خورشید جاودانه از حسین پناهی اشعار پراکنده 15

حسین پناهی

آثار حسین پناهی

حسین پناهی

خورشید جاودانه می درخشد بر مدار خویش

1 خورشید جاودانه می درخشد بر مدار خویش

2 ماییم که پا جای پای خود مینهیم و غروب میکنیم هر پسین

3 از حسین پناهی

4 اعتراف

5 من زنگي را دوست دارم

6 ولي از زندگي دوباره مي ترسم!

7 دين را دوست دارم

8 ولي از كشيش ها مي ترسم!

9 قانون را دوست دارم

10 ولي از پاسبان ها مي ترسم!

11 عشق را دوست دارم

12 ولي از زن ها مي ترسم!

13 كودكان را دوست دارم

14 ولي از آينه مي ترسم!

15 سلام را دوست دارم

16 ولي از زبانم مي ترسم!

17 من مي ترسم ، پس هستم

18 اين چنين مي گذرد روز و روزگار من

19 من روز را دوست دارم

20 ولي از روزگار مي ترسم!

21 از زنده ياد حسين پناهي

22 دیوونه کیه؟

23 عاقل کیه؟

24 جونور کامل کیه؟

25 واسطه نیار، به عزتت خمارم

26 حوصله‌ی هیچ کسی رو ندارم

27 کفر نمی‌گم، سوال دارم

28 یک تریلی محال دارم

29 تازه داره حالیم می‌شه چی‌کاره‌ام

30 می‌چرخم و می‌چرخونم ٬ سیاره‌ام !

31 تازه دیدم حرف حسابت منم

32 طلای نابت منم

33 تازه دیدم که دل دارم، بستمش !

34 راه دیدم نرفته بود ، رفتمش

35 جوونه‌ی نشکفته رو ، رستمش

36 ویروس که بود حالیش نبود ، هستمش

37 جواب زنده بودنم مرگ نبود؛

38 جون شما بود؟

39 مردن من مردن یک برگ نبود؛

40 تو رو به خدا بود؟

41 اون همه افسانه و افسون ولش؟

42 این دل پر خون ولش؟

43 دلهره‌ی گم کردن گدار مارون ولش؟

44 تماشای پرنده‌ها بالای کارون ولش؟

45 خیابونا، سوت زدنا، شپ شپ بارون ولش؟

46 دیوونه کیه؟

47 عاقل کیه؟

48 جونور کامل کیه؟

49 گفتی بیا زندگی خیلی زیباست؛

50 دویدم !

51 چشم فرستادی برام تا ببینم؛

52 که دیدم !

53 پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه؟

54 کنار این جوب روون معناش چیه؟

55 این همه راز، این همه رمز

56 این همه سر و اسرار معماست؟

57 آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟

58 نه والله!

59 مات و پریشونم کنی که چی بشه؟

60 نه بالله!

61 پریشونت نبودم؟

62 من ، حیرونت نبودم؟

63 تازه داشتم می‌فهمیدم که فهم من چقدر کمه

64 اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه

65 گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه

66 انجیر می‌خواد دنیا بیاد،

67 آهن و فسفرش کمه

68 چشمای من آهن انجیر شدن

69 حلقه‌ای از حلقه‌ی زنجیر شدن . . .

70 عمو زنجیر باف ، زنجیرتو بنازم

71 چشم من و انجیرتو بنازم

72 چشم من و انجیرتو بنازم . . .

73 از : زنده یاد حسین پناهی

74 امروز

75 ذهنم پر است،

76 از يك ماديان و كره اش

77 فردا،

78 برايت شعري عاشقانه خواهم نوشت

79 اعتراف

80 من زنگي را دوست دارم

81 ولي از زندگي دوباره مي ترسم!

82 دين را دوست دارم

83 ولي از كشيش ها مي ترسم!

84 قانون را دوست دارم

85 ولي از پاسبان ها مي ترسم!

86 عشق را دوست دارم

87 ولي از زن ها مي ترسم!

88 كودكان را دوست دارم

89 ولي از آينه مي ترسم!

90 سلام را دوست دارم

91 ولي از زبانم مي ترسم!

92 من مي ترسم ، پس هستم

93 اين چنين مي گذرد روز و روزگار من

94 من روز را دوست دارم

95 ولي از روزگار مي ترسم!

96 (زنده ياد حسين پناهي)

97 هم چنان حالم خوب نیست !

98 احساس می کنم شکست خورده ام ،

99 در زمان ُ در عرض !

100 از که ؟ صحبت ِ کَس نیست …

101 نمی دانم … احساس می کنم ،

102 کلمه ی

103 ابد

104 گنجشک ِ وجودم را مسحور ِ چشمان ِ خود کرده است !

105 سلام ! ای ماه کج تاب !

106 تابان،

107 بر ویرانه های سفید و سیاه زندگی ام !

108 گل نرگس !

109 آیا هرگز

110 کوکویی شام یازده سر عائله خواهد شد؟

111 چه فکر شترانه ی ابلهانه ای !

112 من هیچ ندارم، آقا !

113 هیچ…

114 جز چند دانه سیگار،

115 همین صفحه و

116 این قلم دشتی افکار ابلهان…

117 تکیه بده !

118 به شانه هایم تکیه بده و گریه کن !

119 من نیز این چنین خواهم کرد…

120 از : حسین پناهی

121 من از این می ترسم

122 که دوست داشتن را ؛

123 مثل مسواک زدن ِ بچه ها

124 به من و تو تذکر بدهند…

125 “حسین پناهی”

126 خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش

127 مائیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم

128 هر پسین

129 این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست

130 نگاه

131 ساده فریب کیست که همراه با زمین

132 مرا به طلوعی دوباره می کشاند؟

133 ای راز

134 ای رمز

135 ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین.

136 “حسین پناهی”

137 پس این ها همه اسمش زندگی است:

138 دلتنگی ها، دل خموشی ها، ثانیه ها، دقیقه ها

139 حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد

140 ما زنده ایم، چون بیداریم

141 ما زنده ایم، چون می خوابیم

142 و رستگار و سعادتمندیم،

143 زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی

144 برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم

145 خوشبختیم، زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست

146 سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند

147 و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش

148 برگچه های پیاز ترانه های طراوتند

149 و فکر کن!

150 واقعا فکر کن که چه هولنک می شد اگر از میان آواها

151 بانگ خروس را بر می داشتند

152 و همین طور ریگ ها

153 و ماه

154 و منظومه ها

155 ما نیز باید دوست بداریم … آری باید

156 زیرا دوست داشتن، خالِ بالِ روحِ ماست.

157 “حسین پناهی”

158 (از مجموعه ستاره)

159 به ساعت نگاه می کنم:

160 حدود سه نصف شب است

161 چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم

162 و طبق عادت کنار پنجره می روم

163 سوسوی چند چراغ مهربان

164 و سایه های کشدار شبگردان خمیده

165 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

166 و صدای هیجان انگیز چند سگ

167 و بانگ آسمانی چند خروس

168 از شوق به هوا می پرم چون کودکیم

169 و خوشحال که هنوز معمای سبزی رودخانه از دور برایم حل نشده است

170 آری از شوق به هوا می پرم

171 و خوب می دانم که

172 سالهاست که مُرده ام…!

173 “حسین پناهی”

174 من زندگی را دوست دارم

175 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

176 دین را دوست دارم

177 ولی از كشیش ها می ترسم!

178 قانون را دوست دارم

179 ولی از پاسبان ها می ترسم!

180 عشق را دوست دارم

181 ولی از زن ها می ترسم!

182 كودكان را دوست دارم

183 ولی از آینه می ترسم!

184 سلام را دوست دارم

185 ولی از زبانم می ترسم!

186 من می ترسم ، پس هستم

187 این چنین می گذرد روز و روزگار من

188 من روز را دوست دارم

189 ولی از روزگار می ترسم

190 حسین پناهی

191 درختان می گویند بهار

192 پرندگان می گویند ، لانه

193 سنگ ها می گویند صبر

194 و خاک ها می گویند مصاحب

195 و انسان ها می گویند «خوشبختی»

196 امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،

197 در طلب نور !

198 ما نه درختیم

199 و نه خاک .

200 پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،

201 باید در حریم خودمان جستجو کنیم …

202 حسین پناهی

203 کهکشانها کو زمینم؟

204 زمین کو وطنم؟

205 وطن کو خانه ام؟

206 خانه کو مادرم؟

207 مادر کو کبوترانم؟

208 من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ، ای زمان؟…

209 حسین پناهی

210 در انتهای هر سفر

211 در آیینه

212 دار و ندار خویش را مرور می کنم

213 این خاک تیره این زمین

214 پاپوش پای خسته ام

215 این سقف کوتاه آسمان

216 سرپوش چشم بسته ام

217 اما خدای دل

218 در آخرین سفر

219 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

220 به جز زمین و آسمان

221 چیزی نمانده است

222 گم گشته ام ‚ کجا

223 ندیده ای مرا ؟

224 حسین پناهی

225 نیم ساعت پیش ،

226 خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش

227 سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت

228 و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،

229 آواز که خواند تازه فهمیدم ،

230 پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !

231 حسین پناهی

232 ما چيستيم ؟!

233 جز ملکلولهاي فعال ذهن زمين ،

234 که خاطرات کهکشان هارا

235 مغشوش ميکند!

236 حسین پناهی

237 بی تو

238 نه بوی خاک نجاتم داد

239 نه شمارش ستاره ها تسکینم

240 چرا صدایم کردی

241 چرا ؟

242 سراسیمه و مشتاق

243 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

244 نشان به آن نشان

245 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

246 و عصر

247 عصر والیوم بود

248 و فلسفه  حسین پناهی

249 و رسالت من این خواهد بود

250 تا دو استکان چای داغ را

251 از میان دویست جنگ خونین

252 به سلامت بگذرانم

253 تا در شبی بارانی

254 آن ها را

255 با خدای خویش

256 چشم در چشم هم نوش کنیم

257 حسین پناهی

258 شب در چشمان من است

259 به سیاهی چشمهایم نگاه کن

260 روز در چشمان من است

261 به سفیدی چشمهایم نگاه کن

262 شب و روز در چشم های من است

263 به چشمهایم نگاه کن

264 پلک اگر فرو بندم

265 جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

266 حسین پناهی

267 به من بگوييد

268 فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم

269 چگونه

270 خورشيدي را تصوير مي كنيد

271 كه ترسيمش

272 سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟

273 حسین پناهی

274 انسانم !

275 ساکت ، چون درخت سیب !

276 گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !

277 و بارور ، چون خوشه ی بلوط !

278 به جز خداوند ،

279 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!

280 حسین پناهی

281 نیستیم !

282 به دنیا می آییم

283 عکس ِ یک نفره می گیریم !

284 بزرگ می شویم ،

285 عکس ِ دو نفره می گیریم !

286 پیر می شویم ،

287 عکس ِ یک نفره می گیریم …

288 و بعد

289 دوباره باز

290 نیستیم

291 حسین پناهی

292 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،

293 چون من که آفریده ام از عشق

294 جهانی برای تو !

295 (اشعار حسین پناهی)

296 ما

297 در هیأت پروانه ی هستی

298 با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !

299 برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد

300 یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست

301 اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم

302 سرانجام به خودمان خواهیم رسید.

303 (اشعار حسین پناهی)

304 خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش

305 مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم

306 هر پسين

307 اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست

308 نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين

309 مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟

310 حسین پناهی

311 سلام

312 خداحافظ!

313 چیز تازه ای اگر یافتید،

314 بر این دو اضافه کنید

315 تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.

316 “حسین پناهی”

317 در انتهای هر سفر

318 در آیینه

319 دار و ندار خویش را مرور می کنم

320 این خاک تیره این زمین

321 پاپوش پای خسته ام

322 این سقف کوتاه آسمان

323 سرپوش چشم بسته ام

324 اما خدای دل

325 در آخرین سفر

326 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

327 به جز زمین و آسمان

328 چیزی نمانده است

329 گم گشته ام ‚ کجا

330 ندیده ای مرا ؟

331 کفش، ابتکار پرسه های من بود !

332 و چتر، ابداع  بی سامانی هایم !

333 هندسه، شطرنج سکوت من بود!

334 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !

335 با فنجانی چای هم می توان مست شد!

336 اگر اویی که باید باشد، باشد …

337 بی تو

338 نه بوی خاک نجاتم داد

339 نه شمارش ستاره ها تسکینم

340 چرا صدایم کردی

341 چرا ؟

342 سراسیمه و مشتاق

343 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

344 نشان به آن نشان

345 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

346 و عصر

347 عصر والیوم بود!

348 ایستاده و آرام

349 به سمت آینه می‌خزم

350 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها

351 و تازه می‌شود دل

352 از تماشای دو مروارید درخشان

353 بر کیسه

354 ‌ی

355 پاره پوره‌ی صورتم

356 .

357 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود

358 !

359 کدام بود؟

360 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را

361 حرام دیدارش کردم؟

362 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

363 عشق را چگونه می شود نوشت

364 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

365 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت

366 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

367 وگرنه چشمانم را می بستم

368 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:

369 من تو را، او را

370 کسی را دوست می دارم.

371 به آتش نگاهش اعتماد نکن

372 لمس نکن

373 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند

374 به سرزمینی بی رنگ

375 بی بو ، ساکت

376 آری…

377 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو

378 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.

379 انسانم !

380 ساکت، چون درخت سیب !

381 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !

382 و بارور، چون خوشه ی بلوط !

383 به جز خداوند،

384 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟

385 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟

386 شیشه ی عطرم شکسته بود!

387 حیاط پر از بوی خدا شده بود!

388 ستاره ام – درشت و درخشان-

389 روبه رویم پشت به دیوار،

390 سر بر گریبان برده بود

391 و من در آغوش ماه

392 برای همیشه به خواب رفته بودم!

393 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام

394 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!

395 “زنده یاد حسین پناهی”

396 کلماتی هست که می‌میرند

397 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را می‌بلعند

398 کلماتی هست که با هیچ پاک‌کنی پاک نمی‌شوند

399 کلماتی هست که در خواب راه می‌روند

400 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است

401 کلماتی هست که مثلِ تخته‌سنگ‌های دامنۀ کوهستان

402 خیس از بارانِ شبانه‌اند

403 و در زیرِ نورِ ستارگان برق می‌زنند

404 کلماتی هست که هیچ‌وقت به دنیا نمی‌آیند

405 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند

406 کلماتی هست که مادر ندارند

407 کلماتی هست که خود را می‌سوزانند

408 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند

409 کلماتی هست که بستگی دارند

410 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول می‌کنند

411 کلماتی هست که سرِ زا می‌روند

412 کلماتی هست که تنهایند

413 کلماتی هست که دزدیده می‌شوند

414 کلماتی هست که دل را به لرزه می‌اندازند

415 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار می‌چسبد

416 (اشعار حسین پناهی)

417 چقدر شبیه مادرم شده ام

418 چرا نمی شناسی ام ؟!

419 چرا نمی شناسمت ؟

420 می دانم که مرا نمی شنوی

421 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم

422 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و

423 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند

424 با توام بی حضور تو

425 بی منی با حضور من

426 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند

427 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

428 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم

429 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند

430 نخ های آبی ام تمام شده اند

431 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .

432 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !

433 حق با تو بود

434 می بایست می خوابیدم

435 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است

436 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام

437 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان

438 کاش تنها نبودم

439 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟

440 کاش تنها نبودی

441 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند

442 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند

443 می دانی ؟

444 انگار چرخ فلک سوارم

445 انگار قایقی مرا می برد

446 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و

447 مرا ببخش

448 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟

449 می شنوی ؟

450 انگار صدای شیون می اید

451 گوش کن

452 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد

453 اما به جای آن

454 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم

455 گوش کن

456 یکی بود یکی نبود

457 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه

458 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است

459 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن

460 به جای پختن کلوچه شیرین

461 ساده و اخمو

462 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند

463 صدای شیون در اوج است

464 می شنوی

465 برای بیان عشق

466 به نظر شما

467 کدام را باید خواند ؟

468 تاریخ یا جغرافی ؟

469 می دانی ؟

470 من دلم برای تاریخ می سوزد

471 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند

472 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند

473 گوش کن

474 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت

475 حق با تو بود

476 می بایست می خوابیدم

477 اما مادربزرگ ها گفته اند

478 چشم ها نگهبان دل هایند

479 می دانی ؟

480 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است

481 کودک

482 خرگوش

483 پروانه

484 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که

485 بی نهایت

486 بار

487 در نامه ها و شعر ها

488 در شعله ها سوختند

489 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

490 پروانه ها

491 آخ

492 تصور کن

493 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

494 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

495 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

496 یادم می اید

497 روزگاری ساده لوحانه

498 صحرا به صحرا

499 و بهار به بهار

500 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

501 عشق را چگونه می شود نوشت

502 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

503 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

504 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

505 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند

506 من تو را…

507 او را…

508 کسی را… دوست می دارم

509 “حسین پناهی”

510 (از مجموعه ستاره)

511 به ساعت نگاه می کنم:

512 حدود سه نصفه شب است

513 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم

514 و طبق عادت کنار پنجره می روم

515 سوسوی چند چراغ مهربان

516 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده

517 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

518 و صدای هیجان انگیز چند سگ

519 و بانگ آسمانی چند خروس

520 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

521 و خوشحال که هنوز

522 معمای سبز رودخانه از دور

523 برایم حل نشده است

524 آری!از شوق به هوا می پرم

525 و خوب می دانم

526 سالهاست که مرده ام

527 من زندگی را دوست دارم

528 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

529 دین را دوست دارم

530 ولی از کشیش ها می ترسم!

531 قانون را دوست دارم

532 ولی از پاسبان ها می ترسم!

533 عشق را دوست دارم

534 ولی از زن ها می ترسم!

535 کودکان را دوست دارم

536 ولی از آینه می ترسم!

537 سلام را دوست دارم

538 ولی از زبانم می ترسم!

539 من می ترسم ، پس هستم

540 این چنین می گذرد روز و روزگار من

541 من روز را دوست دارم

542 ولی از روزگار می ترسم!

543 دنیا را بغل گرفتیم

544 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

545 خوابمان برد

546 بیدار شدیم

547 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!

548 “حسین پناهی”

549 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

550 با پاهای کودکی ام!

551 عطر پریکه ها

552 مسحور سایه ی کوه

553 که می‌برد با خود رنگ و نور را!

554 پولک پای مرغ

555 کفش نو

556 کیف نو

557 جهان هراسناک و کهنه

558 و

559 آه سوزناک سگ!

560 سال های سال است که به دنبال تو میدوم

561 پروانه زرد،

562 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری

563 و همچنان..

564 (اشعار حسین پناهی)

565 با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

566 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

567 با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

568 دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

569 با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

570 ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

571 وزیدیم…

572 ترسیدیم…

573 درخشیدیم…

574 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !

575 می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

576 اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

577 خزه‌های سبز سفر

578 خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

579 می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

580 با قایق بی پارو!؟

581 خوابم می‌آید…

582 نه

583 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…

584 خیلی زود…

585 (اشعار حسین پناهی)

586 با تو

587 بی تو

588 همسفر سایه خویشم

589 و به سوی بی سوی تو می آیم

590 معلومی چون ریگ

591 مجهولی چون راز

592 معلوم دلی و مجهول چشم

593 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

594 سپرده ام

595 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

596 ای همه من

597 کاکل زرتشت

598 سایه بان مسیح

599 به سردترین ها

600 مرا به سردترین ها برسان

601 “حسین پناهی”

602 (کاکل / از مجموعه ستاره)

603 به ساعت نگاه می کنم

604 حدود سه نصف شب است

605 چشم می بندم که مبادا چشمانت را

606 از یاد برده باشم

607 و طبق عادت کنار پنجره می روم

608 سو سوی چند چراغ مهربان

609 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده

610 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

611 و صدای هیجان انگیز چند سگ

612 و بانگ آسمانی چند خروس

613 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی‌ ام

614 و خوشحال که هنوز

615 معمای سبز رودخانه از دور

616 برایم حل نشده است

617 آری، از شوق به هوا می پرم

618 و خوب می دانم

619 سال هاست که مرده ام…!

620 “حسین پناهی”

621 و رسالت من این خواهد بود

622 تا دو استکان چای داغ را

623 از میان دویست جنگ خونین

624 به سلامت بگذرانم

625 تا در شبی بارانی

626 آن ها را

627 با خدای خویش

628 چشم در چشم هم نوش کنیم.

629 “حسین پناهی”

630 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)

631 وقتی ما آمدیم

632 اتّفاق اتفاق افتاده بود!

633 حال

634 هرکس

635 به سلیقه خود چیزی می‌گوید

636 و در تاریکی گم می‌شود

637 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

638 امشب دلی کشیدم

639 شبیه نیمه سیبی

640 که به خاطر لرزش دستانم

641 در زیر آواری از رنگ ها

642 ناپدید ماند!

643 “زنده یاد حسین پناهی”

644 (از مجموعه ستاره)

645 پدرم می‌گوید: کتاب!

646 و مادرم می‌گوید: دعا !

647 و من خوب می‌دانم

648 که زیباترین تعریف خدا را

649 فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید …

650 “حسین پناهی”

651 قرینه است ،

652 این درخت ُ آن درخت ،

653 بر آبی بی انتهای بالاتر !

654 تنها جای تو خالی ست ،

655 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

656 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

657 که به حیاط ِ دلم برگشته است !

658 می نشینم

659 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

660 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

661 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

662 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

663 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

664 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

665 و از او دور می شوم . . .

666 و هر چه دورتر می شوم ،

667 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

668 و باز سکوت !

669 “حسین پناهی”

670 جالب است

671 ثبت احوال

672 همه چیز را

673 در شناسنامه ام نوشته است

674 بجز احوال ام!

675 “حسین پناهی”

676 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،

677 چون من که آفریده‌ام از عشق

678 جهانی برای تو !

679 “زنده یاد حسین پناهی”

680 به خانه می رفت

681 با کیف

682 و با کلاهی که بر هوا بود

683 چیزی دزدیدی ؟

684 مادرش پرسید

685 دعوا کردی باز؟

686 پدرش گفت

687 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

688 به دنبال آن چیز

689 که در دل پنهان کرده بود

690 تنها مادربزرگش دید

691 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

692 و خندیده بود

693 بی تو

694 نه بوی خاک نجاتم داد

695 نه شمارش ستاره ها تسکینم

696 چرا صدایم کردی

697 چرا ؟

698 سراسیمه و مشتاق

699 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

700 نشان به آن نشان

701 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

702 و عصر

703 عصر والیوم بود

704 و فلسفه بود

705 و ساندویچ دل وجگر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر