-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دیوونه کیه؟
2 عاقل کیه؟
3 جونور کامل کیه؟
4 واسطه نیار، به عزتت خمارم
5 حوصلهی هیچ کسی رو ندارم
6 کفر نمیگم، سوال دارم
7 یک تریلی محال دارم
8 تازه داره حالیم میشه چیکارهام
9 میچرخم و میچرخونم ٬ سیارهام !
10 تازه دیدم حرف حسابت منم
11 طلای نابت منم
12 تازه دیدم که دل دارم، بستمش !
13 راه دیدم نرفته بود ، رفتمش
14 جوونهی نشکفته رو ، رستمش
15 ویروس که بود حالیش نبود ، هستمش
16 جواب زنده بودنم مرگ نبود؛
17 جون شما بود؟
18 مردن من مردن یک برگ نبود؛
19 تو رو به خدا بود؟
20 اون همه افسانه و افسون ولش؟
21 این دل پر خون ولش؟
22 دلهرهی گم کردن گدار مارون ولش؟
23 تماشای پرندهها بالای کارون ولش؟
24 خیابونا، سوت زدنا، شپ شپ بارون ولش؟
25 دیوونه کیه؟
26 عاقل کیه؟
27 جونور کامل کیه؟
28 گفتی بیا زندگی خیلی زیباست؛
29 دویدم !
30 چشم فرستادی برام تا ببینم؛
31 که دیدم !
32 پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه؟
33 کنار این جوب روون معناش چیه؟
34 این همه راز، این همه رمز
35 این همه سر و اسرار معماست؟
36 آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟
37 نه والله!
38 مات و پریشونم کنی که چی بشه؟
39 نه بالله!
40 پریشونت نبودم؟
41 من ، حیرونت نبودم؟
42 تازه داشتم میفهمیدم که فهم من چقدر کمه
43 اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه
44 گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه
45 انجیر میخواد دنیا بیاد،
46 آهن و فسفرش کمه
47 چشمای من آهن انجیر شدن
48 حلقهای از حلقهی زنجیر شدن . . .
49 عمو زنجیر باف ، زنجیرتو بنازم
50 چشم من و انجیرتو بنازم
51 چشم من و انجیرتو بنازم . . .
52 از : زنده یاد حسین پناهی
53 امروز
54 ذهنم پر است،
55 از يك ماديان و كره اش
56 فردا،
57 برايت شعري عاشقانه خواهم نوشت
58 اعتراف
59 من زنگي را دوست دارم
60 ولي از زندگي دوباره مي ترسم!
61 دين را دوست دارم
62 ولي از كشيش ها مي ترسم!
63 قانون را دوست دارم
64 ولي از پاسبان ها مي ترسم!
65 عشق را دوست دارم
66 ولي از زن ها مي ترسم!
67 كودكان را دوست دارم
68 ولي از آينه مي ترسم!
69 سلام را دوست دارم
70 ولي از زبانم مي ترسم!
71 من مي ترسم ، پس هستم
72 اين چنين مي گذرد روز و روزگار من
73 من روز را دوست دارم
74 ولي از روزگار مي ترسم!
75 (زنده ياد حسين پناهي)
76 هم چنان حالم خوب نیست !
77 احساس می کنم شکست خورده ام ،
78 در زمان ُ در عرض !
79 از که ؟ صحبت ِ کَس نیست …
80 نمی دانم … احساس می کنم ،
81 کلمه ی
82 ابد
83 گنجشک ِ وجودم را مسحور ِ چشمان ِ خود کرده است !
84 سلام ! ای ماه کج تاب !
85 تابان،
86 بر ویرانه های سفید و سیاه زندگی ام !
87 گل نرگس !
88 آیا هرگز
89 کوکویی شام یازده سر عائله خواهد شد؟
90 چه فکر شترانه ی ابلهانه ای !
91 من هیچ ندارم، آقا !
92 هیچ…
93 جز چند دانه سیگار،
94 همین صفحه و
95 این قلم دشتی افکار ابلهان…
96 تکیه بده !
97 به شانه هایم تکیه بده و گریه کن !
98 من نیز این چنین خواهم کرد…
99 از : حسین پناهی
100 من از این می ترسم
101 که دوست داشتن را ؛
102 مثل مسواک زدن ِ بچه ها
103 به من و تو تذکر بدهند…
104 “حسین پناهی”
105 خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش
106 مائیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم
107 هر پسین
108 این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست
109 نگاه
110 ساده فریب کیست که همراه با زمین
111 مرا به طلوعی دوباره می کشاند؟
112 ای راز
113 ای رمز
114 ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین.
115 “حسین پناهی”
116 پس این ها همه اسمش زندگی است:
117 دلتنگی ها، دل خموشی ها، ثانیه ها، دقیقه ها
118 حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد
119 ما زنده ایم، چون بیداریم
120 ما زنده ایم، چون می خوابیم
121 و رستگار و سعادتمندیم،
122 زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی
123 برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم
124 خوشبختیم، زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست
125 سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند
126 و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش
127 برگچه های پیاز ترانه های طراوتند
128 و فکر کن!
129 واقعا فکر کن که چه هولنک می شد اگر از میان آواها
130 بانگ خروس را بر می داشتند
131 و همین طور ریگ ها
132 و ماه
133 و منظومه ها
134 ما نیز باید دوست بداریم … آری باید
135 زیرا دوست داشتن، خالِ بالِ روحِ ماست.
136 “حسین پناهی”
137 (از مجموعه ستاره)
138 به ساعت نگاه می کنم:
139 حدود سه نصف شب است
140 چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم
141 و طبق عادت کنار پنجره می روم
142 سوسوی چند چراغ مهربان
143 و سایه های کشدار شبگردان خمیده
144 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
145 و صدای هیجان انگیز چند سگ
146 و بانگ آسمانی چند خروس
147 از شوق به هوا می پرم چون کودکیم
148 و خوشحال که هنوز معمای سبزی رودخانه از دور برایم حل نشده است
149 آری از شوق به هوا می پرم
150 و خوب می دانم که
151 سالهاست که مُرده ام…!
152 “حسین پناهی”
153 من زندگی را دوست دارم
154 ولی از زندگی دوباره می ترسم!
155 دین را دوست دارم
156 ولی از كشیش ها می ترسم!
157 قانون را دوست دارم
158 ولی از پاسبان ها می ترسم!
159 عشق را دوست دارم
160 ولی از زن ها می ترسم!
161 كودكان را دوست دارم
162 ولی از آینه می ترسم!
163 سلام را دوست دارم
164 ولی از زبانم می ترسم!
165 من می ترسم ، پس هستم
166 این چنین می گذرد روز و روزگار من
167 من روز را دوست دارم
168 ولی از روزگار می ترسم
169 حسین پناهی
170 درختان می گویند بهار
171 پرندگان می گویند ، لانه
172 سنگ ها می گویند صبر
173 و خاک ها می گویند مصاحب
174 و انسان ها می گویند «خوشبختی»
175 امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،
176 در طلب نور !
177 ما نه درختیم
178 و نه خاک .
179 پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،
180 باید در حریم خودمان جستجو کنیم …
181 حسین پناهی
182 کهکشانها کو زمینم؟
183 زمین کو وطنم؟
184 وطن کو خانه ام؟
185 خانه کو مادرم؟
186 مادر کو کبوترانم؟
187 من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ، ای زمان؟…
188 حسین پناهی
189 در انتهای هر سفر
190 در آیینه
191 دار و ندار خویش را مرور می کنم
192 این خاک تیره این زمین
193 پاپوش پای خسته ام
194 این سقف کوتاه آسمان
195 سرپوش چشم بسته ام
196 اما خدای دل
197 در آخرین سفر
198 در آیینه به جز دو بیکرانه کران
199 به جز زمین و آسمان
200 چیزی نمانده است
201 گم گشته ام ‚ کجا
202 ندیده ای مرا ؟
203 حسین پناهی
204 نیم ساعت پیش ،
205 خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
206 سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
207 و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،
208 آواز که خواند تازه فهمیدم ،
209 پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !
210 حسین پناهی
211 ما چيستيم ؟!
212 جز ملکلولهاي فعال ذهن زمين ،
213 که خاطرات کهکشان هارا
214 مغشوش ميکند!
215 حسین پناهی
216 بی تو
217 نه بوی خاک نجاتم داد
218 نه شمارش ستاره ها تسکینم
219 چرا صدایم کردی
220 چرا ؟
221 سراسیمه و مشتاق
222 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
223 نشان به آن نشان
224 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
225 و عصر
226 عصر والیوم بود
227 و فلسفه حسین پناهی
228 و رسالت من این خواهد بود
229 تا دو استکان چای داغ را
230 از میان دویست جنگ خونین
231 به سلامت بگذرانم
232 تا در شبی بارانی
233 آن ها را
234 با خدای خویش
235 چشم در چشم هم نوش کنیم
236 حسین پناهی
237 شب در چشمان من است
238 به سیاهی چشمهایم نگاه کن
239 روز در چشمان من است
240 به سفیدی چشمهایم نگاه کن
241 شب و روز در چشم های من است
242 به چشمهایم نگاه کن
243 پلک اگر فرو بندم
244 جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت
245 حسین پناهی
246 به من بگوييد
247 فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم
248 چگونه
249 خورشيدي را تصوير مي كنيد
250 كه ترسيمش
251 سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟
252 حسین پناهی
253 انسانم !
254 ساکت ، چون درخت سیب !
255 گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !
256 و بارور ، چون خوشه ی بلوط !
257 به جز خداوند ،
258 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!
259 حسین پناهی
260 نیستیم !
261 به دنیا می آییم
262 عکس ِ یک نفره می گیریم !
263 بزرگ می شویم ،
264 عکس ِ دو نفره می گیریم !
265 پیر می شویم ،
266 عکس ِ یک نفره می گیریم …
267 و بعد
268 دوباره باز
269 نیستیم
270 حسین پناهی
271 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،
272 چون من که آفریده ام از عشق
273 جهانی برای تو !
274 (اشعار حسین پناهی)
275 ما
276 در هیأت پروانه ی هستی
277 با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !
278 برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد
279 یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست
280 اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم
281 سرانجام به خودمان خواهیم رسید.
282 (اشعار حسین پناهی)
283 خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش
284 مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم
285 هر پسين
286 اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست
287 نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين
288 مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟
289 حسین پناهی
290 سلام
291 خداحافظ!
292 چیز تازه ای اگر یافتید،
293 بر این دو اضافه کنید
294 تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.
295 “حسین پناهی”
296 در انتهای هر سفر
297 در آیینه
298 دار و ندار خویش را مرور می کنم
299 این خاک تیره این زمین
300 پاپوش پای خسته ام
301 این سقف کوتاه آسمان
302 سرپوش چشم بسته ام
303 اما خدای دل
304 در آخرین سفر
305 در آیینه به جز دو بیکرانه کران
306 به جز زمین و آسمان
307 چیزی نمانده است
308 گم گشته ام ‚ کجا
309 ندیده ای مرا ؟
310 کفش، ابتکار پرسه های من بود !
311 و چتر، ابداع بی سامانی هایم !
312 هندسه، شطرنج سکوت من بود!
313 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !
314 با فنجانی چای هم می توان مست شد!
315 اگر اویی که باید باشد، باشد …
316 بی تو
317 نه بوی خاک نجاتم داد
318 نه شمارش ستاره ها تسکینم
319 چرا صدایم کردی
320 چرا ؟
321 سراسیمه و مشتاق
322 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
323 نشان به آن نشان
324 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
325 و عصر
326 عصر والیوم بود!
327 ایستاده و آرام
328 به سمت آینه میخزم
329 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها
330 و تازه میشود دل
331 از تماشای دو مروارید درخشان
332 بر کیسه
333 ی
334 پاره پورهی صورتم
335 .
336 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود
337 !
338 کدام بود؟
339 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را
340 حرام دیدارش کردم؟
341 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
342 عشق را چگونه می شود نوشت
343 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
344 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت
345 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
346 وگرنه چشمانم را می بستم
347 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:
348 من تو را، او را
349 کسی را دوست می دارم.
350 به آتش نگاهش اعتماد نکن
351 لمس نکن
352 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند
353 به سرزمینی بی رنگ
354 بی بو ، ساکت
355 آری…
356 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو
357 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.
358 انسانم !
359 ساکت، چون درخت سیب !
360 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !
361 و بارور، چون خوشه ی بلوط !
362 به جز خداوند،
363 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟
364 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟
365 شیشه ی عطرم شکسته بود!
366 حیاط پر از بوی خدا شده بود!
367 ستاره ام – درشت و درخشان-
368 روبه رویم پشت به دیوار،
369 سر بر گریبان برده بود
370 و من در آغوش ماه
371 برای همیشه به خواب رفته بودم!
372 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام
373 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!
374 “زنده یاد حسین پناهی”
375 کلماتی هست که میمیرند
376 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را میبلعند
377 کلماتی هست که با هیچ پاککنی پاک نمیشوند
378 کلماتی هست که در خواب راه میروند
379 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است
380 کلماتی هست که مثلِ تختهسنگهای دامنۀ کوهستان
381 خیس از بارانِ شبانهاند
382 و در زیرِ نورِ ستارگان برق میزنند
383 کلماتی هست که هیچوقت به دنیا نمیآیند
384 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند
385 کلماتی هست که مادر ندارند
386 کلماتی هست که خود را میسوزانند
387 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند
388 کلماتی هست که بستگی دارند
389 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول میکنند
390 کلماتی هست که سرِ زا میروند
391 کلماتی هست که تنهایند
392 کلماتی هست که دزدیده میشوند
393 کلماتی هست که دل را به لرزه میاندازند
394 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار میچسبد
395 (اشعار حسین پناهی)
396 چقدر شبیه مادرم شده ام
397 چرا نمی شناسی ام ؟!
398 چرا نمی شناسمت ؟
399 می دانم که مرا نمی شنوی
400 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم
401 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و
402 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند
403 با توام بی حضور تو
404 بی منی با حضور من
405 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند
406 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم
407 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم
408 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند
409 نخ های آبی ام تمام شده اند
410 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .
411 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !
412 حق با تو بود
413 می بایست می خوابیدم
414 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است
415 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام
416 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان
417 کاش تنها نبودم
418 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟
419 کاش تنها نبودی
420 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند
421 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند
422 می دانی ؟
423 انگار چرخ فلک سوارم
424 انگار قایقی مرا می برد
425 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و
426 مرا ببخش
427 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟
428 می شنوی ؟
429 انگار صدای شیون می اید
430 گوش کن
431 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد
432 اما به جای آن
433 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم
434 گوش کن
435 یکی بود یکی نبود
436 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه
437 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است
438 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن
439 به جای پختن کلوچه شیرین
440 ساده و اخمو
441 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند
442 صدای شیون در اوج است
443 می شنوی
444 برای بیان عشق
445 به نظر شما
446 کدام را باید خواند ؟
447 تاریخ یا جغرافی ؟
448 می دانی ؟
449 من دلم برای تاریخ می سوزد
450 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند
451 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند
452 گوش کن
453 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت
454 حق با تو بود
455 می بایست می خوابیدم
456 اما مادربزرگ ها گفته اند
457 چشم ها نگهبان دل هایند
458 می دانی ؟
459 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است
460 کودک
461 خرگوش
462 پروانه
463 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که
464 بی نهایت
465 بار
466 در نامه ها و شعر ها
467 در شعله ها سوختند
468 تا سند سوختن نویسنده شان باشند
469 پروانه ها
470 آخ
471 تصور کن
472 آن ها در اندیشه چیزی مبهم
473 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
474 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
475 یادم می اید
476 روزگاری ساده لوحانه
477 صحرا به صحرا
478 و بهار به بهار
479 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
480 عشق را چگونه می شود نوشت
481 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
482 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
483 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
484 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
485 من تو را…
486 او را…
487 کسی را… دوست می دارم
488 “حسین پناهی”
489 (از مجموعه ستاره)
490 به ساعت نگاه می کنم:
491 حدود سه نصفه شب است
492 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم
493 و طبق عادت کنار پنجره می روم
494 سوسوی چند چراغ مهربان
495 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده
496 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
497 و صدای هیجان انگیز چند سگ
498 و بانگ آسمانی چند خروس
499 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام
500 و خوشحال که هنوز
501 معمای سبز رودخانه از دور
502 برایم حل نشده است
503 آری!از شوق به هوا می پرم
504 و خوب می دانم
505 سالهاست که مرده ام
506 من زندگی را دوست دارم
507 ولی از زندگی دوباره می ترسم!
508 دین را دوست دارم
509 ولی از کشیش ها می ترسم!
510 قانون را دوست دارم
511 ولی از پاسبان ها می ترسم!
512 عشق را دوست دارم
513 ولی از زن ها می ترسم!
514 کودکان را دوست دارم
515 ولی از آینه می ترسم!
516 سلام را دوست دارم
517 ولی از زبانم می ترسم!
518 من می ترسم ، پس هستم
519 این چنین می گذرد روز و روزگار من
520 من روز را دوست دارم
521 ولی از روزگار می ترسم!
522 دنیا را بغل گرفتیم
523 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد
524 خوابمان برد
525 بیدار شدیم
526 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!
527 “حسین پناهی”
528 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم
529 با پاهای کودکی ام!
530 عطر پریکه ها
531 مسحور سایه ی کوه
532 که میبرد با خود رنگ و نور را!
533 پولک پای مرغ
534 کفش نو
535 کیف نو
536 جهان هراسناک و کهنه
537 و
538 آه سوزناک سگ!
539 سال های سال است که به دنبال تو میدوم
540 پروانه زرد،
541 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب میپری
542 و همچنان..
543 (اشعار حسین پناهی)
544 با مرجانها در عمق دریاها لرزیدیم
545 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم
546 با امواج به ساحلها کوبیدیم
547 دنیای سرخ و سیاه خزهها را بر صخرهها روییدیم
548 با ابرها بارها با پرندهها بر شاخهی نارونها قاقار کردیم
549 ترکیدیم با انارها و سیرسیرکها
550 وزیدیم…
551 ترسیدیم…
552 درخشیدیم…
553 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !
554 میبینی؟ میبینی تا کجا میرفتیم و برمیگشتیم !
555 اکنون چنگ میزند بر نم روح انسانی رویاهایمان
556 خزههای سبز سفر
557 خیس باران به سوی پنجرههای مه گرفته سرازیر میشویم
558 میبینی تا کجا با آب آمدهایم!؟
559 با قایق بی پارو!؟
560 خوابم میآید…
561 نه
562 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…
563 خیلی زود…
564 (اشعار حسین پناهی)
565 با تو
566 بی تو
567 همسفر سایه خویشم
568 و به سوی بی سوی تو می آیم
569 معلومی چون ریگ
570 مجهولی چون راز
571 معلوم دلی و مجهول چشم
572 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو
573 سپرده ام
574 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام
575 ای همه من
576 کاکل زرتشت
577 سایه بان مسیح
578 به سردترین ها
579 مرا به سردترین ها برسان
580 “حسین پناهی”
581 (کاکل / از مجموعه ستاره)
582 به ساعت نگاه می کنم
583 حدود سه نصف شب است
584 چشم می بندم که مبادا چشمانت را
585 از یاد برده باشم
586 و طبق عادت کنار پنجره می روم
587 سو سوی چند چراغ مهربان
588 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده
589 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
590 و صدای هیجان انگیز چند سگ
591 و بانگ آسمانی چند خروس
592 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی ام
593 و خوشحال که هنوز
594 معمای سبز رودخانه از دور
595 برایم حل نشده است
596 آری، از شوق به هوا می پرم
597 و خوب می دانم
598 سال هاست که مرده ام…!
599 “حسین پناهی”
600 و رسالت من این خواهد بود
601 تا دو استکان چای داغ را
602 از میان دویست جنگ خونین
603 به سلامت بگذرانم
604 تا در شبی بارانی
605 آن ها را
606 با خدای خویش
607 چشم در چشم هم نوش کنیم.
608 “حسین پناهی”
609 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)
610 وقتی ما آمدیم
611 اتّفاق اتفاق افتاده بود!
612 حال
613 هرکس
614 به سلیقه خود چیزی میگوید
615 و در تاریکی گم میشود
616 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
617 امشب دلی کشیدم
618 شبیه نیمه سیبی
619 که به خاطر لرزش دستانم
620 در زیر آواری از رنگ ها
621 ناپدید ماند!
622 “زنده یاد حسین پناهی”
623 (از مجموعه ستاره)
624 پدرم میگوید: کتاب!
625 و مادرم میگوید: دعا !
626 و من خوب میدانم
627 که زیباترین تعریف خدا را
628 فقط میتوان از زبان گلها شنید …
629 “حسین پناهی”
630 قرینه است ،
631 این درخت ُ آن درخت ،
632 بر آبی بی انتهای بالاتر !
633 تنها جای تو خالی ست ،
634 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !
635 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو
636 که به حیاط ِ دلم برگشته است !
637 می نشینم
638 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره
639 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .
640 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود
641 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !
642 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !
643 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم
644 و از او دور می شوم . . .
645 و هر چه دورتر می شوم ،
646 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .
647 و باز سکوت !
648 “حسین پناهی”
649 جالب است
650 ثبت احوال
651 همه چیز را
652 در شناسنامه ام نوشته است
653 بجز احوال ام!
654 “حسین پناهی”
655 بی شک جهان را به عشق کسی آفریدهاند،
656 چون من که آفریدهام از عشق
657 جهانی برای تو !
658 “زنده یاد حسین پناهی”
659 به خانه می رفت
660 با کیف
661 و با کلاهی که بر هوا بود
662 چیزی دزدیدی ؟
663 مادرش پرسید
664 دعوا کردی باز؟
665 پدرش گفت
666 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
667 به دنبال آن چیز
668 که در دل پنهان کرده بود
669 تنها مادربزرگش دید
670 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
671 و خندیده بود
672 بی تو
673 نه بوی خاک نجاتم داد
674 نه شمارش ستاره ها تسکینم
675 چرا صدایم کردی
676 چرا ؟
677 سراسیمه و مشتاق
678 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
679 نشان به آن نشان
680 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
681 و عصر
682 عصر والیوم بود
683 و فلسفه بود
684 و ساندویچ دل وجگر