مادیان من ! پس از حسین منزوی اشعار پراکنده 36

حسین منزوی

آثار حسین منزوی

حسین منزوی

مادیان من ! پس کی می بری سوارت را ؟

1 مادیان من ! پس کی می بری سوارت را ؟

2 می کِشی به چشمانش ، سرمه ی غبارت را ؟

3 می شناسمت آری ، تاختن در آزادی است ،

4 آن چه می هد تسکین ، روح بی قرارت را

5 آسمان بارانی ، با کمان رنگینش ،

6 در خوش آمدت طاقی ، بسته رهگذارت را

7 کاکل بلندت را باد می زند شانه ،

8 صبحدم که می گیری ، دوش آبشارت را

9 زآفتاب می پیچد ، حوله ای بر اندامت

10 آسمان که مهتروار ، دارد انتظارت را

11 دشت پیش روی تو ، سفره ای است گسترده

12 می چری در آرامش ، قوت سبزه زارت را

13 تا تو آب از آن نوشی ، اندکی بمان تا گل

14 بگذراند از صافی ، آب چشمه سارت را

15 چارپرترین شبدر* با تو هست و هر سویی

16 می روی و همراهت ، می بری بهارت را

17 مژده ی سفر دارد چون به اهتزاز آرد

18 در نسیم ها یالت ، بیرق بشارت را

19 آسمان نمازش را ، رو به خاک می خواند

20 ماه نو که می بوسد ، نعل نقره کارت را

21 شاعر توام چون باد ــ شاعری که در شعرش ــ

22 دشت و درهّ می بوسند ، پای راهوارت را

23 حسین منزوی

24 ليلا دوباره قسمت ابن السلام شد

25 عشق بزرگم، آه چه آسان حرام شد

26 مي شد بدانم اين که خط سرنوشت من

27 از دفتر کدام شب بسته وام شد؟

28 اول دلم فراغ تو را سرسري گرفت

29 وآن زخم کوچک دلم آخر جزام شد

30 گلچين رسيد و نوبت با من وزيدنت

31 ديگر تمام شد گل سرخم،‌ تمام شد

32 شعر من از قبيله خون است خون من

33 فواره از دلم زد و آمد کلام شد

34 ما خون تازه در تن عشقيم و عشق را

35 شعر من و شکوه تو،‌رمز دوام شد

36 بعد از تو باز عاشقی و باز، آه نه

37 اين داستان به نام “تو” اينجا تمام شد

38 ( اشعار حسین منزوی )

39 ای یاد دوردست که دل می بری هنوز

40 چون آتش نهفته به خاکستری هنوز

41 هر چند خط کشیده بر آیینه ات زمان

42 در چشمم از تمام خوبان، سری هنوز

43 سودای دلنشین نخستین و آخرین!

44 عمرم گذشت و توام در سری هنوز

45 ای چلچراغ کهنه که زآن سوی سال ها

46 از هر چراغ تازه، فروزان تری هنوز

47 بالین و بسترم، همه از گل بیاکنی

48 شب بر حریم خوابم اگر بگذری هنوز

49 ای نازنین درخت نخستین گناه من!

50 از میوه های وسوسه بارآوری هنوز

51 آن سیب های راه به پرهیز بسته را

52 در سایه سار زلف، تو می پروری هنوز

53 وان سفره شبانه نان و شراب را

54 بر میزهای خواب، تو می گستری هنوز

55 با جرعه ای ز بوی تو از خویش می روم

56 آه ای شراب کهنه که در ساغری هنوز

57 حسین منزوی

58 در چشم های شعله ورت کینه ای نبود

59 بی صیقل نگاه تو آیینه ای نبود

60 پُر بودی از سرود و نوشتن بهانه بود

61 هر نامه ی تو یک غزل عاشقانه بود

62 آموزگار اول من چشم های توست

63 ای درس عشق را به من آموخته دُرُست !

64 چشم تو یاد داد به من شبچراغ را

65 در تو به توی حیرت و حسرت ، سراغ را

66 آن دل نبود : آن که تو در سینه داشتی

67 « آیینه ای برابر آیینه » داشتی  (1)

68 در بین اشک و چشم تو رازی نهفته بود

69 رازی که چشمه سار به خورشید گفته بود

70 هم در غروبِ همهمه ، هم صبحِ زمزمه

71 تکرار می شد از دهنت نام گل همه

72 گویی صدای تو به فلق نیز می رسید

73 می گفتی : آفتاب ، و جهان شعله می کشید

74 اکنون کجایی ای همگان بی تو تنگدل

75 ای بی تو عکس ماه در آیینه ها کسل

76 تنهاست عشق بی تو و سر بر نمی کند

77 او خویش را بدون تو باور نمی کند

78 ماییم و این قبیله ی غمگین بدون تو

79 بی بهره از تسلی و تسکین بدون تو

80 ای ناخدا که بی تو به گرداب رانده ایم

81 « با بیم موج در شب تاریک » مانده ایم  (2)

82 ای یاد روشن تو پس از تو چراغِ ما

83 با یادِ خود بگوی که گیرد سراغِ ما .

84 حسین منزوی

85 1 – آیینه ای برابر آیینه ات می گذارم

86 تا از تو ابدیتی بسازم .

87 احمد شاملو

88 2 – شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل

89 کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها

90 ظرفِ عسل ! دریچه کندو !

91 آمیزشِ حیا و هیاهو !

92 دمسردِ تفته ! شادِ غم انگیز !

93 خورشیدِ کهرباییِ پاییز !

94 میدان ! سراچه ! کوی ! خیابان !

95 دریا ! کویر ! باغ ! بیابان !

96 چو رنگِ جامهای به ظاهر

97 با رنگ جامه ها متغیر

98 گاهی به رنگ سرخِ حنایی

99 گاهی به رنگ زردِ طلایی

100 زیرِ هزار طاقِ سلیمان

101 مهرابِ کفر ، مسجدِ ایمان  (1)

102 بیدار خواب قابِ مورب

103 آیینه ی درشتِ محدب

104 آونگِ انتظارِ دقایق !

105 تا فصل انتشارِ شقایق

106 گردونه ی شمارش معکوس

107 تا انفجارِ قطعی فانوس

108 آهوی دشتهای تتاری !

109 ای چشم دوست ! با توام ، آری …

110 حسین منزوی

111 1 – شاعر این شعر میداند که محراب با این “ح” به شکل : محراب ، مشهورتر نوشته میشود امّا به زعم او این واژه در اصل فارسی است و از واژه ی « مهر » فارسی گرفته شده است و باید نام عبادتگاه مهر پرستان در ایران کهن بوده باشد.

112 « غزل » در مثنوی

113 دخترم ، بند دلم غمگینم

114 شیشه ی عمر غبار آگینم

115 جوجه ی گم شده در توفانم

116 شاخه ی خم شده از بارانم

117 ای جگر پاره ام ای نیمه ی من

118 میوه ی عشق سراسیمه ی من

119 گل پیوند دوغربت ، غزلم !

120 حاصل ضرب دو حسرت، غزلم !

121 ارث عصیان معماییِ من

122 امتداد خط تنهاییِ من

123 ساقه ی سرزده از نخل تنم

124 جویی از سیل خروشان که منم

125 کوکب بخت شبالوده ی من

126 غزل طبع تبالوده ی من

127 غزلم ، آینه ی اندوهم

128 بانکِ افکنده طنین در کوهم

129 پدرت خُرد و خراب و خسته

130 خسته ای بر همگان در بسته

131 خانه ی جن زده ی متروک است

132 که پُر از همهمه ی مشکوک است

133 روح ها ، خاطره ها اینجایند

134 می روند از دلم و می آیند

135 یادها خیل کفن پوشانند

136 جز من ازهر که فراموشانند

137 کدرم پنجره ی بازم نیست

138 کسلم رخصت آوازم نیست

139 در پی همقدمی همنفسی

140 ایستادم که تو از ره برسی

141 آمدی ؟ باز کن این پنجره را

142 پر از آواز کن این حنجره را…

143 حسین منزوی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر