ز پناهگاه از نادر نادرپور اشعار پراکنده 57

نادر نادرپور

آثار نادر نادرپور

نادر نادرپور

ز پناهگاه جنگل های خاموش خزان دیده

1 ز پناهگاه جنگل های خاموش خزان دیده

2 به سویت باز خواهم گشت ، ای خورشید ،‌ ای خورشید

3 ترا با دست ، سوی خویش خواهم خواند

4 ترا با چشم ، سوی خویش خواهم خواند

5 تو را فریاد خواهم کرد ،‌ ای خورشید ، ای خورشید

6 من کنون قطره های ریز باران را

7 که همچون بال زنبوران خواب آلود می ریزد

8 به روی غنچه ی چشمان خود احساس خواهم کرد

9 من کنون برگ ها را چون ملخ ها از زمین پرواز خواهم داد

10 من اسفنج کبود ابرها را لمس خواهم کرد

11 وزان آبی به روی آتش پاییز خواهم ریخت

12 سپس آهنگ دیدار تو خواهم کرد ، ای خورشید ، ای خورشید

13 من کنون کوله باری سهمگین بر دوش خود دارم

14 عجائب کوله باری تلخ و شیرین را بهم کرده

15 عجائب کوله باری هدیه ی روزان بیماری

16 در او گنج نوازش ها

17 در او رنج نیایش ها

18 در او فریادهای مستی و هستی

19 در او اندوه ایام تهیدستی

20 من کنون کوله بار بسته ام را پیش چشمت باز خواهم کرد

21 ای خورشید ، ای خورشید

22 من از خمیازه های دره ها و خواب خندق ها

23 من از آشوب دریاها و از تشویش زورقها

24 سخن آغاز خواهم کرد

25 من از تاریکی شب ها و از تنهایی پل ها

26 من از نجوای زنبوران و از بی تابی گل ها

27 سخن آغاز خواهم کرد

28 من از سوسوی فانوسی که پشت شیشه می سوزد

29 من از برقی که کوه و آسمان را با نخی باریک میدوزد

30 من از بیلی که بر دوش نحیف آبیاران است

31 من از گیلاسبن های گل آورده

32 که در صبح بهاران پایکوب باد و باران است

33 ترا آگاه خواهم کرد ، ای خورشید ، ای خورشید

34 من کنون در خزانی بی بهار آواز می خوانم

35 من کنون در شب تنهایی خود پیش می رانم

36 شب بی ماه در من لانه می سازد

37 عصایم در گل نرم بیابان ریشه می بندد

38 درختی در کنار راه می روید

39 درختی درکنارم راه می پوید

40 عصای کوری اش در دست و بار پیری اش بر دوش

41 عصای کوری ام در مشت و بار پیری ام بر پشت

42 به رفتن ، هر دو می کوشیم

43 من و او هر دو خاموشیم

44 من و او هر دو از خاک بیابان آب می نوشیم

45 من از این همسفر روزی ترا آگاه خواهم کرد ، ای خورشید ، ای خورشید

46 افق خالی است ، اما من پر از ابرم

47 پر از غبار افشان بی باران

48 درون چشمه ، نقش خویش را بر آب می بینم

49 کنار چشمه ، آب زندگی را خواب می بینم

50 ازین خوابی که می نوشد وجودم را

51 شبی بیدار خواهم شد

52 شتاب آلوده ، در گودال دستم آب خواهم خورد

53 هجوم ماهیان تشنه را از یاد خواهم برد

54 نهالی تازه در من ریشه خواهد کرد

55 و بازوی بلند شاخسارش را

56 به دور گردن من حلقه خواهد کرد ، ای خورشید ، ای خورشید

57 ترا گم کرده بودم من

58 ترا در خواب های کودکی گم کرده بودم من

59 ترا بار دگر جستم

60 درون آخرین فریادهای ناهشیواری

61 ترا در خود رها کردم

62 ترا از نو صدا کردم

63 ترا جستم میان مرزهای خواب و بیداری

64 وزین پس با تو خواهم زیست ، ای خورشید ، ای خورشید

65 من کنون در غروب انتظارم راه می پویم

66 ترا همچون حریفی در کران این شب تاریک می جویم

67 و در پایان این شب زنده داری ها

68 و در آن سوی این چشمانتظاری ها

69 ترا بار دگر در خویش خواهم دید ، ای خورشید ، ای خورشید

70 در آن شب در شب دیدار

71 غباری نرم تر از آنچه در شبهای طوفانی

72 ز روی کشتزاران سپید پنبه بر می خاست

73 میان تپه های ماهتابی خیمه خواهد زد

74 و من در پشت آن خیمه

75 بسان شعله ای در خرمن پنبه

76 به رقصی آتشین آغاز خواهم کرد ، ای خورشید ، ای خورشید

77 و در پایان آن شب آن شب دیدار

78 ز پناهگاه جنگل های خاموش خزان دیده

79 به سویت باز خواهم گشت

80 ترا با چشم ، سوی خویش خواهم خواند

81 ترا با دست ، سوی خویش خواهم خواند

82 ترا آواز خواهم داد

83 ترا فریاد خواهم کرد ، ای خورشید ، ای خورشید

84 (اشعار نادر نادرپور)

85 تو هر غروب ، نظر می کنی به خانه ی من

86 دریغ ! پنجره خاموش و خانه تاریک است

87 هنوز یاد مرا پشت شیشه می بینی

88 که از تو دور ، ولی با دل تو نزدیک است

89 هنوز ، پرده تکان می خورد ز بازی باد

90 ولی دریغ که در پشت پرده نیست کسی

91 در آن اجاق کهن ، آتش نمی سوزد

92 در آن اتاق تهی ، پر نمی زند مگسی

93 هنوز بر سر رف ، برگ های خشکیده

94 نشان آن همه گل های رفته بر باد است

95 هنوز روی زمین ، پاره عکس های قدیم

96 گواه آن همه ایام رفته از یاد است

97 درخت پیچک ایوان ما ، رمیده ز ما

98 گشوده سوی درختان دوردست آغوش

99 ستاره ها ، همه درذ قاب شیشه محبوسند

100 قناریان ، همه در گوشه ی قفس خاموش

101 درون خانه ی ما ، گرمی نفس ها نیست

102 درون خانه ی ما ، سردی جدایی هاست

103 درون خانه ی ما ، جشن دوستی ها نیست

104 درون خانه ی ما ، مرگ آشنایی هاست

105 چه شد ، چگونه شد ، ای بی نشان کبوتر بخت

106 که خواب ما به سبکبالی سپیده گذشت

107 جهان کر است و من آن گنگ خوابدیده هنوز

108 چه ها که در دل این گنگ خوابدیده گذشت

109 به گوش میشنوم هر شب از هجوم خیال

110 صدای گرم ترا در سکوت خانه هنوز

111 برای کودک گریان ترانه می خواندی

112 مرا ز خواب برانگیزد آن ترانه هنوز

113 تو هر غروب ، نظر می کنی به خانه ی من

114 دریغ ! پنجره ، خاموش و خانه تاریک است

115 خیال کیست در آن سوی شیشه های کبود

116 که از تو دور ، ولی با دل تو نزدیک است

117 من از دریچه ، ترا در خیال می بینم

118 که خیره می نگری ماه شامگاهی را

119 سپس به اشک جگر سوز خویش ، می شویی

120 ز چشم کودکم اندوه بی پناهی را

121 (اشعار نادر نادرپور)

122 از آغاز آنچه کردم ، بی ثمر بود

123 همه سودم درین سودا ضرر بود

124 چه حاصل بردم از این بازی بخت

125 که انجامش از آغازش بتر بود

126 نه هرگز تن به راحت آشنا شد

127 نه هرگز دل ز شادی با خبر بود

128 بد و خوب آنچه گفتم ، بی اثر ماند

129 شب و روز آنچه کردم بی ثمر بود

130 بهار زندگی زودم خزان گشت

131 که عمرم چون نسیمی تیزپر بود

132 به هر در ، حلقه ای کوبید و کوچید

133 مرا قسمت گدایی دربه در بود

134 گمان را از یقین برتر شمردم

135 که چشم و گوش عقلم کور و کر بود

136 به کار دیگران خندیدم از کبر

137 ز بس اندیشه ی بکرم به سر بود

138 به شعر آویختم ، چون برگ در باد

139 ندانستم که باد آشوبگر بود

140 بنای هستی ام را واژگون کرد

141 که اینم گوشمالی مختصر بود

142 حریفان ، خانه ها بنیاد کردند

143 مرا خشت قناعت زیر سر بود

144 رفیقان نعره ی مستی کشیدند

145 مرا فریاد خونین از جگر بود

146 به بیدردان سپردم خوشدلی را

147 که نوش دیگرانم نیشتر بود

148 بسا شب ها که از آشفته حالی

149 چو سر بر آسمان کردم ، سحر بود

150 بسا ایام کز شوریده بختی

151 دل غمگینم از شب تیره تر بود

152 بهشت شادخواران ، جای من نیست

153 مرا از آتش دوزخ گذر بود

154 گرم برگشت ممکن بود ازین راه

155 و یا در طالعم راهی دگر بود

156 بدینسانش نمی پیمودم ای مرد

157 که در این راه پیمودن ، خطر بود

158 برین عمر به باطل رفته ، نفرین

159 خدایا ! بس کن این بیداد ، آمین

160 رم : شهر روزهای تهی ، شهر خواب ها

161 شهر درخت ها

162 شهر زنان فربه و رگبارهای سخت

163 رم : نوترین و کهنه ترین پایتخت ها

164 در آسمان آبی او ، رشته های سیم

165 چون تار عنکبوت

166 در کوچه های روشن او نیمه های شب

167 تنهایی و سکوت

168 گاهی ، صدای بوسه ی از لب چکیده ای

169 در برگ های زرد

170 گاهی ، چراغ پنجره ی نیم بسته ای

171 بالای یک عمارت ، در آسمان سرد

172 رم : شهر آفتاب

173 شهر کتیبه ها و بناها و زنگ ها

174 رم : شهر بی نقاب

175 شهر خرابه ها و چمن ها و سنگ ها

176 (اشعار نادر نادرپور)

177 در گلو می شکنم از سر خشم

178 هر نفس ، خنجر فریادی را

179 سر خونین جدا از تن من

180 در رگ و ریشه نهان کرده هنوز

181 کینه ی کهنه ی جلادی را

182 بی سر از راه سفر آمده ام

183 سر من در شب تاریک زمین

184 همچنان چشم به راه سحر است

185 جاده ،‌ خالی است ولی می شنوی ؟

186 آه ! با من ،‌ با من

187 پای سنگین کسی همسفر است

188 ای در بسته ی گمگشته کلید

189 گوش بر روزنه ات دوخته ام

190 تا مگر راه به سوی تو برم

191 مشعل از چشم خود افروخته ام

192 جامه دان سفر دور به دست

193 در تب تند عطش سوخته ام

194 ای دربسته ! جواب تو کجاست ؟

195 راستی ، ای دم طوفانی صبح

196 آفتاب تو کجاست ؟

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر