1 شکسته شکسته نتوان گفت
2 ولی یقین دارم
3 دلم ترک خورده،
4 ندانم این چه داغی، داغ
5 بر این شکسته حک خورده
6 شناسم آن و نتوان گفت
7 که از کدام دستی
8 بر این غریب پیر غمگینم
9 چنین به شلاقی، مهیب و آتش بار
10 کتک، کتک، کتک خورده
11 ولی یقین دانم
12 دل درون شکسته ام ترک خورده
13 گلی، نه برگ گل، نازک
14 چگونه وز کدام دست بیرحمی
15 چنین چو رگباری، ز مرگ یا تگرگ آسان
16 ز هر دو سو چو باران تند
17 چکاچکا و چک خورده
18 بر او چو داغ ننگ
19 اگرچه مثل ژاله پاک و بیرنگ است
20 چو مهر بی ننگ است
21 بر او چو روی رنگیان و ننگیّان
22 هزار و صد هزار لک خورده
23 چرا دلم چنین زهر کلک سوار، دزد دریاها
24 لت و کتک خورده؟
25 نمی توان شکسته شکسته ها خواندش
26 ولی یقین دارم
27 ز دست بی همه چیزان
28 دلم ترک خورده، هزار و بیش از آن
29 کتک، کتک، کتک خورده
30 ترک، ترک، ترک خورده
دیدگاهها **