-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز پناهگاه جنگل های خاموش خزان دیده
2 به سویت باز خواهم گشت ، ای خورشید ، ای خورشید
3 ترا با دست ، سوی خویش خواهم خواند
4 ترا با چشم ، سوی خویش خواهم خواند
5 تو را فریاد خواهم کرد ، ای خورشید ، ای خورشید
6 من کنون قطره های ریز باران را
7 که همچون بال زنبوران خواب آلود می ریزد
8 به روی غنچه ی چشمان خود احساس خواهم کرد
9 من کنون برگ ها را چون ملخ ها از زمین پرواز خواهم داد
10 من اسفنج کبود ابرها را لمس خواهم کرد
11 وزان آبی به روی آتش پاییز خواهم ریخت
12 سپس آهنگ دیدار تو خواهم کرد ، ای خورشید ، ای خورشید
13 من کنون کوله باری سهمگین بر دوش خود دارم
14 عجائب کوله باری تلخ و شیرین را بهم کرده
15 عجائب کوله باری هدیه ی روزان بیماری
16 در او گنج نوازش ها
17 در او رنج نیایش ها
18 در او فریادهای مستی و هستی
19 در او اندوه ایام تهیدستی
20 من کنون کوله بار بسته ام را پیش چشمت باز خواهم کرد
21 ای خورشید ، ای خورشید
22 من از خمیازه های دره ها و خواب خندق ها
23 من از آشوب دریاها و از تشویش زورقها
24 سخن آغاز خواهم کرد
25 من از تاریکی شب ها و از تنهایی پل ها
26 من از نجوای زنبوران و از بی تابی گل ها
27 سخن آغاز خواهم کرد
28 من از سوسوی فانوسی که پشت شیشه می سوزد
29 من از برقی که کوه و آسمان را با نخی باریک میدوزد
30 من از بیلی که بر دوش نحیف آبیاران است
31 من از گیلاسبن های گل آورده
32 که در صبح بهاران پایکوب باد و باران است
33 ترا آگاه خواهم کرد ، ای خورشید ، ای خورشید
34 من کنون در خزانی بی بهار آواز می خوانم
35 من کنون در شب تنهایی خود پیش می رانم
36 شب بی ماه در من لانه می سازد
37 عصایم در گل نرم بیابان ریشه می بندد
38 درختی در کنار راه می روید
39 درختی درکنارم راه می پوید
40 عصای کوری اش در دست و بار پیری اش بر دوش
41 عصای کوری ام در مشت و بار پیری ام بر پشت
42 به رفتن ، هر دو می کوشیم
43 من و او هر دو خاموشیم
44 من و او هر دو از خاک بیابان آب می نوشیم
45 من از این همسفر روزی ترا آگاه خواهم کرد ، ای خورشید ، ای خورشید
46 افق خالی است ، اما من پر از ابرم
47 پر از غبار افشان بی باران
48 درون چشمه ، نقش خویش را بر آب می بینم
49 کنار چشمه ، آب زندگی را خواب می بینم
50 ازین خوابی که می نوشد وجودم را
51 شبی بیدار خواهم شد
52 شتاب آلوده ، در گودال دستم آب خواهم خورد
53 هجوم ماهیان تشنه را از یاد خواهم برد
54 نهالی تازه در من ریشه خواهد کرد
55 و بازوی بلند شاخسارش را
56 به دور گردن من حلقه خواهد کرد ، ای خورشید ، ای خورشید
57 ترا گم کرده بودم من
58 ترا در خواب های کودکی گم کرده بودم من
59 ترا بار دگر جستم
60 درون آخرین فریادهای ناهشیواری
61 ترا در خود رها کردم
62 ترا از نو صدا کردم
63 ترا جستم میان مرزهای خواب و بیداری
64 وزین پس با تو خواهم زیست ، ای خورشید ، ای خورشید
65 من کنون در غروب انتظارم راه می پویم
66 ترا همچون حریفی در کران این شب تاریک می جویم
67 و در پایان این شب زنده داری ها
68 و در آن سوی این چشمانتظاری ها
69 ترا بار دگر در خویش خواهم دید ، ای خورشید ، ای خورشید
70 در آن شب در شب دیدار
71 غباری نرم تر از آنچه در شبهای طوفانی
72 ز روی کشتزاران سپید پنبه بر می خاست
73 میان تپه های ماهتابی خیمه خواهد زد
74 و من در پشت آن خیمه
75 بسان شعله ای در خرمن پنبه
76 به رقصی آتشین آغاز خواهم کرد ، ای خورشید ، ای خورشید
77 و در پایان آن شب آن شب دیدار
78 ز پناهگاه جنگل های خاموش خزان دیده
79 به سویت باز خواهم گشت
80 ترا با چشم ، سوی خویش خواهم خواند
81 ترا با دست ، سوی خویش خواهم خواند
82 ترا آواز خواهم داد
83 ترا فریاد خواهم کرد ، ای خورشید ، ای خورشید
84 (اشعار نادر نادرپور)
85 تو هر غروب ، نظر می کنی به خانه ی من
86 دریغ ! پنجره خاموش و خانه تاریک است
87 هنوز یاد مرا پشت شیشه می بینی
88 که از تو دور ، ولی با دل تو نزدیک است
89 هنوز ، پرده تکان می خورد ز بازی باد
90 ولی دریغ که در پشت پرده نیست کسی
91 در آن اجاق کهن ، آتش نمی سوزد
92 در آن اتاق تهی ، پر نمی زند مگسی
93 هنوز بر سر رف ، برگ های خشکیده
94 نشان آن همه گل های رفته بر باد است
95 هنوز روی زمین ، پاره عکس های قدیم
96 گواه آن همه ایام رفته از یاد است
97 درخت پیچک ایوان ما ، رمیده ز ما
98 گشوده سوی درختان دوردست آغوش
99 ستاره ها ، همه درذ قاب شیشه محبوسند
100 قناریان ، همه در گوشه ی قفس خاموش
101 درون خانه ی ما ، گرمی نفس ها نیست
102 درون خانه ی ما ، سردی جدایی هاست
103 درون خانه ی ما ، جشن دوستی ها نیست
104 درون خانه ی ما ، مرگ آشنایی هاست
105 چه شد ، چگونه شد ، ای بی نشان کبوتر بخت
106 که خواب ما به سبکبالی سپیده گذشت
107 جهان کر است و من آن گنگ خوابدیده هنوز
108 چه ها که در دل این گنگ خوابدیده گذشت
109 به گوش میشنوم هر شب از هجوم خیال
110 صدای گرم ترا در سکوت خانه هنوز
111 برای کودک گریان ترانه می خواندی
112 مرا ز خواب برانگیزد آن ترانه هنوز
113 تو هر غروب ، نظر می کنی به خانه ی من
114 دریغ ! پنجره ، خاموش و خانه تاریک است
115 خیال کیست در آن سوی شیشه های کبود
116 که از تو دور ، ولی با دل تو نزدیک است
117 من از دریچه ، ترا در خیال می بینم
118 که خیره می نگری ماه شامگاهی را
119 سپس به اشک جگر سوز خویش ، می شویی
120 ز چشم کودکم اندوه بی پناهی را
121 (اشعار نادر نادرپور)
122 از آغاز آنچه کردم ، بی ثمر بود
123 همه سودم درین سودا ضرر بود
124 چه حاصل بردم از این بازی بخت
125 که انجامش از آغازش بتر بود
126 نه هرگز تن به راحت آشنا شد
127 نه هرگز دل ز شادی با خبر بود
128 بد و خوب آنچه گفتم ، بی اثر ماند
129 شب و روز آنچه کردم بی ثمر بود
130 بهار زندگی زودم خزان گشت
131 که عمرم چون نسیمی تیزپر بود
132 به هر در ، حلقه ای کوبید و کوچید
133 مرا قسمت گدایی دربه در بود
134 گمان را از یقین برتر شمردم
135 که چشم و گوش عقلم کور و کر بود
136 به کار دیگران خندیدم از کبر
137 ز بس اندیشه ی بکرم به سر بود
138 به شعر آویختم ، چون برگ در باد
139 ندانستم که باد آشوبگر بود
140 بنای هستی ام را واژگون کرد
141 که اینم گوشمالی مختصر بود
142 حریفان ، خانه ها بنیاد کردند
143 مرا خشت قناعت زیر سر بود
144 رفیقان نعره ی مستی کشیدند
145 مرا فریاد خونین از جگر بود
146 به بیدردان سپردم خوشدلی را
147 که نوش دیگرانم نیشتر بود
148 بسا شب ها که از آشفته حالی
149 چو سر بر آسمان کردم ، سحر بود
150 بسا ایام کز شوریده بختی
151 دل غمگینم از شب تیره تر بود
152 بهشت شادخواران ، جای من نیست
153 مرا از آتش دوزخ گذر بود
154 گرم برگشت ممکن بود ازین راه
155 و یا در طالعم راهی دگر بود
156 بدینسانش نمی پیمودم ای مرد
157 که در این راه پیمودن ، خطر بود
158 برین عمر به باطل رفته ، نفرین
159 خدایا ! بس کن این بیداد ، آمین
160 رم : شهر روزهای تهی ، شهر خواب ها
161 شهر درخت ها
162 شهر زنان فربه و رگبارهای سخت
163 رم : نوترین و کهنه ترین پایتخت ها
164 در آسمان آبی او ، رشته های سیم
165 چون تار عنکبوت
166 در کوچه های روشن او نیمه های شب
167 تنهایی و سکوت
168 گاهی ، صدای بوسه ی از لب چکیده ای
169 در برگ های زرد
170 گاهی ، چراغ پنجره ی نیم بسته ای
171 بالای یک عمارت ، در آسمان سرد
172 رم : شهر آفتاب
173 شهر کتیبه ها و بناها و زنگ ها
174 رم : شهر بی نقاب
175 شهر خرابه ها و چمن ها و سنگ ها
176 (اشعار نادر نادرپور)
177 در گلو می شکنم از سر خشم
178 هر نفس ، خنجر فریادی را
179 سر خونین جدا از تن من
180 در رگ و ریشه نهان کرده هنوز
181 کینه ی کهنه ی جلادی را
182 بی سر از راه سفر آمده ام
183 سر من در شب تاریک زمین
184 همچنان چشم به راه سحر است
185 جاده ، خالی است ولی می شنوی ؟
186 آه ! با من ، با من
187 پای سنگین کسی همسفر است
188 ای در بسته ی گمگشته کلید
189 گوش بر روزنه ات دوخته ام
190 تا مگر راه به سوی تو برم
191 مشعل از چشم خود افروخته ام
192 جامه دان سفر دور به دست
193 در تب تند عطش سوخته ام
194 ای دربسته ! جواب تو کجاست ؟
195 راستی ، ای دم طوفانی صبح
196 آفتاب تو کجاست ؟