شب در چشمان من از حسین پناهی اشعار پراکنده 33

حسین پناهی

آثار حسین پناهی

حسین پناهی

شب در چشمان من است

1 شب در چشمان من است

2 به سیاهی چشمهایم نگاه کن

3 روز در چشمان من است

4 به سفیدی چشمهایم نگاه کن

5 شب و روز در چشم های من است

6 به چشمهایم نگاه کن

7 پلک اگر فرو بندم

8 جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

9 حسین پناهی

10 به من بگوييد

11 فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم

12 چگونه

13 خورشيدي را تصوير مي كنيد

14 كه ترسيمش

15 سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟

16 حسین پناهی

17 انسانم !

18 ساکت ، چون درخت سیب !

19 گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !

20 و بارور ، چون خوشه ی بلوط !

21 به جز خداوند ،

22 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!

23 حسین پناهی

24 نیستیم !

25 به دنیا می آییم

26 عکس ِ یک نفره می گیریم !

27 بزرگ می شویم ،

28 عکس ِ دو نفره می گیریم !

29 پیر می شویم ،

30 عکس ِ یک نفره می گیریم …

31 و بعد

32 دوباره باز

33 نیستیم

34 حسین پناهی

35 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،

36 چون من که آفریده ام از عشق

37 جهانی برای تو !

38 (اشعار حسین پناهی)

39 ما

40 در هیأت پروانه ی هستی

41 با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !

42 برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد

43 یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست

44 اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم

45 سرانجام به خودمان خواهیم رسید.

46 (اشعار حسین پناهی)

47 خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش

48 مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم

49 هر پسين

50 اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست

51 نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين

52 مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟

53 حسین پناهی

54 سلام

55 خداحافظ!

56 چیز تازه ای اگر یافتید،

57 بر این دو اضافه کنید

58 تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.

59 “حسین پناهی”

60 در انتهای هر سفر

61 در آیینه

62 دار و ندار خویش را مرور می کنم

63 این خاک تیره این زمین

64 پاپوش پای خسته ام

65 این سقف کوتاه آسمان

66 سرپوش چشم بسته ام

67 اما خدای دل

68 در آخرین سفر

69 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

70 به جز زمین و آسمان

71 چیزی نمانده است

72 گم گشته ام ‚ کجا

73 ندیده ای مرا ؟

74 کفش، ابتکار پرسه های من بود !

75 و چتر، ابداع  بی سامانی هایم !

76 هندسه، شطرنج سکوت من بود!

77 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !

78 با فنجانی چای هم می توان مست شد!

79 اگر اویی که باید باشد، باشد …

80 بی تو

81 نه بوی خاک نجاتم داد

82 نه شمارش ستاره ها تسکینم

83 چرا صدایم کردی

84 چرا ؟

85 سراسیمه و مشتاق

86 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

87 نشان به آن نشان

88 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

89 و عصر

90 عصر والیوم بود!

91 ایستاده و آرام

92 به سمت آینه می‌خزم

93 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها

94 و تازه می‌شود دل

95 از تماشای دو مروارید درخشان

96 بر کیسه

97 ‌ی

98 پاره پوره‌ی صورتم

99 .

100 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود

101 !

102 کدام بود؟

103 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را

104 حرام دیدارش کردم؟

105 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

106 عشق را چگونه می شود نوشت

107 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

108 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت

109 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

110 وگرنه چشمانم را می بستم

111 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:

112 من تو را، او را

113 کسی را دوست می دارم.

114 به آتش نگاهش اعتماد نکن

115 لمس نکن

116 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند

117 به سرزمینی بی رنگ

118 بی بو ، ساکت

119 آری…

120 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو

121 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.

122 انسانم !

123 ساکت، چون درخت سیب !

124 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !

125 و بارور، چون خوشه ی بلوط !

126 به جز خداوند،

127 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟

128 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟

129 شیشه ی عطرم شکسته بود!

130 حیاط پر از بوی خدا شده بود!

131 ستاره ام – درشت و درخشان-

132 روبه رویم پشت به دیوار،

133 سر بر گریبان برده بود

134 و من در آغوش ماه

135 برای همیشه به خواب رفته بودم!

136 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام

137 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!

138 “زنده یاد حسین پناهی”

139 کلماتی هست که می‌میرند

140 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را می‌بلعند

141 کلماتی هست که با هیچ پاک‌کنی پاک نمی‌شوند

142 کلماتی هست که در خواب راه می‌روند

143 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است

144 کلماتی هست که مثلِ تخته‌سنگ‌های دامنۀ کوهستان

145 خیس از بارانِ شبانه‌اند

146 و در زیرِ نورِ ستارگان برق می‌زنند

147 کلماتی هست که هیچ‌وقت به دنیا نمی‌آیند

148 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند

149 کلماتی هست که مادر ندارند

150 کلماتی هست که خود را می‌سوزانند

151 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند

152 کلماتی هست که بستگی دارند

153 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول می‌کنند

154 کلماتی هست که سرِ زا می‌روند

155 کلماتی هست که تنهایند

156 کلماتی هست که دزدیده می‌شوند

157 کلماتی هست که دل را به لرزه می‌اندازند

158 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار می‌چسبد

159 (اشعار حسین پناهی)

160 چقدر شبیه مادرم شده ام

161 چرا نمی شناسی ام ؟!

162 چرا نمی شناسمت ؟

163 می دانم که مرا نمی شنوی

164 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم

165 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و

166 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند

167 با توام بی حضور تو

168 بی منی با حضور من

169 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند

170 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

171 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم

172 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند

173 نخ های آبی ام تمام شده اند

174 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .

175 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !

176 حق با تو بود

177 می بایست می خوابیدم

178 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است

179 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام

180 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان

181 کاش تنها نبودم

182 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟

183 کاش تنها نبودی

184 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند

185 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند

186 می دانی ؟

187 انگار چرخ فلک سوارم

188 انگار قایقی مرا می برد

189 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و

190 مرا ببخش

191 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟

192 می شنوی ؟

193 انگار صدای شیون می اید

194 گوش کن

195 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد

196 اما به جای آن

197 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم

198 گوش کن

199 یکی بود یکی نبود

200 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه

201 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است

202 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن

203 به جای پختن کلوچه شیرین

204 ساده و اخمو

205 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند

206 صدای شیون در اوج است

207 می شنوی

208 برای بیان عشق

209 به نظر شما

210 کدام را باید خواند ؟

211 تاریخ یا جغرافی ؟

212 می دانی ؟

213 من دلم برای تاریخ می سوزد

214 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند

215 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند

216 گوش کن

217 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت

218 حق با تو بود

219 می بایست می خوابیدم

220 اما مادربزرگ ها گفته اند

221 چشم ها نگهبان دل هایند

222 می دانی ؟

223 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است

224 کودک

225 خرگوش

226 پروانه

227 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که

228 بی نهایت

229 بار

230 در نامه ها و شعر ها

231 در شعله ها سوختند

232 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

233 پروانه ها

234 آخ

235 تصور کن

236 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

237 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

238 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

239 یادم می اید

240 روزگاری ساده لوحانه

241 صحرا به صحرا

242 و بهار به بهار

243 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

244 عشق را چگونه می شود نوشت

245 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

246 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

247 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

248 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند

249 من تو را…

250 او را…

251 کسی را… دوست می دارم

252 “حسین پناهی”

253 (از مجموعه ستاره)

254 به ساعت نگاه می کنم:

255 حدود سه نصفه شب است

256 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم

257 و طبق عادت کنار پنجره می روم

258 سوسوی چند چراغ مهربان

259 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده

260 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

261 و صدای هیجان انگیز چند سگ

262 و بانگ آسمانی چند خروس

263 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

264 و خوشحال که هنوز

265 معمای سبز رودخانه از دور

266 برایم حل نشده است

267 آری!از شوق به هوا می پرم

268 و خوب می دانم

269 سالهاست که مرده ام

270 من زندگی را دوست دارم

271 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

272 دین را دوست دارم

273 ولی از کشیش ها می ترسم!

274 قانون را دوست دارم

275 ولی از پاسبان ها می ترسم!

276 عشق را دوست دارم

277 ولی از زن ها می ترسم!

278 کودکان را دوست دارم

279 ولی از آینه می ترسم!

280 سلام را دوست دارم

281 ولی از زبانم می ترسم!

282 من می ترسم ، پس هستم

283 این چنین می گذرد روز و روزگار من

284 من روز را دوست دارم

285 ولی از روزگار می ترسم!

286 دنیا را بغل گرفتیم

287 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

288 خوابمان برد

289 بیدار شدیم

290 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!

291 “حسین پناهی”

292 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

293 با پاهای کودکی ام!

294 عطر پریکه ها

295 مسحور سایه ی کوه

296 که می‌برد با خود رنگ و نور را!

297 پولک پای مرغ

298 کفش نو

299 کیف نو

300 جهان هراسناک و کهنه

301 و

302 آه سوزناک سگ!

303 سال های سال است که به دنبال تو میدوم

304 پروانه زرد،

305 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری

306 و همچنان..

307 (اشعار حسین پناهی)

308 با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

309 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

310 با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

311 دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

312 با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

313 ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

314 وزیدیم…

315 ترسیدیم…

316 درخشیدیم…

317 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !

318 می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

319 اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

320 خزه‌های سبز سفر

321 خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

322 می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

323 با قایق بی پارو!؟

324 خوابم می‌آید…

325 نه

326 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…

327 خیلی زود…

328 (اشعار حسین پناهی)

329 با تو

330 بی تو

331 همسفر سایه خویشم

332 و به سوی بی سوی تو می آیم

333 معلومی چون ریگ

334 مجهولی چون راز

335 معلوم دلی و مجهول چشم

336 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

337 سپرده ام

338 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

339 ای همه من

340 کاکل زرتشت

341 سایه بان مسیح

342 به سردترین ها

343 مرا به سردترین ها برسان

344 “حسین پناهی”

345 (کاکل / از مجموعه ستاره)

346 به ساعت نگاه می کنم

347 حدود سه نصف شب است

348 چشم می بندم که مبادا چشمانت را

349 از یاد برده باشم

350 و طبق عادت کنار پنجره می روم

351 سو سوی چند چراغ مهربان

352 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده

353 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

354 و صدای هیجان انگیز چند سگ

355 و بانگ آسمانی چند خروس

356 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی‌ ام

357 و خوشحال که هنوز

358 معمای سبز رودخانه از دور

359 برایم حل نشده است

360 آری، از شوق به هوا می پرم

361 و خوب می دانم

362 سال هاست که مرده ام…!

363 “حسین پناهی”

364 و رسالت من این خواهد بود

365 تا دو استکان چای داغ را

366 از میان دویست جنگ خونین

367 به سلامت بگذرانم

368 تا در شبی بارانی

369 آن ها را

370 با خدای خویش

371 چشم در چشم هم نوش کنیم.

372 “حسین پناهی”

373 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)

374 وقتی ما آمدیم

375 اتّفاق اتفاق افتاده بود!

376 حال

377 هرکس

378 به سلیقه خود چیزی می‌گوید

379 و در تاریکی گم می‌شود

380 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

381 امشب دلی کشیدم

382 شبیه نیمه سیبی

383 که به خاطر لرزش دستانم

384 در زیر آواری از رنگ ها

385 ناپدید ماند!

386 “زنده یاد حسین پناهی”

387 (از مجموعه ستاره)

388 پدرم می‌گوید: کتاب!

389 و مادرم می‌گوید: دعا !

390 و من خوب می‌دانم

391 که زیباترین تعریف خدا را

392 فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید …

393 “حسین پناهی”

394 قرینه است ،

395 این درخت ُ آن درخت ،

396 بر آبی بی انتهای بالاتر !

397 تنها جای تو خالی ست ،

398 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

399 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

400 که به حیاط ِ دلم برگشته است !

401 می نشینم

402 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

403 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

404 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

405 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

406 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

407 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

408 و از او دور می شوم . . .

409 و هر چه دورتر می شوم ،

410 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

411 و باز سکوت !

412 “حسین پناهی”

413 جالب است

414 ثبت احوال

415 همه چیز را

416 در شناسنامه ام نوشته است

417 بجز احوال ام!

418 “حسین پناهی”

419 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،

420 چون من که آفریده‌ام از عشق

421 جهانی برای تو !

422 “زنده یاد حسین پناهی”

423 به خانه می رفت

424 با کیف

425 و با کلاهی که بر هوا بود

426 چیزی دزدیدی ؟

427 مادرش پرسید

428 دعوا کردی باز؟

429 پدرش گفت

430 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

431 به دنبال آن چیز

432 که در دل پنهان کرده بود

433 تنها مادربزرگش دید

434 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

435 و خندیده بود

436 بی تو

437 نه بوی خاک نجاتم داد

438 نه شمارش ستاره ها تسکینم

439 چرا صدایم کردی

440 چرا ؟

441 سراسیمه و مشتاق

442 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

443 نشان به آن نشان

444 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

445 و عصر

446 عصر والیوم بود

447 و فلسفه بود

448 و ساندویچ دل وجگر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر