دانه دانه بنفشه از حسین پناهی اشعار پراکنده 44

حسین پناهی

آثار حسین پناهی

حسین پناهی

دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

1 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

2 عشق را چگونه می شود نوشت

3 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

4 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت

5 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

6 وگرنه چشمانم را می بستم

7 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:

8 من تو را، او را

9 کسی را دوست می دارم.

10 به آتش نگاهش اعتماد نکن

11 لمس نکن

12 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند

13 به سرزمینی بی رنگ

14 بی بو ، ساکت

15 آری…

16 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو

17 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.

18 انسانم !

19 ساکت، چون درخت سیب !

20 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !

21 و بارور، چون خوشه ی بلوط !

22 به جز خداوند،

23 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟

24 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟

25 شیشه ی عطرم شکسته بود!

26 حیاط پر از بوی خدا شده بود!

27 ستاره ام – درشت و درخشان-

28 روبه رویم پشت به دیوار،

29 سر بر گریبان برده بود

30 و من در آغوش ماه

31 برای همیشه به خواب رفته بودم!

32 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام

33 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!

34 “زنده یاد حسین پناهی”

35 کلماتی هست که می‌میرند

36 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را می‌بلعند

37 کلماتی هست که با هیچ پاک‌کنی پاک نمی‌شوند

38 کلماتی هست که در خواب راه می‌روند

39 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است

40 کلماتی هست که مثلِ تخته‌سنگ‌های دامنۀ کوهستان

41 خیس از بارانِ شبانه‌اند

42 و در زیرِ نورِ ستارگان برق می‌زنند

43 کلماتی هست که هیچ‌وقت به دنیا نمی‌آیند

44 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند

45 کلماتی هست که مادر ندارند

46 کلماتی هست که خود را می‌سوزانند

47 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند

48 کلماتی هست که بستگی دارند

49 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول می‌کنند

50 کلماتی هست که سرِ زا می‌روند

51 کلماتی هست که تنهایند

52 کلماتی هست که دزدیده می‌شوند

53 کلماتی هست که دل را به لرزه می‌اندازند

54 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار می‌چسبد

55 (اشعار حسین پناهی)

56 چقدر شبیه مادرم شده ام

57 چرا نمی شناسی ام ؟!

58 چرا نمی شناسمت ؟

59 می دانم که مرا نمی شنوی

60 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم

61 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و

62 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند

63 با توام بی حضور تو

64 بی منی با حضور من

65 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند

66 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

67 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم

68 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند

69 نخ های آبی ام تمام شده اند

70 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .

71 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !

72 حق با تو بود

73 می بایست می خوابیدم

74 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است

75 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام

76 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان

77 کاش تنها نبودم

78 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟

79 کاش تنها نبودی

80 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند

81 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند

82 می دانی ؟

83 انگار چرخ فلک سوارم

84 انگار قایقی مرا می برد

85 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و

86 مرا ببخش

87 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟

88 می شنوی ؟

89 انگار صدای شیون می اید

90 گوش کن

91 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد

92 اما به جای آن

93 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم

94 گوش کن

95 یکی بود یکی نبود

96 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه

97 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است

98 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن

99 به جای پختن کلوچه شیرین

100 ساده و اخمو

101 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند

102 صدای شیون در اوج است

103 می شنوی

104 برای بیان عشق

105 به نظر شما

106 کدام را باید خواند ؟

107 تاریخ یا جغرافی ؟

108 می دانی ؟

109 من دلم برای تاریخ می سوزد

110 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند

111 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند

112 گوش کن

113 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت

114 حق با تو بود

115 می بایست می خوابیدم

116 اما مادربزرگ ها گفته اند

117 چشم ها نگهبان دل هایند

118 می دانی ؟

119 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است

120 کودک

121 خرگوش

122 پروانه

123 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که

124 بی نهایت

125 بار

126 در نامه ها و شعر ها

127 در شعله ها سوختند

128 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

129 پروانه ها

130 آخ

131 تصور کن

132 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

133 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

134 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

135 یادم می اید

136 روزگاری ساده لوحانه

137 صحرا به صحرا

138 و بهار به بهار

139 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

140 عشق را چگونه می شود نوشت

141 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

142 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

143 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

144 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند

145 من تو را…

146 او را…

147 کسی را… دوست می دارم

148 “حسین پناهی”

149 (از مجموعه ستاره)

150 به ساعت نگاه می کنم:

151 حدود سه نصفه شب است

152 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم

153 و طبق عادت کنار پنجره می روم

154 سوسوی چند چراغ مهربان

155 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده

156 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

157 و صدای هیجان انگیز چند سگ

158 و بانگ آسمانی چند خروس

159 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

160 و خوشحال که هنوز

161 معمای سبز رودخانه از دور

162 برایم حل نشده است

163 آری!از شوق به هوا می پرم

164 و خوب می دانم

165 سالهاست که مرده ام

166 من زندگی را دوست دارم

167 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

168 دین را دوست دارم

169 ولی از کشیش ها می ترسم!

170 قانون را دوست دارم

171 ولی از پاسبان ها می ترسم!

172 عشق را دوست دارم

173 ولی از زن ها می ترسم!

174 کودکان را دوست دارم

175 ولی از آینه می ترسم!

176 سلام را دوست دارم

177 ولی از زبانم می ترسم!

178 من می ترسم ، پس هستم

179 این چنین می گذرد روز و روزگار من

180 من روز را دوست دارم

181 ولی از روزگار می ترسم!

182 دنیا را بغل گرفتیم

183 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

184 خوابمان برد

185 بیدار شدیم

186 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!

187 “حسین پناهی”

188 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

189 با پاهای کودکی ام!

190 عطر پریکه ها

191 مسحور سایه ی کوه

192 که می‌برد با خود رنگ و نور را!

193 پولک پای مرغ

194 کفش نو

195 کیف نو

196 جهان هراسناک و کهنه

197 و

198 آه سوزناک سگ!

199 سال های سال است که به دنبال تو میدوم

200 پروانه زرد،

201 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری

202 و همچنان..

203 (اشعار حسین پناهی)

204 با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

205 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

206 با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

207 دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

208 با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

209 ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

210 وزیدیم…

211 ترسیدیم…

212 درخشیدیم…

213 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !

214 می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

215 اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

216 خزه‌های سبز سفر

217 خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

218 می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

219 با قایق بی پارو!؟

220 خوابم می‌آید…

221 نه

222 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…

223 خیلی زود…

224 (اشعار حسین پناهی)

225 با تو

226 بی تو

227 همسفر سایه خویشم

228 و به سوی بی سوی تو می آیم

229 معلومی چون ریگ

230 مجهولی چون راز

231 معلوم دلی و مجهول چشم

232 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

233 سپرده ام

234 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

235 ای همه من

236 کاکل زرتشت

237 سایه بان مسیح

238 به سردترین ها

239 مرا به سردترین ها برسان

240 “حسین پناهی”

241 (کاکل / از مجموعه ستاره)

242 به ساعت نگاه می کنم

243 حدود سه نصف شب است

244 چشم می بندم که مبادا چشمانت را

245 از یاد برده باشم

246 و طبق عادت کنار پنجره می روم

247 سو سوی چند چراغ مهربان

248 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده

249 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

250 و صدای هیجان انگیز چند سگ

251 و بانگ آسمانی چند خروس

252 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی‌ ام

253 و خوشحال که هنوز

254 معمای سبز رودخانه از دور

255 برایم حل نشده است

256 آری، از شوق به هوا می پرم

257 و خوب می دانم

258 سال هاست که مرده ام…!

259 “حسین پناهی”

260 و رسالت من این خواهد بود

261 تا دو استکان چای داغ را

262 از میان دویست جنگ خونین

263 به سلامت بگذرانم

264 تا در شبی بارانی

265 آن ها را

266 با خدای خویش

267 چشم در چشم هم نوش کنیم.

268 “حسین پناهی”

269 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)

270 وقتی ما آمدیم

271 اتّفاق اتفاق افتاده بود!

272 حال

273 هرکس

274 به سلیقه خود چیزی می‌گوید

275 و در تاریکی گم می‌شود

276 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

277 امشب دلی کشیدم

278 شبیه نیمه سیبی

279 که به خاطر لرزش دستانم

280 در زیر آواری از رنگ ها

281 ناپدید ماند!

282 “زنده یاد حسین پناهی”

283 (از مجموعه ستاره)

284 پدرم می‌گوید: کتاب!

285 و مادرم می‌گوید: دعا !

286 و من خوب می‌دانم

287 که زیباترین تعریف خدا را

288 فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید …

289 “حسین پناهی”

290 قرینه است ،

291 این درخت ُ آن درخت ،

292 بر آبی بی انتهای بالاتر !

293 تنها جای تو خالی ست ،

294 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

295 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

296 که به حیاط ِ دلم برگشته است !

297 می نشینم

298 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

299 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

300 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

301 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

302 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

303 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

304 و از او دور می شوم . . .

305 و هر چه دورتر می شوم ،

306 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

307 و باز سکوت !

308 “حسین پناهی”

309 جالب است

310 ثبت احوال

311 همه چیز را

312 در شناسنامه ام نوشته است

313 بجز احوال ام!

314 “حسین پناهی”

315 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،

316 چون من که آفریده‌ام از عشق

317 جهانی برای تو !

318 “زنده یاد حسین پناهی”

319 به خانه می رفت

320 با کیف

321 و با کلاهی که بر هوا بود

322 چیزی دزدیدی ؟

323 مادرش پرسید

324 دعوا کردی باز؟

325 پدرش گفت

326 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

327 به دنبال آن چیز

328 که در دل پنهان کرده بود

329 تنها مادربزرگش دید

330 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

331 و خندیده بود

332 بی تو

333 نه بوی خاک نجاتم داد

334 نه شمارش ستاره ها تسکینم

335 چرا صدایم کردی

336 چرا ؟

337 سراسیمه و مشتاق

338 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

339 نشان به آن نشان

340 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

341 و عصر

342 عصر والیوم بود

343 و فلسفه بود

344 و ساندویچ دل وجگر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر