دیوونه کیه؟ از حسین پناهی اشعار پراکنده 17

حسین پناهی

آثار حسین پناهی

حسین پناهی

دیوونه کیه؟

1 دیوونه کیه؟

2 عاقل کیه؟

3 جونور کامل کیه؟

4 واسطه نیار، به عزتت خمارم

5 حوصله‌ی هیچ کسی رو ندارم

6 کفر نمی‌گم، سوال دارم

7 یک تریلی محال دارم

8 تازه داره حالیم می‌شه چی‌کاره‌ام

9 می‌چرخم و می‌چرخونم ٬ سیاره‌ام !

10 تازه دیدم حرف حسابت منم

11 طلای نابت منم

12 تازه دیدم که دل دارم، بستمش !

13 راه دیدم نرفته بود ، رفتمش

14 جوونه‌ی نشکفته رو ، رستمش

15 ویروس که بود حالیش نبود ، هستمش

16 جواب زنده بودنم مرگ نبود؛

17 جون شما بود؟

18 مردن من مردن یک برگ نبود؛

19 تو رو به خدا بود؟

20 اون همه افسانه و افسون ولش؟

21 این دل پر خون ولش؟

22 دلهره‌ی گم کردن گدار مارون ولش؟

23 تماشای پرنده‌ها بالای کارون ولش؟

24 خیابونا، سوت زدنا، شپ شپ بارون ولش؟

25 دیوونه کیه؟

26 عاقل کیه؟

27 جونور کامل کیه؟

28 گفتی بیا زندگی خیلی زیباست؛

29 دویدم !

30 چشم فرستادی برام تا ببینم؛

31 که دیدم !

32 پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه؟

33 کنار این جوب روون معناش چیه؟

34 این همه راز، این همه رمز

35 این همه سر و اسرار معماست؟

36 آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟

37 نه والله!

38 مات و پریشونم کنی که چی بشه؟

39 نه بالله!

40 پریشونت نبودم؟

41 من ، حیرونت نبودم؟

42 تازه داشتم می‌فهمیدم که فهم من چقدر کمه

43 اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه

44 گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه

45 انجیر می‌خواد دنیا بیاد،

46 آهن و فسفرش کمه

47 چشمای من آهن انجیر شدن

48 حلقه‌ای از حلقه‌ی زنجیر شدن . . .

49 عمو زنجیر باف ، زنجیرتو بنازم

50 چشم من و انجیرتو بنازم

51 چشم من و انجیرتو بنازم . . .

52 از : زنده یاد حسین پناهی

53 امروز

54 ذهنم پر است،

55 از يك ماديان و كره اش

56 فردا،

57 برايت شعري عاشقانه خواهم نوشت

58 اعتراف

59 من زنگي را دوست دارم

60 ولي از زندگي دوباره مي ترسم!

61 دين را دوست دارم

62 ولي از كشيش ها مي ترسم!

63 قانون را دوست دارم

64 ولي از پاسبان ها مي ترسم!

65 عشق را دوست دارم

66 ولي از زن ها مي ترسم!

67 كودكان را دوست دارم

68 ولي از آينه مي ترسم!

69 سلام را دوست دارم

70 ولي از زبانم مي ترسم!

71 من مي ترسم ، پس هستم

72 اين چنين مي گذرد روز و روزگار من

73 من روز را دوست دارم

74 ولي از روزگار مي ترسم!

75 (زنده ياد حسين پناهي)

76 هم چنان حالم خوب نیست !

77 احساس می کنم شکست خورده ام ،

78 در زمان ُ در عرض !

79 از که ؟ صحبت ِ کَس نیست …

80 نمی دانم … احساس می کنم ،

81 کلمه ی

82 ابد

83 گنجشک ِ وجودم را مسحور ِ چشمان ِ خود کرده است !

84 سلام ! ای ماه کج تاب !

85 تابان،

86 بر ویرانه های سفید و سیاه زندگی ام !

87 گل نرگس !

88 آیا هرگز

89 کوکویی شام یازده سر عائله خواهد شد؟

90 چه فکر شترانه ی ابلهانه ای !

91 من هیچ ندارم، آقا !

92 هیچ…

93 جز چند دانه سیگار،

94 همین صفحه و

95 این قلم دشتی افکار ابلهان…

96 تکیه بده !

97 به شانه هایم تکیه بده و گریه کن !

98 من نیز این چنین خواهم کرد…

99 از : حسین پناهی

100 من از این می ترسم

101 که دوست داشتن را ؛

102 مثل مسواک زدن ِ بچه ها

103 به من و تو تذکر بدهند…

104 “حسین پناهی”

105 خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش

106 مائیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم

107 هر پسین

108 این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست

109 نگاه

110 ساده فریب کیست که همراه با زمین

111 مرا به طلوعی دوباره می کشاند؟

112 ای راز

113 ای رمز

114 ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین.

115 “حسین پناهی”

116 پس این ها همه اسمش زندگی است:

117 دلتنگی ها، دل خموشی ها، ثانیه ها، دقیقه ها

118 حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد

119 ما زنده ایم، چون بیداریم

120 ما زنده ایم، چون می خوابیم

121 و رستگار و سعادتمندیم،

122 زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی

123 برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم

124 خوشبختیم، زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست

125 سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند

126 و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش

127 برگچه های پیاز ترانه های طراوتند

128 و فکر کن!

129 واقعا فکر کن که چه هولنک می شد اگر از میان آواها

130 بانگ خروس را بر می داشتند

131 و همین طور ریگ ها

132 و ماه

133 و منظومه ها

134 ما نیز باید دوست بداریم … آری باید

135 زیرا دوست داشتن، خالِ بالِ روحِ ماست.

136 “حسین پناهی”

137 (از مجموعه ستاره)

138 به ساعت نگاه می کنم:

139 حدود سه نصف شب است

140 چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم

141 و طبق عادت کنار پنجره می روم

142 سوسوی چند چراغ مهربان

143 و سایه های کشدار شبگردان خمیده

144 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

145 و صدای هیجان انگیز چند سگ

146 و بانگ آسمانی چند خروس

147 از شوق به هوا می پرم چون کودکیم

148 و خوشحال که هنوز معمای سبزی رودخانه از دور برایم حل نشده است

149 آری از شوق به هوا می پرم

150 و خوب می دانم که

151 سالهاست که مُرده ام…!

152 “حسین پناهی”

153 من زندگی را دوست دارم

154 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

155 دین را دوست دارم

156 ولی از كشیش ها می ترسم!

157 قانون را دوست دارم

158 ولی از پاسبان ها می ترسم!

159 عشق را دوست دارم

160 ولی از زن ها می ترسم!

161 كودكان را دوست دارم

162 ولی از آینه می ترسم!

163 سلام را دوست دارم

164 ولی از زبانم می ترسم!

165 من می ترسم ، پس هستم

166 این چنین می گذرد روز و روزگار من

167 من روز را دوست دارم

168 ولی از روزگار می ترسم

169 حسین پناهی

170 درختان می گویند بهار

171 پرندگان می گویند ، لانه

172 سنگ ها می گویند صبر

173 و خاک ها می گویند مصاحب

174 و انسان ها می گویند «خوشبختی»

175 امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،

176 در طلب نور !

177 ما نه درختیم

178 و نه خاک .

179 پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،

180 باید در حریم خودمان جستجو کنیم …

181 حسین پناهی

182 کهکشانها کو زمینم؟

183 زمین کو وطنم؟

184 وطن کو خانه ام؟

185 خانه کو مادرم؟

186 مادر کو کبوترانم؟

187 من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ، ای زمان؟…

188 حسین پناهی

189 در انتهای هر سفر

190 در آیینه

191 دار و ندار خویش را مرور می کنم

192 این خاک تیره این زمین

193 پاپوش پای خسته ام

194 این سقف کوتاه آسمان

195 سرپوش چشم بسته ام

196 اما خدای دل

197 در آخرین سفر

198 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

199 به جز زمین و آسمان

200 چیزی نمانده است

201 گم گشته ام ‚ کجا

202 ندیده ای مرا ؟

203 حسین پناهی

204 نیم ساعت پیش ،

205 خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش

206 سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت

207 و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،

208 آواز که خواند تازه فهمیدم ،

209 پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !

210 حسین پناهی

211 ما چيستيم ؟!

212 جز ملکلولهاي فعال ذهن زمين ،

213 که خاطرات کهکشان هارا

214 مغشوش ميکند!

215 حسین پناهی

216 بی تو

217 نه بوی خاک نجاتم داد

218 نه شمارش ستاره ها تسکینم

219 چرا صدایم کردی

220 چرا ؟

221 سراسیمه و مشتاق

222 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

223 نشان به آن نشان

224 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

225 و عصر

226 عصر والیوم بود

227 و فلسفه  حسین پناهی

228 و رسالت من این خواهد بود

229 تا دو استکان چای داغ را

230 از میان دویست جنگ خونین

231 به سلامت بگذرانم

232 تا در شبی بارانی

233 آن ها را

234 با خدای خویش

235 چشم در چشم هم نوش کنیم

236 حسین پناهی

237 شب در چشمان من است

238 به سیاهی چشمهایم نگاه کن

239 روز در چشمان من است

240 به سفیدی چشمهایم نگاه کن

241 شب و روز در چشم های من است

242 به چشمهایم نگاه کن

243 پلک اگر فرو بندم

244 جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

245 حسین پناهی

246 به من بگوييد

247 فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم

248 چگونه

249 خورشيدي را تصوير مي كنيد

250 كه ترسيمش

251 سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟

252 حسین پناهی

253 انسانم !

254 ساکت ، چون درخت سیب !

255 گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !

256 و بارور ، چون خوشه ی بلوط !

257 به جز خداوند ،

258 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!

259 حسین پناهی

260 نیستیم !

261 به دنیا می آییم

262 عکس ِ یک نفره می گیریم !

263 بزرگ می شویم ،

264 عکس ِ دو نفره می گیریم !

265 پیر می شویم ،

266 عکس ِ یک نفره می گیریم …

267 و بعد

268 دوباره باز

269 نیستیم

270 حسین پناهی

271 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،

272 چون من که آفریده ام از عشق

273 جهانی برای تو !

274 (اشعار حسین پناهی)

275 ما

276 در هیأت پروانه ی هستی

277 با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !

278 برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد

279 یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست

280 اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم

281 سرانجام به خودمان خواهیم رسید.

282 (اشعار حسین پناهی)

283 خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش

284 مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم

285 هر پسين

286 اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست

287 نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين

288 مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟

289 حسین پناهی

290 سلام

291 خداحافظ!

292 چیز تازه ای اگر یافتید،

293 بر این دو اضافه کنید

294 تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.

295 “حسین پناهی”

296 در انتهای هر سفر

297 در آیینه

298 دار و ندار خویش را مرور می کنم

299 این خاک تیره این زمین

300 پاپوش پای خسته ام

301 این سقف کوتاه آسمان

302 سرپوش چشم بسته ام

303 اما خدای دل

304 در آخرین سفر

305 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

306 به جز زمین و آسمان

307 چیزی نمانده است

308 گم گشته ام ‚ کجا

309 ندیده ای مرا ؟

310 کفش، ابتکار پرسه های من بود !

311 و چتر، ابداع  بی سامانی هایم !

312 هندسه، شطرنج سکوت من بود!

313 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !

314 با فنجانی چای هم می توان مست شد!

315 اگر اویی که باید باشد، باشد …

316 بی تو

317 نه بوی خاک نجاتم داد

318 نه شمارش ستاره ها تسکینم

319 چرا صدایم کردی

320 چرا ؟

321 سراسیمه و مشتاق

322 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

323 نشان به آن نشان

324 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

325 و عصر

326 عصر والیوم بود!

327 ایستاده و آرام

328 به سمت آینه می‌خزم

329 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها

330 و تازه می‌شود دل

331 از تماشای دو مروارید درخشان

332 بر کیسه

333 ‌ی

334 پاره پوره‌ی صورتم

335 .

336 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود

337 !

338 کدام بود؟

339 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را

340 حرام دیدارش کردم؟

341 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

342 عشق را چگونه می شود نوشت

343 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

344 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت

345 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

346 وگرنه چشمانم را می بستم

347 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:

348 من تو را، او را

349 کسی را دوست می دارم.

350 به آتش نگاهش اعتماد نکن

351 لمس نکن

352 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند

353 به سرزمینی بی رنگ

354 بی بو ، ساکت

355 آری…

356 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو

357 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.

358 انسانم !

359 ساکت، چون درخت سیب !

360 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !

361 و بارور، چون خوشه ی بلوط !

362 به جز خداوند،

363 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟

364 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟

365 شیشه ی عطرم شکسته بود!

366 حیاط پر از بوی خدا شده بود!

367 ستاره ام – درشت و درخشان-

368 روبه رویم پشت به دیوار،

369 سر بر گریبان برده بود

370 و من در آغوش ماه

371 برای همیشه به خواب رفته بودم!

372 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام

373 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!

374 “زنده یاد حسین پناهی”

375 کلماتی هست که می‌میرند

376 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را می‌بلعند

377 کلماتی هست که با هیچ پاک‌کنی پاک نمی‌شوند

378 کلماتی هست که در خواب راه می‌روند

379 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است

380 کلماتی هست که مثلِ تخته‌سنگ‌های دامنۀ کوهستان

381 خیس از بارانِ شبانه‌اند

382 و در زیرِ نورِ ستارگان برق می‌زنند

383 کلماتی هست که هیچ‌وقت به دنیا نمی‌آیند

384 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند

385 کلماتی هست که مادر ندارند

386 کلماتی هست که خود را می‌سوزانند

387 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند

388 کلماتی هست که بستگی دارند

389 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول می‌کنند

390 کلماتی هست که سرِ زا می‌روند

391 کلماتی هست که تنهایند

392 کلماتی هست که دزدیده می‌شوند

393 کلماتی هست که دل را به لرزه می‌اندازند

394 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار می‌چسبد

395 (اشعار حسین پناهی)

396 چقدر شبیه مادرم شده ام

397 چرا نمی شناسی ام ؟!

398 چرا نمی شناسمت ؟

399 می دانم که مرا نمی شنوی

400 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم

401 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و

402 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند

403 با توام بی حضور تو

404 بی منی با حضور من

405 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند

406 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

407 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم

408 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند

409 نخ های آبی ام تمام شده اند

410 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .

411 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !

412 حق با تو بود

413 می بایست می خوابیدم

414 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است

415 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام

416 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان

417 کاش تنها نبودم

418 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟

419 کاش تنها نبودی

420 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند

421 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند

422 می دانی ؟

423 انگار چرخ فلک سوارم

424 انگار قایقی مرا می برد

425 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و

426 مرا ببخش

427 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟

428 می شنوی ؟

429 انگار صدای شیون می اید

430 گوش کن

431 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد

432 اما به جای آن

433 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم

434 گوش کن

435 یکی بود یکی نبود

436 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه

437 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است

438 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن

439 به جای پختن کلوچه شیرین

440 ساده و اخمو

441 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند

442 صدای شیون در اوج است

443 می شنوی

444 برای بیان عشق

445 به نظر شما

446 کدام را باید خواند ؟

447 تاریخ یا جغرافی ؟

448 می دانی ؟

449 من دلم برای تاریخ می سوزد

450 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند

451 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند

452 گوش کن

453 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت

454 حق با تو بود

455 می بایست می خوابیدم

456 اما مادربزرگ ها گفته اند

457 چشم ها نگهبان دل هایند

458 می دانی ؟

459 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است

460 کودک

461 خرگوش

462 پروانه

463 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که

464 بی نهایت

465 بار

466 در نامه ها و شعر ها

467 در شعله ها سوختند

468 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

469 پروانه ها

470 آخ

471 تصور کن

472 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

473 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

474 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

475 یادم می اید

476 روزگاری ساده لوحانه

477 صحرا به صحرا

478 و بهار به بهار

479 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

480 عشق را چگونه می شود نوشت

481 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

482 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

483 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

484 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند

485 من تو را…

486 او را…

487 کسی را… دوست می دارم

488 “حسین پناهی”

489 (از مجموعه ستاره)

490 به ساعت نگاه می کنم:

491 حدود سه نصفه شب است

492 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم

493 و طبق عادت کنار پنجره می روم

494 سوسوی چند چراغ مهربان

495 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده

496 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

497 و صدای هیجان انگیز چند سگ

498 و بانگ آسمانی چند خروس

499 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

500 و خوشحال که هنوز

501 معمای سبز رودخانه از دور

502 برایم حل نشده است

503 آری!از شوق به هوا می پرم

504 و خوب می دانم

505 سالهاست که مرده ام

506 من زندگی را دوست دارم

507 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

508 دین را دوست دارم

509 ولی از کشیش ها می ترسم!

510 قانون را دوست دارم

511 ولی از پاسبان ها می ترسم!

512 عشق را دوست دارم

513 ولی از زن ها می ترسم!

514 کودکان را دوست دارم

515 ولی از آینه می ترسم!

516 سلام را دوست دارم

517 ولی از زبانم می ترسم!

518 من می ترسم ، پس هستم

519 این چنین می گذرد روز و روزگار من

520 من روز را دوست دارم

521 ولی از روزگار می ترسم!

522 دنیا را بغل گرفتیم

523 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

524 خوابمان برد

525 بیدار شدیم

526 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!

527 “حسین پناهی”

528 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

529 با پاهای کودکی ام!

530 عطر پریکه ها

531 مسحور سایه ی کوه

532 که می‌برد با خود رنگ و نور را!

533 پولک پای مرغ

534 کفش نو

535 کیف نو

536 جهان هراسناک و کهنه

537 و

538 آه سوزناک سگ!

539 سال های سال است که به دنبال تو میدوم

540 پروانه زرد،

541 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری

542 و همچنان..

543 (اشعار حسین پناهی)

544 با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

545 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

546 با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

547 دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

548 با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

549 ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

550 وزیدیم…

551 ترسیدیم…

552 درخشیدیم…

553 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !

554 می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

555 اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

556 خزه‌های سبز سفر

557 خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

558 می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

559 با قایق بی پارو!؟

560 خوابم می‌آید…

561 نه

562 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…

563 خیلی زود…

564 (اشعار حسین پناهی)

565 با تو

566 بی تو

567 همسفر سایه خویشم

568 و به سوی بی سوی تو می آیم

569 معلومی چون ریگ

570 مجهولی چون راز

571 معلوم دلی و مجهول چشم

572 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

573 سپرده ام

574 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

575 ای همه من

576 کاکل زرتشت

577 سایه بان مسیح

578 به سردترین ها

579 مرا به سردترین ها برسان

580 “حسین پناهی”

581 (کاکل / از مجموعه ستاره)

582 به ساعت نگاه می کنم

583 حدود سه نصف شب است

584 چشم می بندم که مبادا چشمانت را

585 از یاد برده باشم

586 و طبق عادت کنار پنجره می روم

587 سو سوی چند چراغ مهربان

588 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده

589 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

590 و صدای هیجان انگیز چند سگ

591 و بانگ آسمانی چند خروس

592 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی‌ ام

593 و خوشحال که هنوز

594 معمای سبز رودخانه از دور

595 برایم حل نشده است

596 آری، از شوق به هوا می پرم

597 و خوب می دانم

598 سال هاست که مرده ام…!

599 “حسین پناهی”

600 و رسالت من این خواهد بود

601 تا دو استکان چای داغ را

602 از میان دویست جنگ خونین

603 به سلامت بگذرانم

604 تا در شبی بارانی

605 آن ها را

606 با خدای خویش

607 چشم در چشم هم نوش کنیم.

608 “حسین پناهی”

609 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)

610 وقتی ما آمدیم

611 اتّفاق اتفاق افتاده بود!

612 حال

613 هرکس

614 به سلیقه خود چیزی می‌گوید

615 و در تاریکی گم می‌شود

616 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

617 امشب دلی کشیدم

618 شبیه نیمه سیبی

619 که به خاطر لرزش دستانم

620 در زیر آواری از رنگ ها

621 ناپدید ماند!

622 “زنده یاد حسین پناهی”

623 (از مجموعه ستاره)

624 پدرم می‌گوید: کتاب!

625 و مادرم می‌گوید: دعا !

626 و من خوب می‌دانم

627 که زیباترین تعریف خدا را

628 فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید …

629 “حسین پناهی”

630 قرینه است ،

631 این درخت ُ آن درخت ،

632 بر آبی بی انتهای بالاتر !

633 تنها جای تو خالی ست ،

634 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

635 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

636 که به حیاط ِ دلم برگشته است !

637 می نشینم

638 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

639 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

640 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

641 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

642 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

643 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

644 و از او دور می شوم . . .

645 و هر چه دورتر می شوم ،

646 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

647 و باز سکوت !

648 “حسین پناهی”

649 جالب است

650 ثبت احوال

651 همه چیز را

652 در شناسنامه ام نوشته است

653 بجز احوال ام!

654 “حسین پناهی”

655 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،

656 چون من که آفریده‌ام از عشق

657 جهانی برای تو !

658 “زنده یاد حسین پناهی”

659 به خانه می رفت

660 با کیف

661 و با کلاهی که بر هوا بود

662 چیزی دزدیدی ؟

663 مادرش پرسید

664 دعوا کردی باز؟

665 پدرش گفت

666 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

667 به دنبال آن چیز

668 که در دل پنهان کرده بود

669 تنها مادربزرگش دید

670 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

671 و خندیده بود

672 بی تو

673 نه بوی خاک نجاتم داد

674 نه شمارش ستاره ها تسکینم

675 چرا صدایم کردی

676 چرا ؟

677 سراسیمه و مشتاق

678 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

679 نشان به آن نشان

680 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

681 و عصر

682 عصر والیوم بود

683 و فلسفه بود

684 و ساندویچ دل وجگر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر