-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شب ها که پر پر می زند شمع
2 با کوله بار اشک های مرده ی خویش
3 تنها در آن سوی اتاقم
4 شب های پاییزی که پیش از مردن ماه
5 آتش به سردی می گراید در اجاقم
6 خاموش ، پشت شیشه ی در می نشینم
7 شمع غمی گل می کند در سینه ی من
8 آن قدر زاری می کنم تا جیوه ی اشک
9 هر شیشیه ی در را کند آیینه ی من
10 آنگه درین آیینه های کوچک دق
11 سیمای دردآلود خود را می شناسم
12 سیمای من ، سیمای آن شمع غریب است
13 کز اشک ، باری می کشد بر گرده ی خویش
14 من نیز چون او در سراشیب زوالم
15 با کوله بار روزهای مرده ی خویش
16 در زیر این بار
17 اندام خون آلود خود را می شناسم
18 اندام من ، اندام شمعی واژگون است
19 کز جنگ با شب ، پای تا سر غرق خون است
20 هر چند نور صبح را می بیند از دور
21 هر چند می داند که این نور
22 از مرگ با او دورتر نیست
23 اما درین غم نیز می سوزد که افسوس
24 زان آتش دیرین که در او شعله می زد
25 دیگر خبر نیست
26 دیگر اثر نیست
27 شبها که پرپر می زند شمع
28 در زیر بار اشک های مرده ی خویش
29 درش یشه ی در ، نقش خود را می شناسم
30 پیری که باری می کشد بر گرده ی خویش
31 در زیر این بار
32 دیگر نه آن هستم که بودم
33 خالی است از آن آتش دیرین ، وجودم
34 پیچیده در چشم فضا ، دود کبودم
35 افسوس ، افسوس
36 دیگر نه آن هستم که بودم
37 (اشعار نادر نادرپور)
38 ای بی ستاره مرد
39 در دست های خالی و خشکت نگاه کن
40 اینجا کویر گمشده ی بی نشانه ایست
41 زهدان خاک او تهی از هر جوانه ایست
42 یک مو درین کویر به جای علف نرست
43 یک قطره ی عرق خبر از چشمه ای نداد
44 وین مار پیچ پیچ که جز زهر غم نریخت
45 خط حیات توست که افسوس بر تو باد
46 ای بی ستاره مرد
47 در آسمان بخت سیاهت نگاه کن
48 روزی اگر بهار دلت بی شکوفه بود
49 کنون غروب زندگیت بی ستاره باد
50 ای بی ستاره مرد
51 افسوس بر تو باد
52 (اشعار نادر نادرپور)
53 عاقبت از سرزمین گمشده ی خویش
54 آمدی ای کوله بار شوق تو بر دوش
55 شسته ز فیروزه های چشم تو ، خورشید
56 رنگ هزاران غمی که گشته فراموش
57 آمدی از ره بدین امید که دستی
58 باز کند ناگهان به خنده دری را
59 گوش تو کز سردی زمانه فسرده ست
60 بشنود آوای گرم منتظری را
61 پای نهادی به روشنایی درگاه
62 سایه ی تو همچو قیر گرم به در ریخت
63 نعره زنان کوفتی شقیقه ی در را
64 لیک ترا خاک انتظار به سر ریخت
65 نوری از آن سوی شیشه ها نتراوید
66 پنجره ها کورتر ز شب پره ها بود
67 باد ، دهان از سرود خویش تهی کرد
68 آنچه در این سرزمین نبود ، صدا بود
69 پیر شدی ناگه از شگفتی این درد
70 خرد شدی ناگه از گرانی این بار
71 موی تو در یک نفس چو برف فرو ریخت
72 تکیه زدی از هراس خویش به دیوار
73 آمده بودی بدین امید که بر تو
74 باز کند هر دری به خنده دهان را
75 آمده بودی که جام گوش تو نوشد
76 جرعه ی گرم صدای منتظران را
77 لیک نیاسوده بازگشتی ازین راه
78 برق امیدی به خاطرت ندرخشید
79 کام ترا آسمان تیره ی این شهر
80 جرعه ای از جام آفتاب نبخشید
81 ببینمت ای سالخورده مرد مسافر
82 می روی و کوله بار درد تو بر دوش
83 در بن فیروزه های چشم تو ، خورشید
84 با شفق لعلگون خود شده خاموش
85 (اشعار نادر نادرپور)
86 کوبیده برف زیر لگدهایش
87 بوی بنفش های بهاران را
88 در زیر برف ، خاک تب آلوده
89 در دل نهفته حسرت باران را
90 در گوش کرده پنبه ی برف امشب
91 شهری که جاودانه پر از حرف است
92 چشمان پاک جوی پر از آب است
93 مژگان سبز کاج پر از برف است
94 گاهی غبار برف فرو ریزد
95 چون اشک من ز شاخه ی مژگان ها
96 بر خشکسال سینه ی من بارد
97 این اشک گرم چون نم باران ها
98 من در کنار آینه می گریم
99 چشم درشت آینه بیدار است
100 از پشت اشک ، عکس تو می لرزد
101 در قاب کهنه ای که به دیوار است
102 لب های سرد آینه می بوسد
103 خال سیاه زیر لبانت را
104 من در زلال آینه می بینم
105 بغضی که بسته راه دهانت را
106 نور نگاه گرم تو می تابد
107 از چشم روشنی زده ی تصویر
108 می خواهمش ز قاب برون آرم
109 دیر است ، ای امید گریزان ، دیر
110 دیگر دهان آینه بلعیده ست
111 نقش ترا چو آب گوارایی
112 اما دلم چو کودک بی مادر
113 فریاد می کند که تو اینجایی
114 گویی صدای پای تو نزدیک است
115 پیموده سنگفرش خیابان را
116 آورده باد تازه نفس از دور
117 بوی بنفشه های بیابان را
118 (اشعار نادر نادرپور)
119 گونه ی شب شسته بود از گریه ی مهتاب
120 بسترم بی موج ، چون مرداب
121 می رمید از دیدگانم خواب
122 می گشودم پلک های بسته را از خشم
123 می شمردم تیرهای سقف را با چشم
124 بار اول طاق می شد بار دوم جفت
125 خواب ، گویی چون پرستوها
126 در میان تیرها می خفت
127 ناگهان گهواره ی بی جنبش شب را
128 دست گرم نغمه ای جنباند
129 این زن همسایه ی ما بود
130 کر کنار بستر طفلش
131 لای لایی آشنا می خواند
132 آنچه او می خواند ، آواز دل من بود
133 در نهادم ، آتش اندوه روشن بود
134 کاشکی من نیز طفلی داشتم چون او
135 در کنارش تا سحر بیدار می ماندم
136 کاشکی در خلوت شب های مهتابی
137 بر سر بالین او آواز می خواندم
138 کمکم از افسون آن آواز
139 چشم طفلم جرعه ای از خواب می نوشید
140 وز شکاف پلک های من
141 جویبار اشک می جوشید
142 کودکم در خواب می خندید
143 از تبسم های او مهتا می خندید
144 بوسه ها از گونه هایش می ربودم من
145 زیر لب ، گریان و خندان می سرودم من
146 چون هوا را بازی دست تو بشکافد
147 خیره در رگ های آبی رنگ بازوی تو میگردم
148 ناگهان در چون دهانی گرم وا می شد
149 مادرش از دور با من هم صدا می شد
150 از تنت چون بوی شیر تازه برخیزد
151 مست از بوی تو می گردم
152 بسترم بیگانه بود از خواب
153 چینی شب می درخشید از لعاب نیلی مهتاب
154 مادری گهواره می جنباند
155 لای لایی آشنا می خواند
156 ماه در آیینه ی چشم تو می سوزد
157 همچو شمعی شعله ور درش یشه ی فانوس
158 ناله ای از سینه ام برخاست
159 کودک من نیستی ، افسوس
160 (اشعار نادر نادرپور)
161 یک شب ز تخت عرش فرو می کشم ترا
162 ابلیس ، ای کشنده ی پنهانی خدا
163 گر در گمان خلق ، تو ابلیس نیستی
164 من دانم ای خدای پلیدان ، تو کیستی
165 از دودمان پاک خدایان پیشتر
166 یک تن هنوز در حرم عرش زنده بود
167 یک تن که چشم در پی آزار ما نداشت
168 میلی به سوی فتنه و مرگ و بلا نداشت
169 پاکیزه تر ز اشک زلال ستاره بود
170 بخشنده تر ز ابر سپید بهاره بود
171 بر بندگان خویش ، ستم ها روا نداشت
172 یک شب تو ، ای کس که جز ابلیس نیستی
173 دزدانه سوی خوابگه او شتافتی
174 او را درون بستر خود خفته یافتی
175 با تیغ تیز ، سینه ی گرمش شکافتی
176 آنگاه خود به تخت نشستی ، خدا شدی
177 وز راه و رسم مردمی او جدا شدی
178 هشدار ، ای کسی که جز ابلیس نیستی
179 خلق جهان هنوز نداند که کیستی
180 هر چند تکیه بر سر جای خدا زدی
181 در گوش خلق ، بانگ خوش آشنا زدی
182 یک شب ز تخت عرش فرو کشم ترا
183 ابلیس ، ای کشنده ی پنهانی خدا
184 (اشعار نادر نادرپور)
185 ابر گریان غروبم که به خونابه ی اشک
186 می کشم در دل خود ، آتش اندوهی را
187 سینه ی تنگ من از بار غمی سنگین است
188 پاره ابرم که نهان ساخته ام کوهی را
189 آسمان گریه ی مستانه کند بر سر خاک
190 بینوا من که درین گریه ی من ، مستی نیست
191 همچو مه ، کاهش من از غم بی فردایی است
192 همچو نی ، وحشتم از باد تهیدستی نیست
193 آسمان ، بستری افکنده ز خاکستر ابر
194 آتش ماه درین بستر سرد افتاده ست
195 دل خونین مرا بستر غم خوابگه است
196 خال سرخی است که بر گونه ی زرد افتاده ست
197 در دل این شب تاریک ، تو فانوس منی
198 گرد تو ، خرمن باران زده ی هاله ی تست
199 آبی و ناله ی تو یخ زده در سینه ی سنگ
200 چشمه ی خشک دلم منتظر ناله ی تست
201 ای که در خلوت من بوی تو پیچیده هنوز
202 یاد شیرین تو تا مرگ همآغوشم باد
203 ابر تاریکم و از گریه ی اندوه پرم
204 حسرت دیدن خورشید فراموشم باد
205 (اشعار نادر نادرپور)
206 تو آن دره ی سبز بی آفتابی
207 که مه بر سر افشاندت نو بهاران
208 تو فریاد مرغابی جفت جویی
209 که پر می گشاید به دنبال یاران
210 تو ابری ، تو آن ابر اندوهگینی
211 که اشکی به رخساره ی کوه پاشی
212 تو خورشید بیمار پیش از غروبی
213 که بر خاطرم گرد اندوه پاشی
214 تو پیشانی کوهساران صبحی
215 که تاجی است از خنده ی آفتابت
216 تو گهواره ی شاخساران مستی
217 که هر دم نسیمی دهد پیچ و تابت
218 ترا از جهانی دگر می شناسم
219 ترا شیر داد از ازل دایه ی من
220 درین تیره شب ها که فردا ندارد
221 تو فانوسی و عشق تو ، سایه ی من
222 خدا این دو دل را به تیغی دو سر دوخت
223 ازین یک ، رهایی نداد آن دگر را
224 طلسم است و ، با اشک نتوان زدودن
225 ازین تیغه ی سرد ، خون جگر را
226 (اشعار نادر نادرپور)
227 مهتاب رو به ساحل مغرب نهاده بود
228 در خلوت اتاق به جز من کسی نبود
229 قلب سیاه ساعت شماطه می تپید
230 شب می گذشت و لحظه ی میعاد می رسید
231 ناگه صدای دور سگی در فضا شکست
232 ازپ شت قاب پنجره ، برق تلنگری
233 بر شیشه ی کبود ترک خورده نقش بست
234 ساعت ز کار خویش فرو ماند و گوش داد
235 آونگ او چو مردمک چشم مردگان
236 از گردش ایستاد
237 در پشت من ، دهان دری نیمه باز شد
238 نوری سفید ، همچو غبار گچ از هوا
239 در خوابگاه ریخت
240 آنگه صدای لغزش پایی به روی فرش
241 تار سکوت را چو نخی بی صدا گسیخت
242 من میهمان هر شبه ام را شناختم
243 اما هنوز طاقت برگشتنم نبود
244 قلبم درون سینه ی تاریک می تپید
245 نور از شکاف پنجره چون موم می چکید
246 ناگه دو دست سوخته ی استخوان نما
247 از پشت ، بر خمیدگی شانه ام نشست
248 برگشتم از هراس
249 این روح ناشناس
250 روحی که چون شمایل شوم مقدسان
251 در زیر روشنایی ماه ایستاده بود
252 صورت نداشت ، لیک لبی چون شکاف زخم
253 تا زیر گوش های درازش کشیده داشت
254 خندید و بیم خنده ی او در دلم نشست
255 فریاد من چو زوزه ی سگ در گلو شکست
256 (اشعار نادر نادرپور)
257 تصویر ها در آینه ها نعره می کشند
258 ما را از چارچوب طلایی رها کنید
259 ما در جهان خویشتن آزاد بوده ایم
260 دیوارهای کور کهن ناله می کنند
261 ما را چرا به خاک اسارت نشانده اید ؟
262 ما خشت ها به خامی خود شاد بوده ایم
263 تک تک ستارگان ، همه با چشم های در
264 دامان باد را به تضرع گرفته اند
265 کای باد ! ما ز روز ازل این نبوده ایم
266 ما اشک هایی از پی فریاد بوده ایم
267 غافل ، که باد نیز عنان شکیب خویش
268 دیریست کز نهیب غم از دست داده است
269 گوید که ما به گوش جهان ، باد بوده ایم
270 من باد نیستم
271 اما همیشه تشنه ی فریاد بوده ام
272 دیوار نیستم
273 اما اسیر پنجهی بیداد بوده ام
274 نقشی درون آینه ی سرد نیستم
275 زیرا هر آنچه هستم بی درد نیستم
276 اینان به ناله ، آتش درد نهفته را
277 خاموش می کنند و فراموش می کنند
278 اما من آن ستاره ی دورم که آبها
279 خونابه های چشم مرا نوش می کنند
280 (اشعار نادر نادرپور)