟

85 وطن کو خانه ام؟

86 خانه کو مادرم؟

87 مادر کو کبوترانم؟

88 من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ، ای زمان؟…

89 حسین پناهی

90 در انتهای هر سفر

91 در آیینه

92 دار و ندار خویش را مرور می کنم

93 این خاک تیره این زمین

94 پاپوش پای خسته ام

95 این سقف کوتاه آسمان

96 سرپوش چشم بسته ام

97 اما خدای دل

98 در آخرین سفر

99 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

100 به جز زمین و آسمان

101 چیزی نمانده است

102 گم گشته ام ‚ کجا

103 ندیده ای مرا ؟

104 حسین پناهی

105 نیم ساعت پیش ،

106 خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش

107 سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت

108 و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،

109 آواز که خواند تازه فهمیدم ،

110 پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !

111 حسین پناهی

112 ما چيستيم ؟!

113 جز ملکلولهاي فعال ذهن زمين ،

114 که خاطرات کهکشان هارا

115 مغشوش ميکند!

116 حسین پناهی

117 بی تو

118 نه بوی خاک نجاتم داد

119 نه شمارش ستاره ها تسکینم

120 چرا صدایم کردی

121 چرا ؟

122 سراسیمه و مشتاق

123 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

124 نشان به آن نشان

125 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

126 و عصر

127 عصر والیوم بود

128 و فلسفه  حسین پناهی

129 و رسالت من این خواهد بود

130 تا دو استکان چای داغ را

131 از میان دویست جنگ خونین

132 به سلامت بگذرانم

133 تا در شبی بارانی

134 آن ها را

135 با خدای خویش

136 چشم در چشم هم نوش کنیم

137 حسین پناهی

138 شب در چشمان من است

139 به سیاهی چشمهایم نگاه کن

140 روز در چشمان من است

141 به سفیدی چشمهایم نگاه کن

142 شب و روز در چشم های من است

143 به چشمهایم نگاه کن

144 پلک اگر فرو بندم

145 جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

146 حسین پناهی

147 به من بگوييد

148 فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم

149 چگونه

150 خورشيدي را تصوير مي كنيد

151 كه ترسيمش

152 سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟

153 حسین پناهی

154 انسانم !

155 ساکت ، چون درخت سیب !

156 گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !

157 و بارور ، چون خوشه ی بلوط !

158 به جز خداوند ،

159 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!

160 حسین پناهی

161 نیستیم !

162 به دنیا می آییم

163 عکس ِ یک نفره می گیریم !

164 بزرگ می شویم ،

165 عکس ِ دو نفره می گیریم !

166 پیر می شویم ،

167 عکس ِ یک نفره می گیریم …

168 و بعد

169 دوباره باز

170 نیستیم

171 حسین پناهی

172 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،

173 چون من که آفریده ام از عشق

174 جهانی برای تو !

175 (اشعار حسین پناهی)

176 ما

177 در هیأت پروانه ی هستی

178 با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !

179 برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد

180 یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست

181 اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم

182 سرانجام به خودمان خواهیم رسید.

183 (اشعار حسین پناهی)

184 خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش

185 مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم

186 هر پسين

187 اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست

188 نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين

189 مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟

190 حسین پناهی

191 سلام

192 خداحافظ!

193 چیز تازه ای اگر یافتید،

194 بر این دو اضافه کنید

195 تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.

196 “حسین پناهی”

197 در انتهای هر سفر

198 در آیینه

199 دار و ندار خویش را مرور می کنم

200 این خاک تیره این زمین

201 پاپوش پای خسته ام

202 این سقف کوتاه آسمان

203 سرپوش چشم بسته ام

204 اما خدای دل

205 در آخرین سفر

206 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

207 به جز زمین و آسمان

208 چیزی نمانده است

209 گم گشته ام ‚ کجا

210 ندیده ای مرا ؟

211 کفش، ابتکار پرسه های من بود !

212 و چتر، ابداع  بی سامانی هایم !

213 هندسه، شطرنج سکوت من بود!

214 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !

215 با فنجانی چای هم می توان مست شد!

216 اگر اویی که باید باشد، باشد …

217 بی تو

218 نه بوی خاک نجاتم داد

219 نه شمارش ستاره ها تسکینم

220 چرا صدایم کردی

221 چرا ؟

222 سراسیمه و مشتاق

223 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

224 نشان به آن نشان

225 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

226 و عصر

227 عصر والیوم بود!

228 ایستاده و آرام

229 به سمت آینه می‌خزم

230 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها

231 و تازه می‌شود دل

232 از تماشای دو مروارید درخشان

233 بر کیسه

234 ‌ی

235 پاره پوره‌ی صورتم

236 .

237 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود

238 !

239 کدام بود؟

240 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را

241 حرام دیدارش کردم؟

242 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

243 عشق را چگونه می شود نوشت

244 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

245 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت

246 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

247 وگرنه چشمانم را می بستم

248 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:

249 من تو را، او را

250 کسی را دوست می دارم.

251 به آتش نگاهش اعتماد نکن

252 لمس نکن

253 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند

254 به سرزمینی بی رنگ

255 بی بو ، ساکت

256 آری…

257 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو

258 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.

259 انسانم !

260 ساکت، چون درخت سیب !

261 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !

262 و بارور، چون خوشه ی بلوط !

263 به جز خداوند،

264 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟

265 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟

266 شیشه ی عطرم شکسته بود!

267 حیاط پر از بوی خدا شده بود!

268 ستاره ام – درشت و درخشان-

269 روبه رویم پشت به دیوار،

270 سر بر گریبان برده بود

271 و من در آغوش ماه

272 برای همیشه به خواب رفته بودم!

273 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام

274 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!

275 “زنده یاد حسین پناهی”

276 کلماتی هست که می‌میرند

277 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را می‌بلعند

278 کلماتی هست که با هیچ پاک‌کنی پاک نمی‌شوند

279 کلماتی هست که در خواب راه می‌روند

280 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است

281 کلماتی هست که مثلِ تخته‌سنگ‌های دامنۀ کوهستان

282 خیس از بارانِ شبانه‌اند

283 و در زیرِ نورِ ستارگان برق می‌زنند

284 کلماتی هست که هیچ‌وقت به دنیا نمی‌آیند

285 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند

286 کلماتی هست که مادر ندارند

287 کلماتی هست که خود را می‌سوزانند

288 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند

289 کلماتی هست که بستگی دارند

290 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول می‌کنند

291 کلماتی هست که سرِ زا می‌روند

292 کلماتی هست که تنهایند

293 کلماتی هست که دزدیده می‌شوند

294 کلماتی هست که دل را به لرزه می‌اندازند

295 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار می‌چسبد

296 (اشعار حسین پناهی)

297 چقدر شبیه مادرم شده ام

298 چرا نمی شناسی ام ؟!

299 چرا نمی شناسمت ؟

300 می دانم که مرا نمی شنوی

301 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم

302 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و

303 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند

304 با توام بی حضور تو

305 بی منی با حضور من

306 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند

307 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

308 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم

309 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند

310 نخ های آبی ام تمام شده اند

311 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .

312 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !

313 حق با تو بود

314 می بایست می خوابیدم

315 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است

316 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام

317 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان

318 کاش تنها نبودم

319 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟

320 کاش تنها نبودی

321 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند

322 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند

323 می دانی ؟

324 انگار چرخ فلک سوارم

325 انگار قایقی مرا می برد

326 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و

327 مرا ببخش

328 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟

329 می شنوی ؟

330 انگار صدای شیون می اید

331 گوش کن

332 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد

333 اما به جای آن

334 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم

335 گوش کن

336 یکی بود یکی نبود

337 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه

338 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است

339 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن

340 به جای پختن کلوچه شیرین

341 ساده و اخمو

342 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند

343 صدای شیون در اوج است

344 می شنوی

345 برای بیان عشق

346 به نظر شما

347 کدام را باید خواند ؟

348 تاریخ یا جغرافی ؟

349 می دانی ؟

350 من دلم برای تاریخ می سوزد

351 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند

352 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند

353 گوش کن

354 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت

355 حق با تو بود

356 می بایست می خوابیدم

357 اما مادربزرگ ها گفته اند

358 چشم ها نگهبان دل هایند

359 می دانی ؟

360 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است

361 کودک

362 خرگوش

363 پروانه

364 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که

365 بی نهایت

366 بار

367 در نامه ها و شعر ها

368 در شعله ها سوختند

369 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

370 پروانه ها

371 آخ

372 تصور کن

373 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

374 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

375 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

376 یادم می اید

377 روزگاری ساده لوحانه

378 صحرا به صحرا

379 و بهار به بهار

380 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

381 عشق را چگونه می شود نوشت

382 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

383 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

384 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

385 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند

386 من تو را…

387 او را…

388 کسی را… دوست می دارم

389 “حسین پناهی”

390 (از مجموعه ستاره)

391 به ساعت نگاه می کنم:

392 حدود سه نصفه شب است

393 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم

394 و طبق عادت کنار پنجره می روم

395 سوسوی چند چراغ مهربان

396 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده

397 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

398 و صدای هیجان انگیز چند سگ

399 و بانگ آسمانی چند خروس

400 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

401 و خوشحال که هنوز

402 معمای سبز رودخانه از دور

403 برایم حل نشده است

404 آری!از شوق به هوا می پرم

405 و خوب می دانم

406 سالهاست که مرده ام

407 من زندگی را دوست دارم

408 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

409 دین را دوست دارم

410 ولی از کشیش ها می ترسم!

411 قانون را دوست دارم

412 ولی از پاسبان ها می ترسم!

413 عشق را دوست دارم

414 ولی از زن ها می ترسم!

415 کودکان را دوست دارم

416 ولی از آینه می ترسم!

417 سلام را دوست دارم

418 ولی از زبانم می ترسم!

419 من می ترسم ، پس هستم

420 این چنین می گذرد روز و روزگار من

421 من روز را دوست دارم

422 ولی از روزگار می ترسم!

423 دنیا را بغل گرفتیم

424 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

425 خوابمان برد

426 بیدار شدیم

427 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!

428 “حسین پناهی”

429 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

430 با پاهای کودکی ام!

431 عطر پریکه ها

432 مسحور سایه ی کوه

433 که می‌برد با خود رنگ و نور را!

434 پولک پای مرغ

435 کفش نو

436 کیف نو

437 جهان هراسناک و کهنه

438 و

439 آه سوزناک سگ!

440 سال های سال است که به دنبال تو میدوم

441 پروانه زرد،

442 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری

443 و همچنان..

444 (اشعار حسین پناهی)

445 با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

446 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

447 با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

448 دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

449 با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

450 ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

451 وزیدیم…

452 ترسیدیم…

453 درخشیدیم…

454 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !

455 می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

456 اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

457 خزه‌های سبز سفر

458 خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

459 می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

460 با قایق بی پارو!؟

461 خوابم می‌آید…

462 نه

463 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…

464 خیلی زود…

465 (اشعار حسین پناهی)

466 با تو

467 بی تو

468 همسفر سایه خویشم

469 و به سوی بی سوی تو می آیم

470 معلومی چون ریگ

471 مجهولی چون راز

472 معلوم دلی و مجهول چشم

473 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

474 سپرده ام

475 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

476 ای همه من

477 کاکل زرتشت

478 سایه بان مسیح

479 به سردترین ها

480 مرا به سردترین ها برسان

481 “حسین پناهی”

482 (کاکل / از مجموعه ستاره)

483 به ساعت نگاه می کنم

484 حدود سه نصف شب است

485 چشم می بندم که مبادا چشمانت را

486 از یاد برده باشم

487 و طبق عادت کنار پنجره می روم

488 سو سوی چند چراغ مهربان

489 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده

490 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

491 و صدای هیجان انگیز چند سگ

492 و بانگ آسمانی چند خروس

493 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی‌ ام

494 و خوشحال که هنوز

495 معمای سبز رودخانه از دور

496 برایم حل نشده است

497 آری، از شوق به هوا می پرم

498 و خوب می دانم

499 سال هاست که مرده ام…!

500 “حسین پناهی”

501 و رسالت من این خواهد بود

502 تا دو استکان چای داغ را

503 از میان دویست جنگ خونین

504 به سلامت بگذرانم

505 تا در شبی بارانی

506 آن ها را

507 با خدای خویش

508 چشم در چشم هم نوش کنیم.

509 “حسین پناهی”

510 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)

511 وقتی ما آمدیم

512 اتّفاق اتفاق افتاده بود!

513 حال

514 هرکس

515 به سلیقه خود چیزی می‌گوید

516 و در تاریکی گم می‌شود

517 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

518 امشب دلی کشیدم

519 شبیه نیمه سیبی

520 که به خاطر لرزش دستانم

521 در زیر آواری از رنگ ها

522 ناپدید ماند!

523 “زنده یاد حسین پناهی”

524 (از مجموعه ستاره)

525 پدرم می‌گوید: کتاب!

526 و مادرم می‌گوید: دعا !

527 و من خوب می‌دانم

528 که زیباترین تعریف خدا را

529 فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید …

530 “حسین پناهی”

531 قرینه است ،

532 این درخت ُ آن درخت ،

533 بر آبی بی انتهای بالاتر !

534 تنها جای تو خالی ست ،

535 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

536 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

537 که به حیاط ِ دلم برگشته است !

538 می نشینم

539 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

540 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

541 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

542 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

543 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

544 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

545 و از او دور می شوم . . .

546 و هر چه دورتر می شوم ،

547 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

548 و باز سکوت !

549 “حسین پناهی”

550 جالب است

551 ثبت احوال

552 همه چیز را

553 در شناسنامه ام نوشته است

554 بجز احوال ام!

555 “حسین پناهی”

556 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،

557 چون من که آفریده‌ام از عشق

558 جهانی برای تو !

559 “زنده یاد حسین پناهی”

560 به خانه می رفت

561 با کیف

562 و با کلاهی که بر هوا بود

563 چیزی دزدیدی ؟

564 مادرش پرسید

565 دعوا کردی باز؟

566 پدرش گفت

567 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

568 به دنبال آن چیز

569 که در دل پنهان کرده بود

570 تنها مادربزرگش دید

571 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

572 و خندیده بود

573 بی تو

574 نه بوی خاک نجاتم داد

575 نه شمارش ستاره ها تسکینم

576 چرا صدایم کردی

577 چرا ؟

578 سراسیمه و مشتاق

579 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

580 نشان به آن نشان

581 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

582 و عصر

583 عصر والیوم بود

584 و فلسفه بود

585 و ساندویچ دل وجگر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر