شب در چشمان من از حسین پناهی اشعار پراکنده 8

حسین پناهی

آثار حسین پناهی

حسین پناهی

شب در چشمان من است،

1 شب در چشمان من است،

2 به سیاهی چشم‌هایم نگاه کن!

3 روز در چشمان من است،

4 به سفیدی چشم‌هایم نگاه کن!

5 شب و روز در چشمان من است،

6 به چشم‌هایم نگاه کن!

7 پلک اگر فرو بندم

8 جهان در ظلمت فرو خواهد رفت!

9 حسین پناهی

10 چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان

11 نه به دستی ظرفی را چرك می كنند

12 نه به حرفی دلی را آلوده

13 تنها به شمعی قانعند

14 و اندكی سكوت…

15 آن روزها من به سلیقه کسی که دوستم داشت

16 و دوستش داشتم

17 سر تا پایِ زندگیم را آبی کرده بودم

18 آبی آبی

19 آبی به رنگ دریا

20 و نا گهان یک روز او را دست در دست کسی دیدم که

21 سر تا پایش زرد بود

22 زرد ، مثل نور

23 من شنا نمی دانستم

24 دلم فرصت نداد تا شنا یاد بگیرم

25 و غرق شدم

26 در دریایِ آبی بیکران رویاها

27 و کابوسها

28 ميزي براي كار

29 كاري براي تخت

30 تختي براي خواب

31 خوابي براي جان

32 جاني براي مرگ

33 مرگي براي ياد

34 يادي براي سنگ

35 اين بود زندگي!؟

36 پزشکان اصطلاحاتی دارند

37 که ما نمی فهمیم

38 ما دردهای داریم که آنها نمی فهمند

39 نفهمی بد دردی است

40 خوش به حال دامپزشکان!

41 از حسین پناهی

42 کهکشانها کو زمینم؟

43 زمین کو وطنم؟

44 وطن کو خانه ام؟

45 خانه کو مادرم؟

46 مادر کو کبوترانه ام؟

47 معنای این همه سکوت چیست؟

48 من گم شده ام در تو یا تو گم شدی در من ای زمان؟

49 کاش هرگز آن روز از درخت انجیر پائین نیامده بودم!

50 کاش!

51 پشت چراغ قرمز

52 پسرکی با چشمان معصوم  و دستانی کوچک گفت :

53 چسب زخم نمی خواهید ؟

54 پنچ تا  ، صد تومن  ،

55 آهی کشیدم و با خود گفتم :

56 تمام چسب زخم هایت  را هم که بخرم ،

57 نه زخم های من خوب می شود نه زخم های تو …

58 از حسین پناهی

59 خورشید جاودانه می درخشد بر مدار خویش

60 ماییم که پا جای پای خود مینهیم و غروب میکنیم هر پسین

61 از حسین پناهی

62 اعتراف

63 من زنگي را دوست دارم

64 ولي از زندگي دوباره مي ترسم!

65 دين را دوست دارم

66 ولي از كشيش ها مي ترسم!

67 قانون را دوست دارم

68 ولي از پاسبان ها مي ترسم!

69 عشق را دوست دارم

70 ولي از زن ها مي ترسم!

71 كودكان را دوست دارم

72 ولي از آينه مي ترسم!

73 سلام را دوست دارم

74 ولي از زبانم مي ترسم!

75 من مي ترسم ، پس هستم

76 اين چنين مي گذرد روز و روزگار من

77 من روز را دوست دارم

78 ولي از روزگار مي ترسم!

79 از زنده ياد حسين پناهي

80 دیوونه کیه؟

81 عاقل کیه؟

82 جونور کامل کیه؟

83 واسطه نیار، به عزتت خمارم

84 حوصله‌ی هیچ کسی رو ندارم

85 کفر نمی‌گم، سوال دارم

86 یک تریلی محال دارم

87 تازه داره حالیم می‌شه چی‌کاره‌ام

88 می‌چرخم و می‌چرخونم ٬ سیاره‌ام !

89 تازه دیدم حرف حسابت منم

90 طلای نابت منم

91 تازه دیدم که دل دارم، بستمش !

92 راه دیدم نرفته بود ، رفتمش

93 جوونه‌ی نشکفته رو ، رستمش

94 ویروس که بود حالیش نبود ، هستمش

95 جواب زنده بودنم مرگ نبود؛

96 جون شما بود؟

97 مردن من مردن یک برگ نبود؛

98 تو رو به خدا بود؟

99 اون همه افسانه و افسون ولش؟

100 این دل پر خون ولش؟

101 دلهره‌ی گم کردن گدار مارون ولش؟

102 تماشای پرنده‌ها بالای کارون ولش؟

103 خیابونا، سوت زدنا، شپ شپ بارون ولش؟

104 دیوونه کیه؟

105 عاقل کیه؟

106 جونور کامل کیه؟

107 گفتی بیا زندگی خیلی زیباست؛

108 دویدم !

109 چشم فرستادی برام تا ببینم؛

110 که دیدم !

111 پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه؟

112 کنار این جوب روون معناش چیه؟

113 این همه راز، این همه رمز

114 این همه سر و اسرار معماست؟

115 آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟

116 نه والله!

117 مات و پریشونم کنی که چی بشه؟

118 نه بالله!

119 پریشونت نبودم؟

120 من ، حیرونت نبودم؟

121 تازه داشتم می‌فهمیدم که فهم من چقدر کمه

122 اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه

123 گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه

124 انجیر می‌خواد دنیا بیاد،

125 آهن و فسفرش کمه

126 چشمای من آهن انجیر شدن

127 حلقه‌ای از حلقه‌ی زنجیر شدن . . .

128 عمو زنجیر باف ، زنجیرتو بنازم

129 چشم من و انجیرتو بنازم

130 چشم من و انجیرتو بنازم . . .

131 از : زنده یاد حسین پناهی

132 امروز

133 ذهنم پر است،

134 از يك ماديان و كره اش

135 فردا،

136 برايت شعري عاشقانه خواهم نوشت

137 اعتراف

138 من زنگي را دوست دارم

139 ولي از زندگي دوباره مي ترسم!

140 دين را دوست دارم

141 ولي از كشيش ها مي ترسم!

142 قانون را دوست دارم

143 ولي از پاسبان ها مي ترسم!

144 عشق را دوست دارم

145 ولي از زن ها مي ترسم!

146 كودكان را دوست دارم

147 ولي از آينه مي ترسم!

148 سلام را دوست دارم

149 ولي از زبانم مي ترسم!

150 من مي ترسم ، پس هستم

151 اين چنين مي گذرد روز و روزگار من

152 من روز را دوست دارم

153 ولي از روزگار مي ترسم!

154 (زنده ياد حسين پناهي)

155 هم چنان حالم خوب نیست !

156 احساس می کنم شکست خورده ام ،

157 در زمان ُ در عرض !

158 از که ؟ صحبت ِ کَس نیست …

159 نمی دانم … احساس می کنم ،

160 کلمه ی

161 ابد

162 گنجشک ِ وجودم را مسحور ِ چشمان ِ خود کرده است !

163 سلام ! ای ماه کج تاب !

164 تابان،

165 بر ویرانه های سفید و سیاه زندگی ام !

166 گل نرگس !

167 آیا هرگز

168 کوکویی شام یازده سر عائله خواهد شد؟

169 چه فکر شترانه ی ابلهانه ای !

170 من هیچ ندارم، آقا !

171 هیچ…

172 جز چند دانه سیگار،

173 همین صفحه و

174 این قلم دشتی افکار ابلهان…

175 تکیه بده !

176 به شانه هایم تکیه بده و گریه کن !

177 من نیز این چنین خواهم کرد…

178 از : حسین پناهی

179 من از این می ترسم

180 که دوست داشتن را ؛

181 مثل مسواک زدن ِ بچه ها

182 به من و تو تذکر بدهند…

183 “حسین پناهی”

184 خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش

185 مائیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم

186 هر پسین

187 این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست

188 نگاه

189 ساده فریب کیست که همراه با زمین

190 مرا به طلوعی دوباره می کشاند؟

191 ای راز

192 ای رمز

193 ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین.

194 “حسین پناهی”

195 پس این ها همه اسمش زندگی است:

196 دلتنگی ها، دل خموشی ها، ثانیه ها، دقیقه ها

197 حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد

198 ما زنده ایم، چون بیداریم

199 ما زنده ایم، چون می خوابیم

200 و رستگار و سعادتمندیم،

201 زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی

202 برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم

203 خوشبختیم، زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست

204 سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند

205 و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش

206 برگچه های پیاز ترانه های طراوتند

207 و فکر کن!

208 واقعا فکر کن که چه هولنک می شد اگر از میان آواها

209 بانگ خروس را بر می داشتند

210 و همین طور ریگ ها

211 و ماه

212 و منظومه ها

213 ما نیز باید دوست بداریم … آری باید

214 زیرا دوست داشتن، خالِ بالِ روحِ ماست.

215 “حسین پناهی”

216 (از مجموعه ستاره)

217 به ساعت نگاه می کنم:

218 حدود سه نصف شب است

219 چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم

220 و طبق عادت کنار پنجره می روم

221 سوسوی چند چراغ مهربان

222 و سایه های کشدار شبگردان خمیده

223 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

224 و صدای هیجان انگیز چند سگ

225 و بانگ آسمانی چند خروس

226 از شوق به هوا می پرم چون کودکیم

227 و خوشحال که هنوز معمای سبزی رودخانه از دور برایم حل نشده است

228 آری از شوق به هوا می پرم

229 و خوب می دانم که

230 سالهاست که مُرده ام…!

231 “حسین پناهی”

232 من زندگی را دوست دارم

233 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

234 دین را دوست دارم

235 ولی از كشیش ها می ترسم!

236 قانون را دوست دارم

237 ولی از پاسبان ها می ترسم!

238 عشق را دوست دارم

239 ولی از زن ها می ترسم!

240 كودكان را دوست دارم

241 ولی از آینه می ترسم!

242 سلام را دوست دارم

243 ولی از زبانم می ترسم!

244 من می ترسم ، پس هستم

245 این چنین می گذرد روز و روزگار من

246 من روز را دوست دارم

247 ولی از روزگار می ترسم

248 حسین پناهی

249 درختان می گویند بهار

250 پرندگان می گویند ، لانه

251 سنگ ها می گویند صبر

252 و خاک ها می گویند مصاحب

253 و انسان ها می گویند «خوشبختی»

254 امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،

255 در طلب نور !

256 ما نه درختیم

257 و نه خاک .

258 پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،

259 باید در حریم خودمان جستجو کنیم …

260 حسین پناهی

261 کهکشانها کو زمینم؟

262 زمین کو وطنم؟

263 وطن کو خانه ام؟

264 خانه کو مادرم؟

265 مادر کو کبوترانم؟

266 من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ، ای زمان؟…

267 حسین پناهی

268 در انتهای هر سفر

269 در آیینه

270 دار و ندار خویش را مرور می کنم

271 این خاک تیره این زمین

272 پاپوش پای خسته ام

273 این سقف کوتاه آسمان

274 سرپوش چشم بسته ام

275 اما خدای دل

276 در آخرین سفر

277 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

278 به جز زمین و آسمان

279 چیزی نمانده است

280 گم گشته ام ‚ کجا

281 ندیده ای مرا ؟

282 حسین پناهی

283 نیم ساعت پیش ،

284 خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش

285 سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت

286 و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،

287 آواز که خواند تازه فهمیدم ،

288 پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !

289 حسین پناهی

290 ما چيستيم ؟!

291 جز ملکلولهاي فعال ذهن زمين ،

292 که خاطرات کهکشان هارا

293 مغشوش ميکند!

294 حسین پناهی

295 بی تو

296 نه بوی خاک نجاتم داد

297 نه شمارش ستاره ها تسکینم

298 چرا صدایم کردی

299 چرا ؟

300 سراسیمه و مشتاق

301 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

302 نشان به آن نشان

303 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

304 و عصر

305 عصر والیوم بود

306 و فلسفه  حسین پناهی

307 و رسالت من این خواهد بود

308 تا دو استکان چای داغ را

309 از میان دویست جنگ خونین

310 به سلامت بگذرانم

311 تا در شبی بارانی

312 آن ها را

313 با خدای خویش

314 چشم در چشم هم نوش کنیم

315 حسین پناهی

316 شب در چشمان من است

317 به سیاهی چشمهایم نگاه کن

318 روز در چشمان من است

319 به سفیدی چشمهایم نگاه کن

320 شب و روز در چشم های من است

321 به چشمهایم نگاه کن

322 پلک اگر فرو بندم

323 جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

324 حسین پناهی

325 به من بگوييد

326 فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم

327 چگونه

328 خورشيدي را تصوير مي كنيد

329 كه ترسيمش

330 سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟

331 حسین پناهی

332 انسانم !

333 ساکت ، چون درخت سیب !

334 گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !

335 و بارور ، چون خوشه ی بلوط !

336 به جز خداوند ،

337 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!

338 حسین پناهی

339 نیستیم !

340 به دنیا می آییم

341 عکس ِ یک نفره می گیریم !

342 بزرگ می شویم ،

343 عکس ِ دو نفره می گیریم !

344 پیر می شویم ،

345 عکس ِ یک نفره می گیریم …

346 و بعد

347 دوباره باز

348 نیستیم

349 حسین پناهی

350 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،

351 چون من که آفریده ام از عشق

352 جهانی برای تو !

353 (اشعار حسین پناهی)

354 ما

355 در هیأت پروانه ی هستی

356 با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !

357 برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد

358 یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست

359 اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم

360 سرانجام به خودمان خواهیم رسید.

361 (اشعار حسین پناهی)

362 خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش

363 مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم

364 هر پسين

365 اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست

366 نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين

367 مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟

368 حسین پناهی

369 سلام

370 خداحافظ!

371 چیز تازه ای اگر یافتید،

372 بر این دو اضافه کنید

373 تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.

374 “حسین پناهی”

375 در انتهای هر سفر

376 در آیینه

377 دار و ندار خویش را مرور می کنم

378 این خاک تیره این زمین

379 پاپوش پای خسته ام

380 این سقف کوتاه آسمان

381 سرپوش چشم بسته ام

382 اما خدای دل

383 در آخرین سفر

384 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

385 به جز زمین و آسمان

386 چیزی نمانده است

387 گم گشته ام ‚ کجا

388 ندیده ای مرا ؟

389 کفش، ابتکار پرسه های من بود !

390 و چتر، ابداع  بی سامانی هایم !

391 هندسه، شطرنج سکوت من بود!

392 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !

393 با فنجانی چای هم می توان مست شد!

394 اگر اویی که باید باشد، باشد …

395 بی تو

396 نه بوی خاک نجاتم داد

397 نه شمارش ستاره ها تسکینم

398 چرا صدایم کردی

399 چرا ؟

400 سراسیمه و مشتاق

401 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

402 نشان به آن نشان

403 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

404 و عصر

405 عصر والیوم بود!

406 ایستاده و آرام

407 به سمت آینه می‌خزم

408 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها

409 و تازه می‌شود دل

410 از تماشای دو مروارید درخشان

411 بر کیسه

412 ‌ی

413 پاره پوره‌ی صورتم

414 .

415 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود

416 !

417 کدام بود؟

418 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را

419 حرام دیدارش کردم؟

420 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

421 عشق را چگونه می شود نوشت

422 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

423 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت

424 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

425 وگرنه چشمانم را می بستم

426 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:

427 من تو را، او را

428 کسی را دوست می دارم.

429 به آتش نگاهش اعتماد نکن

430 لمس نکن

431 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند

432 به سرزمینی بی رنگ

433 بی بو ، ساکت

434 آری…

435 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو

436 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.

437 انسانم !

438 ساکت، چون درخت سیب !

439 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !

440 و بارور، چون خوشه ی بلوط !

441 به جز خداوند،

442 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟

443 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟

444 شیشه ی عطرم شکسته بود!

445 حیاط پر از بوی خدا شده بود!

446 ستاره ام – درشت و درخشان-

447 روبه رویم پشت به دیوار،

448 سر بر گریبان برده بود

449 و من در آغوش ماه

450 برای همیشه به خواب رفته بودم!

451 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام

452 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!

