ز باغ پیرهنت از حسین منزوی اشعار پراکنده 32

حسین منزوی

آثار حسین منزوی

حسین منزوی

ز باغ پیرهنت ، چون دریچه ها ، وا شد

1 ز باغ پیرهنت ، چون دریچه ها ، وا شد

2 بهشت گمشده ، پشت دریچه ، پیدا شد

3 رها از سلطه ی پاییز در بهار اتاق

4 گلی به نام تو ، در بازوان من ، وا شد

5 به دیدن تو ، همه ، ذره های من شد چشم

6 و چشم ها ،همه سرتا پا ، تماشا شد

7 تمام منظره پوشیده از تو شد ، یعنی

8 جهان به یمن حضورت دوباره زیبا شد

9 زمانه ریخت به جامم ، هرآنچه تلخانه

10 به نام توکه در آمیختم ، گوارا شد

11 فرشته ها ، تو و من را به هم نشان دادند

12 میان زهره و ماه ، از تو گفت و گوها شد

13 دوباره طوطیک شوکرانی شعرم

14 به خنده خنده ی شیرین تو ، شکرخا شد

15 شتاب خواستنت ، این چنین که می بالد

16 به دوری تومگر می توان شکیبا شد ؟

17 امیدوار نبودم دوباره از دل تو

18 که مهربان بشود با دل من ، اما شد

19 تنت هنوز به اندازه یی اطافت داشت

20 که گل در آیینه از دیدنش شکوفا شد

21 قرار نامه ی وصل من و تو بود آن که

22 به روی شانه ی تو با لب من امضا شد

23 حسین منزوی

24 بشناس مرا حکایتی غمگینم

25 افسانه ی تیره ی شبی سنگینم

26 تلخم، کدرم، شکسته ام مسمومم

27 ای دوست! شناختی مرا؟ من اینم

28 ———————————

29 من اینم و غرق خستگی آمده ام

30 ویرانم و از شکستگی آمده ام

31 از شهر یگانگی؟ فراموشش کن!

32 از شهر هزار دستگی آمده ام

33 ———————————-

34 آنجا با هر که زیستم کشت مرا

35 هر هم خونی به خون آغشت مرا

36 صدها دستی که دوست میخواندم شان

37 صدها خنجر شکست در پشت مرا

38 ( اشعار حسین منزوی )

39 تو گودیای مشتات ، بهار چلّه نشسته

40 تو نی نیای چشمات ، ستاره نطفه بسته

41 عطر نسیم زلفات ، پاییز و رونده از باغ

42 برق بلور دستات ، پشت شبو شکسته

43 لبات گلهای سرخه ، می شه که یه روز ببینم

44 گل از لبت می چینم ، دونه دونه ، دسته دسته ؟

45 تن دیگه نیس خیاله ، تنت بسکه لطیفه

46 چشم دیگه نیست شرابه ، چشم تو بسکه مسته

47 با تو بودن یه خوابه ، یه خوابه خوب و شیرین

48 من این خوابو دوست دارم ، مثل یه مرد خسته

49 بذار بگم من تو رو ، اون اندازه دوست دارم

50 که ساحلو دوست دارن ، زورقای شکسته

51 تو مثل هیچکی نیستی ، همینه که توی هر جمع

52 می شه تو رو پیدا کرد ، حتی با چشم بسته !

53 حسین منزوی

54 چه بنویسم، چه ننویسم، چه بسرایم چه نسرایم

55 تویی تو، گفته و ناگفته، بانوی غزل هایم

56 تمام عشق ها، پیش از تو مثل رودها بودند

57 که باید میرساندندم به تو، آری به دریایم

58 به بام انس تو خو کرده ام چون کفتر جلدی

59 که از هر گوشه ای پر واکنم، سوی تو میآیم

60 پس از فرزند مریم اینک این من: عیسای دیگر!

61 که شد بالای عشق و بازوی شعرم چلیپایم

62 خوشم میآید از شادی ولی هر بار میخوانم

63 همین تحریر محنت میتراود از غماوایم

64 به سختی خسته ام از زندگی وز خود، کجایی تا

65 به قدر یک نفس، در سایه سروت بیاسایم؟

66 کلیدی دارم از شعر این فلز ترد سحرآمیز

67 که قفل بوسه از لبهای شیرین تو بگشایم

68 دوباره میکشد سر، آتش از خاکستر شعرم

69 که من هم در غزل از جوجه ققنوسان نیمایم

70 ( اشعار حسین منزوی )

71 مادیان من ! پس کی می بری سوارت را ؟

72 می کِشی به چشمانش ، سرمه ی غبارت را ؟

73 می شناسمت آری ، تاختن در آزادی است ،

74 آن چه می هد تسکین ، روح بی قرارت را

75 آسمان بارانی ، با کمان رنگینش ،

76 در خوش آمدت طاقی ، بسته رهگذارت را

77 کاکل بلندت را باد می زند شانه ،

78 صبحدم که می گیری ، دوش آبشارت را

79 زآفتاب می پیچد ، حوله ای بر اندامت

80 آسمان که مهتروار ، دارد انتظارت را

81 دشت پیش روی تو ، سفره ای است گسترده

82 می چری در آرامش ، قوت سبزه زارت را

83 تا تو آب از آن نوشی ، اندکی بمان تا گل

84 بگذراند از صافی ، آب چشمه سارت را

85 چارپرترین شبدر* با تو هست و هر سویی

86 می روی و همراهت ، می بری بهارت را

87 مژده ی سفر دارد چون به اهتزاز آرد

88 در نسیم ها یالت ، بیرق بشارت را

89 آسمان نمازش را ، رو به خاک می خواند

90 ماه نو که می بوسد ، نعل نقره کارت را

91 شاعر توام چون باد ــ شاعری که در شعرش ــ

92 دشت و درهّ می بوسند ، پای راهوارت را

93 حسین منزوی

94 ليلا دوباره قسمت ابن السلام شد

95 عشق بزرگم، آه چه آسان حرام شد

96 مي شد بدانم اين که خط سرنوشت من

97 از دفتر کدام شب بسته وام شد؟

98 اول دلم فراغ تو را سرسري گرفت

99 وآن زخم کوچک دلم آخر جزام شد

100 گلچين رسيد و نوبت با من وزيدنت

101 ديگر تمام شد گل سرخم،‌ تمام شد

102 شعر من از قبيله خون است خون من

103 فواره از دلم زد و آمد کلام شد

104 ما خون تازه در تن عشقيم و عشق را

105 شعر من و شکوه تو،‌رمز دوام شد

106 بعد از تو باز عاشقی و باز، آه نه

107 اين داستان به نام “تو” اينجا تمام شد

108 ( اشعار حسین منزوی )

109 ای یاد دوردست که دل می بری هنوز

110 چون آتش نهفته به خاکستری هنوز

111 هر چند خط کشیده بر آیینه ات زمان

112 در چشمم از تمام خوبان، سری هنوز

113 سودای دلنشین نخستین و آخرین!

114 عمرم گذشت و توام در سری هنوز

115 ای چلچراغ کهنه که زآن سوی سال ها

116 از هر چراغ تازه، فروزان تری هنوز

117 بالین و بسترم، همه از گل بیاکنی

118 شب بر حریم خوابم اگر بگذری هنوز

119 ای نازنین درخت نخستین گناه من!

120 از میوه های وسوسه بارآوری هنوز

121 آن سیب های راه به پرهیز بسته را

122 در سایه سار زلف، تو می پروری هنوز

123 وان سفره شبانه نان و شراب را

124 بر میزهای خواب، تو می گستری هنوز

125 با جرعه ای ز بوی تو از خویش می روم

126 آه ای شراب کهنه که در ساغری هنوز

127 حسین منزوی

128 در چشم های شعله ورت کینه ای نبود

129 بی صیقل نگاه تو آیینه ای نبود

130 پُر بودی از سرود و نوشتن بهانه بود

131 هر نامه ی تو یک غزل عاشقانه بود

132 آموزگار اول من چشم های توست

133 ای درس عشق را به من آموخته دُرُست !

134 چشم تو یاد داد به من شبچراغ را

135 در تو به توی حیرت و حسرت ، سراغ را

136 آن دل نبود : آن که تو در سینه داشتی

137 « آیینه ای برابر آیینه » داشتی  (1)

138 در بین اشک و چشم تو رازی نهفته بود

139 رازی که چشمه سار به خورشید گفته بود

140 هم در غروبِ همهمه ، هم صبحِ زمزمه

141 تکرار می شد از دهنت نام گل همه

142 گویی صدای تو به فلق نیز می رسید

143 می گفتی : آفتاب ، و جهان شعله می کشید

144 اکنون کجایی ای همگان بی تو تنگدل

145 ای بی تو عکس ماه در آیینه ها کسل

146 تنهاست عشق بی تو و سر بر نمی کند

147 او خویش را بدون تو باور نمی کند

148 ماییم و این قبیله ی غمگین بدون تو

149 بی بهره از تسلی و تسکین بدون تو

150 ای ناخدا که بی تو به گرداب رانده ایم

151 « با بیم موج در شب تاریک » مانده ایم  (2)

152 ای یاد روشن تو پس از تو چراغِ ما

153 با یادِ خود بگوی که گیرد سراغِ ما .

154 حسین منزوی

155 1 – آیینه ای برابر آیینه ات می گذارم

156 تا از تو ابدیتی بسازم .

157 احمد شاملو

158 2 – شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل

159 کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها

160 ظرفِ عسل ! دریچه کندو !

161 آمیزشِ حیا و هیاهو !

162 دمسردِ تفته ! شادِ غم انگیز !

163 خورشیدِ کهرباییِ پاییز !

164 میدان ! سراچه ! کوی ! خیابان !

165 دریا ! کویر ! باغ ! بیابان !

166 چو رنگِ جامهای به ظاهر

167 با رنگ جامه ها متغیر

168 گاهی به رنگ سرخِ حنایی

169 گاهی به رنگ زردِ طلایی

170 زیرِ هزار طاقِ سلیمان

171 مهرابِ کفر ، مسجدِ ایمان  (1)

172 بیدار خواب قابِ مورب

173 آیینه ی درشتِ محدب

174 آونگِ انتظارِ دقایق !

175 تا فصل انتشارِ شقایق

176 گردونه ی شمارش معکوس

177 تا انفجارِ قطعی فانوس

178 آهوی دشتهای تتاری !

179 ای چشم دوست ! با توام ، آری …

180 حسین منزوی

181 1 – شاعر این شعر میداند که محراب با این “ح” به شکل : محراب ، مشهورتر نوشته میشود امّا به زعم او این واژه در اصل فارسی است و از واژه ی « مهر » فارسی گرفته شده است و باید نام عبادتگاه مهر پرستان در ایران کهن بوده باشد.

182 « غزل » در مثنوی

183 دخترم ، بند دلم غمگینم

184 شیشه ی عمر غبار آگینم

185 جوجه ی گم شده در توفانم

186 شاخه ی خم شده از بارانم

187 ای جگر پاره ام ای نیمه ی من

188 میوه ی عشق سراسیمه ی من

189 گل پیوند دوغربت ، غزلم !

190 حاصل ضرب دو حسرت، غزلم !

191 ارث عصیان معماییِ من

192 امتداد خط تنهاییِ من

193 ساقه ی سرزده از نخل تنم

194 جویی از سیل خروشان که منم

195 کوکب بخت شبالوده ی من

196 غزل طبع تبالوده ی من

197 غزلم ، آینه ی اندوهم

198 بانکِ افکنده طنین در کوهم

199 پدرت خُرد و خراب و خسته

200 خسته ای بر همگان در بسته

201 خانه ی جن زده ی متروک است

202 که پُر از همهمه ی مشکوک است

203 روح ها ، خاطره ها اینجایند

204 می روند از دلم و می آیند

205 یادها خیل کفن پوشانند

206 جز من ازهر که فراموشانند

207 کدرم پنجره ی بازم نیست

208 کسلم رخصت آوازم نیست

209 در پی همقدمی همنفسی

210 ایستادم که تو از ره برسی

211 آمدی ؟ باز کن این پنجره را

212 پر از آواز کن این حنجره را…

213 حسین منزوی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر