-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مانند کرم کوچک ابریشم از افق
2 بر خاک می خزید قطار مسافری
3 صحرا ، چو برگ توت
4 از سبزی و تری
5 از دور ، کودکان گریزان تپه ها
6 دنبال هم به سوی افق می شتافتند
7 هر یک نشانده مشعلی از اختران شب
8 بر چوبدست تیز درختان دوردست
9 شب را به نور مشعل خود می شکافتند
10 توپ سفید ماه ، میان دو دست کوه
11 سرگشته مانده بود
12 کم کم قطار سینه کشان و نفس زنان
13 خود را به انتهای بیابان رسانده بود
14 گل و بوته های آتش ، همه رنگ خون گرفته
15 شب پر ستاره ی من ، عطش جنون گرفته
16 بگذار تا ببرم رگ دردمند خود را
17 که در او بهار مرده ست و ، خزان سکوت گرفته
18 تن من درخت تر بود و پر از شکوفه ی خون
19 تب تند عشق سوزاند و تکاند برگ و بارش
20 عطشی شکفت در او که مکید سبزی اش را
21 ز شرار بادها سوخت شکوفه ی بهارش
22 چه کنم ، بهار مرده ست و دمیده سوز سرما
23 گل یخ ، چو شبنم صبح ، چکیده بر تن من
24 تو بیا تو ، ای که چون جام شراب می درخشی
25 تو بسوز ، ای تب ظهر بهار ! خرمن من
26 (اشعار نادر نادرپور)
27 به خود گفتم ای مرد گم کرده خاک
28 چرا ز جهان روی گردانده ای ؟
29 چه سود از بر و بوم خود یافتی
30 که در حسرتش جاودان مانده ای ؟
31 در این شهر غربت که مأوای توست
32 چنان زندگی کن که در زادگاه
33 و گرنه خون به چشمت کم از آب نیست
34 بر آن خاک خونین ، میفکن نگاه
35 چو دیدی که گردون به کامت نگشت
36 ازو ، انتقامی دلیرانه گیر
37 چو در خاک خود ، کامیابت نکرد
38 مراد از بر و بوم بیگانه گیر
39 شبانگاهی از خانه ، بیرون خرام
40 شرابی به رنگ شفق ، نوش کن
41 زمام خرد را به مستی سپار
42 غم زندگی را فراموش کن
43 همه کوی و برزن ، پر از خوبروست
44 تو ، از آن میان ، با یکی یار شو
45 بدان سان که پیشینیان گفته اند
46 به زنجیر زلفش گرفتار شو
47 گمان کن که در زیر چرخ کبود
48 تو هستی و ، او هست و ، دیار نیست
49 سراسر ،جهان شب از آن تست
50 به جز رندی و مستی ات کار نیست
51 چو دل از من این گفتنی ها شنید
52 زبونی رها کرد و نیرو گرفت
53 جهان ، چهره ای سخت، زیبنده یافت
54 زمان ، شیوه ای سخت نیکو گرفت
55 هنوز آسمان ، روشن از روز بود
56 که من ، گونه از موی ، پیراستم
57 به لبهای خود ، خنده آموختم
58 بر اندام خود ، جامه آراستم
59 چنان شاد از خانه بیرون شدم
60 که از من ، خجل گشت اندوه من
61 نسیم آن چنان مست بر من گذشت
62 که آشفته شد موی انبوه من
63 دو گامی نه پیموده در ازدحام
64 که راه مرا سائلی پیر بست
65 کهن جامه ای از پلاسش به بر
66 تهی شیشه ای از شرابش به دست
67 پشیزی ز من خواست ، بخشیدمش
68 نگاهی به من کرد : دور از سپاس
69 در اندیشه ماندم که با چشم خویش
70 چه می گوید آن سائل ناشناس
71 به ناگاه ابر بهاری گریست
72 زمین ، تر شد از اشک پاک خدای
73 بر آن پیر چرکین نظر دوختم
74 به من ، خنده ای کرد دندان نمای
75 در آیینه چشم او ، عکس من
76 پلاسی به بر داشت مانند اوی
77 تنابنده ای را به جز ما دو تن
78 نه در پشت دیدم ، نه در روبروی
79 من و او ، دو گمراه بی خانمان
80 یکی مست و آن دیگری هوشیار
81 براندام ما ، جامه ها می گریست
82 بر آن گریه ، خندان غروب بهار
83 شفق چون هویدا شد از پشت ابر
84 از آن پیر هم جز گمنامی نماند
85 شگفتا ! در آن کوی پر های و هوی
86 به جز ناله ی ناودانی نماند
87 به خود گفتم ای مرد گم کرده خاک
88 ترا سایه ای هم به دنبال نیست
89 ازین غربت جاودان ، سر مپیچ
90 که اینده ات خوشتر از حال نیست
91 وجودی که از رفته خیری ندید
92 کجا انتظاری از اینده داشت
93 شفق ، نیمه جان بود و ، شب می رسید
94 جهان ، گریه ای تلخ در خنده داشت
95 (اشعار نادر نادرپور)
96 وقتی که شب با عطر پیچک ها
97 از آسمان روشن اردیبهشتی در اتاق تیره ام لغزید
98 من ، نامه ای را در جواب نامه ای آغاز می کردم
99 نور از چراغ سقف می تابید
100 من، با پر و بال قلم ، از خطه ی کاغذ
101 تا قله ی اندیشه ها پرواز می کردم
102 ناگاه ، مغز لامپ در بطن فراخش ریخت
103 کار قلم ، دشوار
104 کار شب آسان شد
105 آوای پایی از فراز پلکان برخاست
106 بیگانه ای بر آستان من ، نمایان شد
107 دستش کلید برق را چرخاند
108 اما از آن کوشیدن باطل ، پشیمان شد
109 با خود ، به نجوا گفت : در اینجا چراغی نیست
110 رندانه گفتم : روشنی در توست
111 پاسخ ، در آن سوی لبانش ماند
112 وز پشت ظلمت ، مردمک های درشتش را
113 دیدم که در قعر سفیدی های چشمانش
114 حیران ، به دنبال چراغ مرده می گردند
115 آنگاه دست او هماهنگ نگاه او
116 در تیرگی ها آن قدر کاوید
117 تا نعش سرد لامپ را در زیر آوار حبابش یافت
118 وز دور ، در نوری که از روزن فرو می تافت
119 درپیش چشمانم نگاهش داشت
120 لحن درشت سرزنشبارش مرا لرزاند
121 ایا تو می خواهی که این روشندل بیدار
122 از ریسمان دار ، خود را در شب آویزد؟
123 آن سان که مغزش نگاهان دراندرون ریزد ؟
124 در چشم تو ، ایا قبای مرگ
125 تنها و تنها بر تن همسایگان نیکوست ؟
126 تا کی به مرگ دوست ، آسان می خوری سوگند
127 اما نمی میری به جای دوست ؟
128 گفتار او ، حق بود
129 از خویش پرسیدم که ایا دیدگان او
130 یک شب ، مرا هم چون چراغ مرده ای
131 از سقف ، آویزان تواند دید ؟
132 هرگز ندانستم که این اندیشه را دریافت
133 یا ، بی سبب خندید
134 آنگاه ، بانگ پای او از آستان برخاست
135 اندام او ، از دیده ، پنهان شد
136 هر چند امشب ، آن شب اردیبهشتی نیست
137 ای میهمان ناشناس من
138 بار دگر ، بر آستان من نمایان شو
139 خندان ، سلامم کن
140 من ، نیمه ای از نامه را مانم
141 این نیمه ی ننوشته را بنویس
142 بنویس و با شادی تمامم کن
143 آن زلزله ای که خانه را لرزاند
144 یک شب ، همه چیز را دگرگون کرد
145 چون شعله ، جهان خفته را سوزاند
146 خاکسترصبح را پر از خون کرد
147 او بود که شیشه های رنگین را
148 از پنجره های دل ، به خاک انداخت
149 رخسار زنان و رنگ گلها را
150 در پشت غبار کینه ، پنهان ساخت
151 گهواره ی مرگ را بجنبانید
152 چون گور ، به خوردن کسان پرداخت
153 در زیر رواق کهنه ی تاریخ
154 بر سنگ مزار شهر یاران تاخت
155 تندیس هنروران پیشین را
156 بشکست و بهای کارشان نشناخت
157 آنگاه ، ترانه های فتحش را
158 با شیون شوم باد ، موزون کرد
159 او ، راه وصال عاشقان را بست
160 فانوس خیال شاعران را کشت
161 رگهای صدای ساز را بگسست
162 پیشانی جام را به خون آغشت
163 گنجینه ی روزهای شیرین را
164 در خاک غم گذشته ، مدفون کرد
165 تالار بزرگ خانه ، خالی شد
166 از پیکره های مرده و زنده
167 دیگر نه کبوتری که از بمش
168 پرواز کند به سوی اینده
169 در ذهن من از گذشته ، یادی ماند
170 غمناک و گسسته و پرکنده
171 با خانه و خاطرات من ، ای دوست
172 آن زلزله ، کار صد شبیخون کرد
173 ناگاه ، به هر طرف که رو کردم
174 دیدم همه وحشت است و ویرانی
175 عزم سفر به پیشواز آمد
176 تا پشت کنم بر آن پریشانی
177 اما ، غم ترک آشیان گفتن
178 چشمان مرا که جای خورشید است
179 همچون افق غروب ، گلگون کرد
180 چون روی به سوی غربت آوردم
181 غم ، بار دگر ، به دیدنم آمد
182 من ، برده ی پیر آسمان بودم
183 زنجیر بلا به گردنم آمد
184 من ، خانه ی خود به غیر نسپردم
185 تقدیر ، مرا ز خانه بیرون کرد
186 کنون که دیار آشنایی را
187 چون سایه ی خویش ، در قفا دارم
188 بینم که هنوز و همچنان ، با او
189 در خواب و خیال ، ماجرا دارم
190 این عشق کهن که در دلم باقی است
191 بنگر که مرا چگونه مجنون کرد
192 اینجا که منم ، کرانه ی نیلی
193 از پنجره ی مقابلم پیداست
194 خورشید برهنه ی سحرگاهش
195 همبستر آسمانی دریاست
196 گاهی به دلم امید می بخشم
197 کان وادی سبز آرزو ، اینجاست
198 افسوس که این امید بی حاصل
199 اندوه مرا هماره افزون کرد
200 اینجا که منم ، بهشت جاوید است
201 اما چه کنم که خانه ی من نیست
202 دریای زلال لاجوردینش
203 آینه ی بیکرانه ی من نیست
204 تاب هوس آفرین امواجش
205 گهواره ی کودکانه ی من نیست
206 ماهی که برین کرانه می تابد
207 آن نیست که از بلندی البرز
208 تابید و مرا همیشه افسون کرد
209 اینجاست که من ، جبین پیری را
210 در آینه ی پیاله می بینم
211 اوراق کتاب سرگذشتم را
212 در ظرف پر از زباله می بینم
213 خود را به گناه کشنم ایام
214 جلاد هزار ساله می بینم
215 اما ، به کدام کس توانم گفت
216 این بازی تازه را که گردون کرد
217 هربار که رو نهم به کاشانه
218 در شهر غریب و در شب دلگیر
219 هر بار که سایه ی سیاه من
220 در نور چراغ کوچه ای گمنام
221 بر پشت دری به رنگ تنهایی
222 آوارگی مرا کند تصویر
223 با کهنه کلید خویش می گویم
224 کای حلقه به گوش مانده در زنجیر
225 اینجا ، نه همان سرای دیرین است
226 در این در بسته ، کی کنی تأثیر ؟
227 کاشانه ی نو ، کلید نو خواهد
228 در قلب جوان ، اثر ندارد پیر
229 از پنجه ی سرد من چه می خواهی ؟
230 سودی ندهد ستیزه با تقدیر
231 وقتی که خروس مرگ می خواند
232 دیرست برای در گشودن ، دیر
233 آن ، زلزله ای که خانه را لرزاند
234 گفتن نتوان که با دلم چون کرد
235 (اشعار نادر نادرپور)
236 ای گاو باز ماهر اعصار
237 دامان پرنیانی سرخت را
238 همواره ، در مقابل چشمم نگاه دار
239 تا گاو زورمند هوس را
240 در من به جست و خیز بر انگیزی
241 گاوی که زخم شاخ ستبر او
242 در انتهای ران تو خواهد ماند
243 گاوی که در کشکش جان دادن
244 جویی ز خون به سوی تو خواهد راند
245 خونش حلال باد ترا ، ای زن
246 ای گاوباز ماهر اعصار
247 (اشعار نادر نادرپور)