453 “زنده یاد حسین پناهی”

454 کلماتی هست که می‌میرند

455 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را می‌بلعند

456 کلماتی هست که با هیچ پاک‌کنی پاک نمی‌شوند

457 کلماتی هست که در خواب راه می‌روند

458 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است

459 کلماتی هست که مثلِ تخته‌سنگ‌های دامنۀ کوهستان

460 خیس از بارانِ شبانه‌اند

461 و در زیرِ نورِ ستارگان برق می‌زنند

462 کلماتی هست که هیچ‌وقت به دنیا نمی‌آیند

463 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند

464 کلماتی هست که مادر ندارند

465 کلماتی هست که خود را می‌سوزانند

466 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند

467 کلماتی هست که بستگی دارند

468 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول می‌کنند

469 کلماتی هست که سرِ زا می‌روند

470 کلماتی هست که تنهایند

471 کلماتی هست که دزدیده می‌شوند

472 کلماتی هست که دل را به لرزه می‌اندازند

473 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار می‌چسبد

474 (اشعار حسین پناهی)

475 چقدر شبیه مادرم شده ام

476 چرا نمی شناسی ام ؟!

477 چرا نمی شناسمت ؟

478 می دانم که مرا نمی شنوی

479 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم

480 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و

481 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند

482 با توام بی حضور تو

483 بی منی با حضور من

484 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند

485 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

486 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم

487 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند

488 نخ های آبی ام تمام شده اند

489 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .

490 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !

491 حق با تو بود

492 می بایست می خوابیدم

493 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است

494 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام

495 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان

496 کاش تنها نبودم

497 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟

498 کاش تنها نبودی

499 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند

500 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند

501 می دانی ؟

502 انگار چرخ فلک سوارم

503 انگار قایقی مرا می برد

504 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و

505 مرا ببخش

506 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟

507 می شنوی ؟

508 انگار صدای شیون می اید

509 گوش کن

510 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد

511 اما به جای آن

512 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم

513 گوش کن

514 یکی بود یکی نبود

515 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه

516 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است

517 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن

518 به جای پختن کلوچه شیرین

519 ساده و اخمو

520 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند

521 صدای شیون در اوج است

522 می شنوی

523 برای بیان عشق

524 به نظر شما

525 کدام را باید خواند ؟

526 تاریخ یا جغرافی ؟

527 می دانی ؟

528 من دلم برای تاریخ می سوزد

529 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند

530 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند

531 گوش کن

532 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت

533 حق با تو بود

534 می بایست می خوابیدم

535 اما مادربزرگ ها گفته اند

536 چشم ها نگهبان دل هایند

537 می دانی ؟

538 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است

539 کودک

540 خرگوش

541 پروانه

542 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که

543 بی نهایت

544 بار

545 در نامه ها و شعر ها

546 در شعله ها سوختند

547 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

548 پروانه ها

549 آخ

550 تصور کن

551 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

552 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

553 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

554 یادم می اید

555 روزگاری ساده لوحانه

556 صحرا به صحرا

557 و بهار به بهار

558 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

559 عشق را چگونه می شود نوشت

560 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

561 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

562 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

563 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند

564 من تو را…

565 او را…

566 کسی را… دوست می دارم

567 “حسین پناهی”

568 (از مجموعه ستاره)

569 به ساعت نگاه می کنم:

570 حدود سه نصفه شب است

571 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم

572 و طبق عادت کنار پنجره می روم

573 سوسوی چند چراغ مهربان

574 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده

575 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

576 و صدای هیجان انگیز چند سگ

577 و بانگ آسمانی چند خروس

578 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

579 و خوشحال که هنوز

580 معمای سبز رودخانه از دور

581 برایم حل نشده است

582 آری!از شوق به هوا می پرم

583 و خوب می دانم

584 سالهاست که مرده ام

585 من زندگی را دوست دارم

586 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

587 دین را دوست دارم

588 ولی از کشیش ها می ترسم!

589 قانون را دوست دارم

590 ولی از پاسبان ها می ترسم!

591 عشق را دوست دارم

592 ولی از زن ها می ترسم!

593 کودکان را دوست دارم

594 ولی از آینه می ترسم!

595 سلام را دوست دارم

596 ولی از زبانم می ترسم!

597 من می ترسم ، پس هستم

598 این چنین می گذرد روز و روزگار من

599 من روز را دوست دارم

600 ولی از روزگار می ترسم!

601 دنیا را بغل گرفتیم

602 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

603 خوابمان برد

604 بیدار شدیم

605 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!

606 “حسین پناهی”

607 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

608 با پاهای کودکی ام!

609 عطر پریکه ها

610 مسحور سایه ی کوه

611 که می‌برد با خود رنگ و نور را!

612 پولک پای مرغ

613 کفش نو

614 کیف نو

615 جهان هراسناک و کهنه

616 و

617 آه سوزناک سگ!

618 سال های سال است که به دنبال تو میدوم

619 پروانه زرد،

620 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری

621 و همچنان..

622 (اشعار حسین پناهی)

623 با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

624 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

625 با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

626 دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

627 با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

628 ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

629 وزیدیم…

630 ترسیدیم…

631 درخشیدیم…

632 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !

633 می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

634 اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

635 خزه‌های سبز سفر

636 خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

637 می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

638 با قایق بی پارو!؟

639 خوابم می‌آید…

640 نه

641 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…

642 خیلی زود…

643 (اشعار حسین پناهی)

644 با تو

645 بی تو

646 همسفر سایه خویشم

647 و به سوی بی سوی تو می آیم

648 معلومی چون ریگ

649 مجهولی چون راز

650 معلوم دلی و مجهول چشم

651 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

652 سپرده ام

653 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

654 ای همه من

655 کاکل زرتشت

656 سایه بان مسیح

657 به سردترین ها

658 مرا به سردترین ها برسان

659 “حسین پناهی”

660 (کاکل / از مجموعه ستاره)

661 به ساعت نگاه می کنم

662 حدود سه نصف شب است

663 چشم می بندم که مبادا چشمانت را

664 از یاد برده باشم

665 و طبق عادت کنار پنجره می روم

666 سو سوی چند چراغ مهربان

667 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده

668 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

669 و صدای هیجان انگیز چند سگ

670 و بانگ آسمانی چند خروس

671 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی‌ ام

672 و خوشحال که هنوز

673 معمای سبز رودخانه از دور

674 برایم حل نشده است

675 آری، از شوق به هوا می پرم

676 و خوب می دانم

677 سال هاست که مرده ام…!

678 “حسین پناهی”

679 و رسالت من این خواهد بود

680 تا دو استکان چای داغ را

681 از میان دویست جنگ خونین

682 به سلامت بگذرانم

683 تا در شبی بارانی

684 آن ها را

685 با خدای خویش

686 چشم در چشم هم نوش کنیم.

687 “حسین پناهی”

688 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)

689 وقتی ما آمدیم

690 اتّفاق اتفاق افتاده بود!

691 حال

692 هرکس

693 به سلیقه خود چیزی می‌گوید

694 و در تاریکی گم می‌شود

695 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

696 امشب دلی کشیدم

697 شبیه نیمه سیبی

698 که به خاطر لرزش دستانم

699 در زیر آواری از رنگ ها

700 ناپدید ماند!

701 “زنده یاد حسین پناهی”

702 (از مجموعه ستاره)

703 پدرم می‌گوید: کتاب!

704 و مادرم می‌گوید: دعا !

705 و من خوب می‌دانم

706 که زیباترین تعریف خدا را

707 فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید …

708 “حسین پناهی”

709 قرینه است ،

710 این درخت ُ آن درخت ،

711 بر آبی بی انتهای بالاتر !

712 تنها جای تو خالی ست ،

713 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

714 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

715 که به حیاط ِ دلم برگشته است !

716 می نشینم

717 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

718 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

719 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

720 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

721 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

722 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

723 و از او دور می شوم . . .

724 و هر چه دورتر می شوم ،

725 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

726 و باز سکوت !

727 “حسین پناهی”

728 جالب است

729 ثبت احوال

730 همه چیز را

731 در شناسنامه ام نوشته است

732 بجز احوال ام!

733 “حسین پناهی”

734 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،

735 چون من که آفریده‌ام از عشق

736 جهانی برای تو !

737 “زنده یاد حسین پناهی”

738 به خانه می رفت

739 با کیف

740 و با کلاهی که بر هوا بود

741 چیزی دزدیدی ؟

742 مادرش پرسید

743 دعوا کردی باز؟

744 پدرش گفت

745 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

746 به دنبال آن چیز

747 که در دل پنهان کرده بود

748 تنها مادربزرگش دید

749 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

750 و خندیده بود

751 بی تو

752 نه بوی خاک نجاتم داد

753 نه شمارش ستاره ها تسکینم

754 چرا صدایم کردی

755 چرا ؟

756 سراسیمه و مشتاق

757 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

758 نشان به آن نشان

759 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

760 و عصر

761 عصر والیوم بود

762 و فلسفه بود

763 و ساندویچ دل وجگر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر