شرم میکنم از حسین پناهی اشعار پراکنده 4

حسین پناهی

آثار حسین پناهی

حسین پناهی

شرم میکنم

1 شرم میکنم

2 با ترازوی کودک گرسنه

3 کنار خیابان سیری ام را وزن کنم!

4 ای کاش یک ماه نیز موظف بودیم

5 از اذان صبح تا غروب آفتاب

6 فقرا را سیر کنیم

7 نه اینکه گرسنگی و تشنگی کشیده

8 تا فقط رنج آنهارا درک نماییم !

9 آری هزاران بار افسوس

10 که دیریست وا مانده ایم در ظاهر دین؛

11 روزه داران هیچگاه حال گرسنگان را درک نخواهند کرد

12 زیرا به افطار اطمینان دارند

13 در انتهای هر سفر

14 در آینه

15 دار و ندار خویش را مرور می کنم

16 این خک تیره این زیمن

17 پایوش پای خسته ام

18 این سقف کوتاه آسمان

19 سرپوش چشم بسته ام

20 اما خدای دل

21 در آخرین سفر

22 در آینه به حز دو بیکرانه کران

23 به جز زمین و آسمان

24 چیزی نمانده است

25 گم گشته ام ‚ کجا

26 ندیده ای مرا ؟

27 سلام ! ای ماه کج تاب !

28 تابان،

29 بر ویرانه های سفید و سیاه زندگی ام !

30 گل نرگس !

31 آیا هرگز

32 کوکویی شام یازده سر عائله خواهد شد؟

33 چه فکر شترانه ی ابلهانه ای !

34 من هیچ ندارم، آقا !

35 هیچ…

36 جز چند دانه سیگار،

37 همین صفحه و

38 این قلم دشتی افکار ابلهان…

39 تکیه بده !

40 به شانه هایم تکیه بده و گریه کن !

41 من نیز این چنین خواهم کرد…

42 و من چقدر دلم می خواهد

43 همه داستانهای پروانه ها را بدانند که

44 بی نهایت بار

45 در نامه ها و شعر ها

46 در شعله ها سوختند

47 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

48 پروانه ها

49 آخ

50 تصور کن

51 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

52 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

53 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

54 یادم می آید

55 روزگاری ساده لوحانه

56 صحرا به صحرا

57 و بهار به بهار

58 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

59 عشق را چگونه می شود نوشت

60 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

61 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

62 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

63 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم

64 که در آن دلی می خواند

65 من تو را

66 او را

67 کسی را دوست می دارم

68 شب در چشمان من است،

69 به سیاهی چشم‌هایم نگاه کن!

70 روز در چشمان من است،

71 به سفیدی چشم‌هایم نگاه کن!

72 شب و روز در چشمان من است،

73 به چشم‌هایم نگاه کن!

74 پلک اگر فرو بندم

75 جهان در ظلمت فرو خواهد رفت!

76 حسین پناهی

77 چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان

78 نه به دستی ظرفی را چرك می كنند

79 نه به حرفی دلی را آلوده

80 تنها به شمعی قانعند

81 و اندكی سكوت…

82 آن روزها من به سلیقه کسی که دوستم داشت

83 و دوستش داشتم

84 سر تا پایِ زندگیم را آبی کرده بودم

85 آبی آبی

86 آبی به رنگ دریا

87 و نا گهان یک روز او را دست در دست کسی دیدم که

88 سر تا پایش زرد بود

89 زرد ، مثل نور

90 من شنا نمی دانستم

91 دلم فرصت نداد تا شنا یاد بگیرم

92 و غرق شدم

93 در دریایِ آبی بیکران رویاها

94 و کابوسها

95 ميزي براي كار

96 كاري براي تخت

97 تختي براي خواب

98 خوابي براي جان

99 جاني براي مرگ

100 مرگي براي ياد

101 يادي براي سنگ

102 اين بود زندگي!؟

103 پزشکان اصطلاحاتی دارند

104 که ما نمی فهمیم

105 ما دردهای داریم که آنها نمی فهمند

106 نفهمی بد دردی است

107 خوش به حال دامپزشکان!

108 از حسین پناهی

109 کهکشانها کو زمینم؟

110 زمین کو وطنم؟

111 وطن کو خانه ام؟

112 خانه کو مادرم؟

113 مادر کو کبوترانه ام؟

114 معنای این همه سکوت چیست؟

115 من گم شده ام در تو یا تو گم شدی در من ای زمان؟

116 کاش هرگز آن روز از درخت انجیر پائین نیامده بودم!

117 کاش!

118 پشت چراغ قرمز

119 پسرکی با چشمان معصوم  و دستانی کوچک گفت :

120 چسب زخم نمی خواهید ؟

121 پنچ تا  ، صد تومن  ،

122 آهی کشیدم و با خود گفتم :

123 تمام چسب زخم هایت  را هم که بخرم ،

124 نه زخم های من خوب می شود نه زخم های تو …

125 از حسین پناهی

126 خورشید جاودانه می درخشد بر مدار خویش

127 ماییم که پا جای پای خود مینهیم و غروب میکنیم هر پسین

128 از حسین پناهی

129 اعتراف

130 من زنگي را دوست دارم

131 ولي از زندگي دوباره مي ترسم!

132 دين را دوست دارم

133 ولي از كشيش ها مي ترسم!

134 قانون را دوست دارم

135 ولي از پاسبان ها مي ترسم!

136 عشق را دوست دارم

137 ولي از زن ها مي ترسم!

138 كودكان را دوست دارم

139 ولي از آينه مي ترسم!

140 سلام را دوست دارم

141 ولي از زبانم مي ترسم!

142 من مي ترسم ، پس هستم

143 اين چنين مي گذرد روز و روزگار من

144 من روز را دوست دارم

145 ولي از روزگار مي ترسم!

146 از زنده ياد حسين پناهي

147 دیوونه کیه؟

148 عاقل کیه؟

149 جونور کامل کیه؟

150 واسطه نیار، به عزتت خمارم

151 حوصله‌ی هیچ کسی رو ندارم

152 کفر نمی‌گم، سوال دارم

153 یک تریلی محال دارم

154 تازه داره حالیم می‌شه چی‌کاره‌ام

155 می‌چرخم و می‌چرخونم ٬ سیاره‌ام !

156 تازه دیدم حرف حسابت منم

157 طلای نابت منم

158 تازه دیدم که دل دارم، بستمش !

159 راه دیدم نرفته بود ، رفتمش

160 جوونه‌ی نشکفته رو ، رستمش

161 ویروس که بود حالیش نبود ، هستمش

162 جواب زنده بودنم مرگ نبود؛

163 جون شما بود؟

164 مردن من مردن یک برگ نبود؛

165 تو رو به خدا بود؟

166 اون همه افسانه و افسون ولش؟

167 این دل پر خون ولش؟

168 دلهره‌ی گم کردن گدار مارون ولش؟

169 تماشای پرنده‌ها بالای کارون ولش؟

170 خیابونا، سوت زدنا، شپ شپ بارون ولش؟

171 دیوونه کیه؟

172 عاقل کیه؟

173 جونور کامل کیه؟

174 گفتی بیا زندگی خیلی زیباست؛

175 دویدم !

176 چشم فرستادی برام تا ببینم؛

177 که دیدم !

178 پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه؟

179 کنار این جوب روون معناش چیه؟

180 این همه راز، این همه رمز

181 این همه سر و اسرار معماست؟

182 آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟

183 نه والله!

184 مات و پریشونم کنی که چی بشه؟

185 نه بالله!

186 پریشونت نبودم؟

187 من ، حیرونت نبودم؟

188 تازه داشتم می‌فهمیدم که فهم من چقدر کمه

189 اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه

190 گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه

191 انجیر می‌خواد دنیا بیاد،

192 آهن و فسفرش کمه

193 چشمای من آهن انجیر شدن

194 حلقه‌ای از حلقه‌ی زنجیر شدن . . .

195 عمو زنجیر باف ، زنجیرتو بنازم

196 چشم من و انجیرتو بنازم

197 چشم من و انجیرتو بنازم . . .

198 از : زنده یاد حسین پناهی

199 امروز

200 ذهنم پر است،

201 از يك ماديان و كره اش

202 فردا،

203 برايت شعري عاشقانه خواهم نوشت

204 اعتراف

205 من زنگي را دوست دارم

206 ولي از زندگي دوباره مي ترسم!

207 دين را دوست دارم

208 ولي از كشيش ها مي ترسم!

209 قانون را دوست دارم

210 ولي از پاسبان ها مي ترسم!

211 عشق را دوست دارم

212 ولي از زن ها مي ترسم!

213 كودكان را دوست دارم

214 ولي از آينه مي ترسم!

215 سلام را دوست دارم

216 ولي از زبانم مي ترسم!

217 من مي ترسم ، پس هستم

218 اين چنين مي گذرد روز و روزگار من

219 من روز را دوست دارم

220 ولي از روزگار مي ترسم!

221 (زنده ياد حسين پناهي)

222 هم چنان حالم خوب نیست !

223 احساس می کنم شکست خورده ام ،

224 در زمان ُ در عرض !

225 از که ؟ صحبت ِ کَس نیست …

226 نمی دانم … احساس می کنم ،

227 کلمه ی

228 ابد

229 گنجشک ِ وجودم را مسحور ِ چشمان ِ خود کرده است !

230 سلام ! ای ماه کج تاب !

231 تابان،

232 بر ویرانه های سفید و سیاه زندگی ام !

233 گل نرگس !

234 آیا هرگز

235 کوکویی شام یازده سر عائله خواهد شد؟

236 چه فکر شترانه ی ابلهانه ای !

237 من هیچ ندارم، آقا !

238 هیچ…

239 جز چند دانه سیگار،

240 همین صفحه و

241 این قلم دشتی افکار ابلهان…

242 تکیه بده !

243 به شانه هایم تکیه بده و گریه کن !

244 من نیز این چنین خواهم کرد…

245 از : حسین پناهی

246 من از این می ترسم

247 که دوست داشتن را ؛

248 مثل مسواک زدن ِ بچه ها

249 به من و تو تذکر بدهند…

250 “حسین پناهی”

251 خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش

252 مائیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم

253 هر پسین

254 این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست

255 نگاه

256 ساده فریب کیست که همراه با زمین

257 مرا به طلوعی دوباره می کشاند؟

258 ای راز

259 ای رمز

260 ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین.

261 “حسین پناهی”

262 پس این ها همه اسمش زندگی است:

263 دلتنگی ها، دل خموشی ها، ثانیه ها، دقیقه ها

264 حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد

265 ما زنده ایم، چون بیداریم

266 ما زنده ایم، چون می خوابیم

267 و رستگار و سعادتمندیم،

268 زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی

269 برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم

270 خوشبختیم، زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست

271 سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند

272 و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش

273 برگچه های پیاز ترانه های طراوتند

274 و فکر کن!

275 واقعا فکر کن که چه هولنک می شد اگر از میان آواها

276 بانگ خروس را بر می داشتند

277 و همین طور ریگ ها

278 و ماه

279 و منظومه ها

280 ما نیز باید دوست بداریم … آری باید

281 زیرا دوست داشتن، خالِ بالِ روحِ ماست.

282 “حسین پناهی”

283 (از مجموعه ستاره)

284 به ساعت نگاه می کنم:

285 حدود سه نصف شب است

286 چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم

287 و طبق عادت کنار پنجره می روم

288 سوسوی چند چراغ مهربان

289 و سایه های کشدار شبگردان خمیده

290 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

291 و صدای هیجان انگیز چند سگ

292 و بانگ آسمانی چند خروس

293 از شوق به هوا می پرم چون کودکیم

294 و خوشحال که هنوز معمای سبزی رودخانه از دور برایم حل نشده است

295 آری از شوق به هوا می پرم

296 و خوب می دانم که

297 سالهاست که مُرده ام…!

298 “حسین پناهی”

299 من زندگی را دوست دارم

300 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

301 دین را دوست دارم

302 ولی از كشیش ها می ترسم!

303 قانون را دوست دارم

304 ولی از پاسبان ها می ترسم!

305 عشق را دوست دارم

306 ولی از زن ها می ترسم!

307 كودكان را دوست دارم

308 ولی از آینه می ترسم!

309 سلام را دوست دارم

310 ولی از زبانم می ترسم!

311 من می ترسم ، پس هستم

312 این چنین می گذرد روز و روزگار من

313 من روز را دوست دارم

314 ولی از روزگار می ترسم

315 حسین پناهی

316 درختان می گویند بهار

317 پرندگان می گویند ، لانه

318 سنگ ها می گویند صبر

319 و خاک ها می گویند مصاحب

320 و انسان ها می گویند «خوشبختی»

321 امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،

322 در طلب نور !

323 ما نه درختیم

324 و نه خاک .

325 پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،

326 باید در حریم خودمان جستجو کنیم …

327 حسین پناهی

328 کهکشانها کو زمینم؟

329 زمین کو وطنم؟

330 وطن کو خانه ام؟

331 خانه کو مادرم؟

332 مادر کو کبوترانم؟

333 من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ، ای زمان؟…

334 حسین پناهی

335 در انتهای هر سفر

336 در آیینه

337 دار و ندار خویش را مرور می کنم

338 این خاک تیره این زمین

339 پاپوش پای خسته ام

340 این سقف کوتاه آسمان

341 سرپوش چشم بسته ام

342 اما خدای دل

343 در آخرین سفر

344 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

345 به جز زمین و آسمان

346 چیزی نمانده است

347 گم گشته ام ‚ کجا

348 ندیده ای مرا ؟

349 حسین پناهی

350 نیم ساعت پیش ،

351 خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش

352 سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت

353 و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،

354 آواز که خواند تازه فهمیدم ،

355 پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !

356 حسین پناهی

357 ما چيستيم ؟!

358 جز ملکلولهاي فعال ذهن زمين ،

359 که خاطرات کهکشان هارا

360 مغشوش ميکند!

361 حسین پناهی

362 بی تو

363 نه بوی خاک نجاتم داد

364 نه شمارش ستاره ها تسکینم

365 چرا صدایم کردی

366 چرا ؟

367 سراسیمه و مشتاق

368 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

369 نشان به آن نشان

370 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

371 و عصر

372 عصر والیوم بود

373 و فلسفه  حسین پناهی

374 و رسالت من این خواهد بود

375 تا دو استکان چای داغ را

376 از میان دویست جنگ خونین

377 به سلامت بگذرانم

378 تا در شبی بارانی

379 آن ها را

380 با خدای خویش

381 چشم در چشم هم نوش کنیم

382 حسین پناهی

383 شب در چشمان من است

384 به سیاهی چشمهایم نگاه کن

385 روز در چشمان من است

386 به سفیدی چشمهایم نگاه کن

387 شب و روز در چشم های من است

388 به چشمهایم نگاه کن

389 پلک اگر فرو بندم

390 جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

391 حسین پناهی

392 به من بگوييد

393 فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم

394 چگونه

395 خورشيدي را تصوير مي كنيد

396 كه ترسيمش

397 سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟

398 حسین پناهی

399 انسانم !

400 ساکت ، چون درخت سیب !

401 گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !

402 و بارور ، چون خوشه ی بلوط !

403 به جز خداوند ،

404 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!

405 حسین پناهی

406 نیستیم !

407 به دنیا می آییم

408 عکس ِ یک نفره می گیریم !

409 بزرگ می شویم ،

410 عکس ِ دو نفره می گیریم !

411 پیر می شویم ،

412 عکس ِ یک نفره می گیریم …

413 و بعد

414 دوباره باز

415 نیستیم

416 حسین پناهی

417 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،

418 چون من که آفریده ام از عشق

419 جهانی برای تو !

420 (اشعار حسین پناهی)

421 ما

422 در هیأت پروانه ی هستی

423 با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !

424 برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد

425 یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست

426 اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم

427 سرانجام به خودمان خواهیم رسید.

428 (اشعار حسین پناهی)

429 خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش

430 مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم

431 هر پسين

432 اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست

433 نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين

434 مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟

435 حسین پناهی

436 سلام

437 خداحافظ!

438 چیز تازه ای اگر یافتید،

439 بر این دو اضافه کنید

440 تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.

441 “حسین پناهی”

442 در انتهای هر سفر

443 در آیینه

444 دار و ندار خویش را مرور می کنم

445 این خاک تیره این زمین

446 پاپوش پای خسته ام

447 این سقف کوتاه آسمان

448 سرپوش چشم بسته ام

449 اما خدای دل

450 در آخرین سفر

451 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

452 به جز زمین و آسمان

453 چیزی نمانده است

454 گم گشته ام ‚ کجا

455 ندیده ای مرا ؟

456 کفش، ابتکار پرسه های من بود !

457 و چتر، ابداع  بی سامانی هایم !

458 هندسه، شطرنج سکوت من بود!

459 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !

460 با فنجانی چای هم می توان مست شد!

461 اگر اویی که باید باشد، باشد …

462 بی تو

463 نه بوی خاک نجاتم داد

464 نه شمارش ستاره ها تسکینم

465 چرا صدایم کردی

466 چرا ؟

467 سراسیمه و مشتاق

468 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

469 نشان به آن نشان

470 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

471 و عصر

472 عصر والیوم بود!

473 ایستاده و آرام

474 به سمت آینه می‌خزم

475 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها

476 و تازه می‌شود دل

477 از تماشای دو مروارید درخشان

478 بر کیسه

479 ‌ی

480 پاره پوره‌ی صورتم

481 .

482 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود

483 !

484 کدام بود؟

485 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را

486 حرام دیدارش کردم؟

487 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

488 عشق را چگونه می شود نوشت

489 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

490 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت

491 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

492 وگرنه چشمانم را می بستم

493 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:

494 من تو را، او را

495 کسی را دوست می دارم.

496 به آتش نگاهش اعتماد نکن

497 لمس نکن

498 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند

499 به سرزمینی بی رنگ

500 بی بو ، ساکت

501 آری…

502 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو

503 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.

504 انسانم !

505 ساکت، چون درخت سیب !

506 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !

507 و بارور، چون خوشه ی بلوط !

508 به جز خداوند،

509 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟

510 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟

511 شیشه ی عطرم شکسته بود!

512 حیاط پر از بوی خدا شده بود!

513 ستاره ام – درشت و درخشان-

514 روبه رویم پشت به دیوار،

515 سر بر گریبان برده بود

516 و من در آغوش ماه

517 برای همیشه به خواب رفته بودم!

518 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام

519 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!

520 “زنده یاد حسین پناهی”

521 کلماتی هست که می‌میرند

522 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را می‌بلعند

523 کلماتی هست که با هیچ پاک‌کنی پاک نمی‌شوند

524 کلماتی هست که در خواب راه می‌روند

525 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است

526 کلماتی هست که مثلِ تخته‌سنگ‌های دامنۀ کوهستان

527 خیس از بارانِ شبانه‌اند

528 و در زیرِ نورِ ستارگان برق می‌زنند

529 کلماتی هست که هیچ‌وقت به دنیا نمی‌آیند

530 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند

531 کلماتی هست که مادر ندارند

532 کلماتی هست که خود را می‌سوزانند

533 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند

534 کلماتی هست که بستگی دارند

535 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول می‌کنند

536 کلماتی هست که سرِ زا می‌روند

537 کلماتی هست که تنهایند

538 کلماتی هست که دزدیده می‌شوند

539 کلماتی هست که دل را به لرزه می‌اندازند

540 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار می‌چسبد

541 (اشعار حسین پناهی)

542 چقدر شبیه مادرم شده ام

543 چرا نمی شناسی ام ؟!

544 چرا نمی شناسمت ؟

545 می دانم که مرا نمی شنوی

546 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم

547 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و

548 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند

549 با توام بی حضور تو

550 بی منی با حضور من

551 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند

552 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

553 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم

554 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند

555 نخ های آبی ام تمام شده اند

556 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .

557 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !

558 حق با تو بود

559 می بایست می خوابیدم

560 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است

561 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام

562 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان

563 کاش تنها نبودم

564 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟

565 کاش تنها نبودی

566 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند

567 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند

568 می دانی ؟

569 انگار چرخ فلک سوارم

570 انگار قایقی مرا می برد

571 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و

572 مرا ببخش

573 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟

574 می شنوی ؟

575 انگار صدای شیون می اید

576 گوش کن

577 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد

578 اما به جای آن

579 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم

580 گوش کن

581 یکی بود یکی نبود

582 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه

583 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است

584 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن

585 به جای پختن کلوچه شیرین

586 ساده و اخمو

587 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند

588 صدای شیون در اوج است

589 می شنوی

590 برای بیان عشق

591 به نظر شما

592 کدام را باید خواند ؟

593 تاریخ یا جغرافی ؟

594 می دانی ؟

595 من دلم برای تاریخ می سوزد

596 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند

597 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند

598 گوش کن

599 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت

600 حق با تو بود

601 می بایست می خوابیدم

602 اما مادربزرگ ها گفته اند

603 چشم ها نگهبان دل هایند

604 می دانی ؟

605 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است

606 کودک

607 خرگوش

608 پروانه

609 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که

610 بی نهایت

611 بار

612 در نامه ها و شعر ها

613 در شعله ها سوختند

614 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

615 پروانه ها

616 آخ

617 تصور کن

618 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

619 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

620 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

621 یادم می اید

622 روزگاری ساده لوحانه

623 صحرا به صحرا

624 و بهار به بهار

625 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

626 عشق را چگونه می شود نوشت

627 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

628 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

629 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

630 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند

631 من تو را…

632 او را…

633 کسی را… دوست می دارم

634 “حسین پناهی”

635 (از مجموعه ستاره)

636 به ساعت نگاه می کنم:

637 حدود سه نصفه شب است

638 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم

639 و طبق عادت کنار پنجره می روم

640 سوسوی چند چراغ مهربان

641 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده

642 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

643 و صدای هیجان انگیز چند سگ

644 و بانگ آسمانی چند خروس

645 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

646 و خوشحال که هنوز

647 معمای سبز رودخانه از دور

648 برایم حل نشده است

649 آری!از شوق به هوا می پرم

650 و خوب می دانم

651 سالهاست که مرده ام

652 من زندگی را دوست دارم

653 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

654 دین را دوست دارم

655 ولی از کشیش ها می ترسم!

656 قانون را دوست دارم

657 ولی از پاسبان ها می ترسم!

658 عشق را دوست دارم

659 ولی از زن ها می ترسم!

660 کودکان را دوست دارم

661 ولی از آینه می ترسم!

662 سلام را دوست دارم

663 ولی از زبانم می ترسم!

664 من می ترسم ، پس هستم

665 این چنین می گذرد روز و روزگار من

666 من روز را دوست دارم

667 ولی از روزگار می ترسم!

668 دنیا را بغل گرفتیم

669 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

670 خوابمان برد

671 بیدار شدیم

672 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!

673 “حسین پناهی”

674 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

675 با پاهای کودکی ام!

676 عطر پریکه ها

677 مسحور سایه ی کوه

678 که می‌برد با خود رنگ و نور را!

679 پولک پای مرغ

680 کفش نو

681 کیف نو

682 جهان هراسناک و کهنه

683 و

684 آه سوزناک سگ!

685 سال های سال است که به دنبال تو میدوم

686 پروانه زرد،

687 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری

688 و همچنان..

689 (اشعار حسین پناهی)

690 با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

691 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

692 با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

693 دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

694 با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

695 ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

696 وزیدیم…

697 ترسیدیم…

698 درخشیدیم…

699 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !

700 می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

701 اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

702 خزه‌های سبز سفر

703 خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

704 می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

705 با قایق بی پارو!؟

706 خوابم می‌آید…

707 نه

708 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…

709 خیلی زود…

710 (اشعار حسین پناهی)

711 با تو

712 بی تو

713 همسفر سایه خویشم

714 و به سوی بی سوی تو می آیم

715 معلومی چون ریگ

716 مجهولی چون راز

717 معلوم دلی و مجهول چشم

718 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

719 سپرده ام

720 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

721 ای همه من

722 کاکل زرتشت

723 سایه بان مسیح

724 به سردترین ها

725 مرا به سردترین ها برسان

726 “حسین پناهی”

727 (کاکل / از مجموعه ستاره)

728 به ساعت نگاه می کنم

729 حدود سه نصف شب است

730 چشم می بندم که مبادا چشمانت را

731 از یاد برده باشم

732 و طبق عادت کنار پنجره می روم

733 سو سوی چند چراغ مهربان

734 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده

735 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

736 و صدای هیجان انگیز چند سگ

737 و بانگ آسمانی چند خروس

738 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی‌ ام

739 و خوشحال که هنوز

740 معمای سبز رودخانه از دور

741 برایم حل نشده است

742 آری، از شوق به هوا می پرم

743 و خوب می دانم

744 سال هاست که مرده ام…!

745 “حسین پناهی”

746 و رسالت من این خواهد بود

747 تا دو استکان چای داغ را

748 از میان دویست جنگ خونین

749 به سلامت بگذرانم

750 تا در شبی بارانی

751 آن ها را

752 با خدای خویش

753 چشم در چشم هم نوش کنیم.

754 “حسین پناهی”

755 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)

756 وقتی ما آمدیم

757 اتّفاق اتفاق افتاده بود!

758 حال

759 هرکس

760 به سلیقه خود چیزی می‌گوید

761 و در تاریکی گم می‌شود

762 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

763 امشب دلی کشیدم

764 شبیه نیمه سیبی

765 که به خاطر لرزش دستانم

766 در زیر آواری از رنگ ها

767 ناپدید ماند!

768 “زنده یاد حسین پناهی”

769 (از مجموعه ستاره)

770 پدرم می‌گوید: کتاب!

771 و مادرم می‌گوید: دعا !

772 و من خوب می‌دانم

773 که زیباترین تعریف خدا را

774 فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید …

775 “حسین پناهی”

776 قرینه است ،

777 این درخت ُ آن درخت ،

778 بر آبی بی انتهای بالاتر !

779 تنها جای تو خالی ست ،

780 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

781 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

782 که به حیاط ِ دلم برگشته است !

783 می نشینم

784 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

785 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

786 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

787 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

788 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

789 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

790 و از او دور می شوم . . .

791 و هر چه دورتر می شوم ،

792 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

793 و باز سکوت !

794 “حسین پناهی”

795 جالب است

796 ثبت احوال

797 همه چیز را

798 در شناسنامه ام نوشته است

799 بجز احوال ام!

800 “حسین پناهی”

801 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،

802 چون من که آفریده‌ام از عشق

803 جهانی برای تو !

804 “زنده یاد حسین پناهی”

805 به خانه می رفت

806 با کیف

807 و با کلاهی که بر هوا بود

808 چیزی دزدیدی ؟

809 مادرش پرسید

810 دعوا کردی باز؟

811 پدرش گفت

812 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

813 به دنبال آن چیز

814 که در دل پنهان کرده بود

815 تنها مادربزرگش دید

816 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

817 و خندیده بود

818 بی تو

819 نه بوی خاک نجاتم داد

820 نه شمارش ستاره ها تسکینم

821 چرا صدایم کردی

822 چرا ؟

823 سراسیمه و مشتاق

824 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

825 نشان به آن نشان

826 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

827 و عصر

828 عصر والیوم بود

829 و فلسفه بود

830 و ساندویچ دل وجگر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر