-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 با مرجانها در عمق دریاها لرزیدیم
2 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم
3 با امواج به ساحلها کوبیدیم
4 دنیای سرخ و سیاه خزهها را بر صخرهها روییدیم
5 با ابرها بارها با پرندهها بر شاخهی نارونها قاقار کردیم
6 ترکیدیم با انارها و سیرسیرکها
7 وزیدیم…
8 ترسیدیم…
9 درخشیدیم…
10 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !
11 میبینی؟ میبینی تا کجا میرفتیم و برمیگشتیم !
12 اکنون چنگ میزند بر نم روح انسانی رویاهایمان
13 خزههای سبز سفر
14 خیس باران به سوی پنجرههای مه گرفته سرازیر میشویم
15 میبینی تا کجا با آب آمدهایم!؟
16 با قایق بی پارو!؟
17 خوابم میآید…
18 نه
19 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…
20 خیلی زود…
21 (اشعار حسین پناهی)
22 با تو
23 بی تو
24 همسفر سایه خویشم
25 و به سوی بی سوی تو می آیم
26 معلومی چون ریگ
27 مجهولی چون راز
28 معلوم دلی و مجهول چشم
29 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو
30 سپرده ام
31 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام
32 ای همه من
33 کاکل زرتشت
34 سایه بان مسیح
35 به سردترین ها
36 مرا به سردترین ها برسان
37 “حسین پناهی”
38 (کاکل / از مجموعه ستاره)
39 به ساعت نگاه می کنم
40 حدود سه نصف شب است
41 چشم می بندم که مبادا چشمانت را
42 از یاد برده باشم
43 و طبق عادت کنار پنجره می روم
44 سو سوی چند چراغ مهربان
45 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده
46 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
47 و صدای هیجان انگیز چند سگ
48 و بانگ آسمانی چند خروس
49 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی ام
50 و خوشحال که هنوز
51 معمای سبز رودخانه از دور
52 برایم حل نشده است
53 آری، از شوق به هوا می پرم
54 و خوب می دانم
55 سال هاست که مرده ام…!
56 “حسین پناهی”
57 و رسالت من این خواهد بود
58 تا دو استکان چای داغ را
59 از میان دویست جنگ خونین
60 به سلامت بگذرانم
61 تا در شبی بارانی
62 آن ها را
63 با خدای خویش
64 چشم در چشم هم نوش کنیم.
65 “حسین پناهی”
66 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)
67 وقتی ما آمدیم
68 اتّفاق اتفاق افتاده بود!
69 حال
70 هرکس
71 به سلیقه خود چیزی میگوید
72 و در تاریکی گم میشود
73 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
74 امشب دلی کشیدم
75 شبیه نیمه سیبی
76 که به خاطر لرزش دستانم
77 در زیر آواری از رنگ ها
78 ناپدید ماند!
79 “زنده یاد حسین پناهی”
80 (از مجموعه ستاره)
81 پدرم میگوید: کتاب!
82 و مادرم میگوید: دعا !
83 و من خوب میدانم
84 که زیباترین تعریف خدا را
85 فقط میتوان از زبان گلها شنید …
86 “حسین پناهی”
87 قرینه است ،
88 این درخت ُ آن درخت ،
89 بر آبی بی انتهای بالاتر !
90 تنها جای تو خالی ست ،
91 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !
92 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو
93 که به حیاط ِ دلم برگشته است !
94 می نشینم
95 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره
96 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .
97 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود
98 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !
99 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !
100 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم
101 و از او دور می شوم . . .
102 و هر چه دورتر می شوم ،
103 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .
104 و باز سکوت !
105 “حسین پناهی”
106 جالب است
107 ثبت احوال
108 همه چیز را
109 در شناسنامه ام نوشته است
110 بجز احوال ام!
111 “حسین پناهی”
112 بی شک جهان را به عشق کسی آفریدهاند،
113 چون من که آفریدهام از عشق
114 جهانی برای تو !
115 “زنده یاد حسین پناهی”
116 به خانه می رفت
117 با کیف
118 و با کلاهی که بر هوا بود
119 چیزی دزدیدی ؟
120 مادرش پرسید
121 دعوا کردی باز؟
122 پدرش گفت
123 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
124 به دنبال آن چیز
125 که در دل پنهان کرده بود
126 تنها مادربزرگش دید
127 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
128 و خندیده بود
129 بی تو
130 نه بوی خاک نجاتم داد
131 نه شمارش ستاره ها تسکینم
132 چرا صدایم کردی
133 چرا ؟
134 سراسیمه و مشتاق
135 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
136 نشان به آن نشان
137 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
138 و عصر
139 عصر والیوم بود
140 و فلسفه بود
141 و ساندویچ دل وجگر