دل آسوده ی از نادر نادرپور اشعار پراکنده 46

نادر نادرپور

آثار نادر نادرپور

نادر نادرپور

دل آسوده ی من ، لانه پاک کبوتر بود

1 دل آسوده ی من ، لانه پاک کبوتر بود

2 که چتر شاخساران بر فرازش سایه گستر بود

3 شبی فریاد خشم آلوده ی طوفان

4 گریزان کرد از وحشت ، کبوتر بچگانش را

5 از آن پس ، لانه ویران شد

6 بهار از او گریزان شد

7 دهان شبنم آلودش پر از خاک بیابان شد

8 پر از خاکی که می پوشاند شب ها آسمانش را

9 تهی شد سینه اش مانند دام خالی صیاد

10 هم از آوا ، هم از فریاد

11 نه فریادی که گاه از خشم ، بفشارد گلویش را

12 نه آوایی که گاه از شوق ، بگشاید دهانش را

13 تو از راه آمدی ، با بال های آفتابی رنگ

14 فضای تیره اش را بار دیگر روشنی دادی

15 ز شر فتنه های آسمانش ایمنی دادی

16 به همراه خود آوردی بهار جاودانش را

17 از این پس دیگرم دل ،‌ آشیان بی کبوتر نیست

18 نگاه او به دنبال کبوترهایدیگر نیست

19 تو از راه آمدی، ای مرغ صحراهای تنهایی

20 پس از چندین شکیبایی

21 درنگت جاودانی باد در ویرانسرای من

22 بمان دیگر ، بمان دیگر برای من

23 بمان ، تا لانه ی دل بازگوید داستانش را

24 بمان ، تا شوق دیدار تو بگشاید زبانش را

25 نه شکوفه ، نه پرنده

26 ای بینوا درخت

27 کز یاد آسمان و زمین هر دو رفته ای

28 ایا در انتظار بهاری مگر هنوز ؟

29 مرغان برگ های تو ،‌ یک یک پریده اند

30 ایا خبر ز خویش نداری مگر هنوز ؟

31 این عنکبوت زرد که خورشید نام اوست

32 دیگر میان زاویه ی برگ های تو

33 تاری ز روزهای طلایی نمی تند

34 دیگر نیگن ماه بر انگشت شاخه هات

35 سوسو نمی کند

36 چشمک نمی زند

37 دیگر درون جامه ی سبزی که داشتی

38 آن آشیان کوچک گنجشک های باغ

39 چون دل نمی تپد

40 آن روز ، آشیانه ی آنان دل تو بود

41 ایا بر او چه رفت که دیگر نمی تپد ؟

42 این دل ، نشان هستی بی حاصل تو بود

43 مرغان برگ های تو در آتش خزان

44 یکباره سوختند و به پای تو ریختند

45 گنجشک های در به در از آشیان خویش

46 همراه باد و برگ ، به صحرا گریختند

47 اما تو ایدرخت ، تو ای بینوا درخت

48 چون مرده ی برهنه ی پوسیده استخوان

49 بر گور بی نشانه ی خویش ایستاده ای

50 بنگر که هر چه داشتی از دست داده ای

51 بنشین که بعد ازین

52 دیگر به خنده لب نگشاید شکوفه ای

53 زیرا به روی هیچ لبی ، جای خنده نیست

54 بنشین که بعد ازین

55 دیگر ز لانه پر نگشاید پرنده ای

56 زیرا که در حباب فلزین آسمان

57 دیگر هوا نمانده و دیگر پرنده نیست

58 ای بینوا درخت

59 ایا خبر ز خویش نداری هنوز هم ؟

60 از یاد آسمان و زمین هر دو رفته ا ی

61 ایا در انتظار بهاری هنوز هم ؟

62 (اشعار نادر نادرپور)

63 ای بینوا درخت

64 کز یاد آسمان و زمین هر دو رفته ای

65 ایا در انتظار بهاری مگر هنوز ؟

66 مرغان برگ های تو ،‌ یک یک پریده اند

67 ایا خبر ز خویش نداری مگر هنوز ؟

68 این عنکبوت زرد که خورشید نام اوست

69 دیگر میان زاویه ی برگ های تو

70 تاری ز روزهای طلایی نمی تند

71 دیگر نگین ماه بر انگشت شاخه هات

72 سوسو نمی کند

73 چشمک نمی زند

74 دیگر درون جامه ی سبزی که داشتی

75 آن آشیان کوچک گنجشک های باغ

76 چون دل نمی تپد

77 آن روز ، آشیانه ی آنان دل تو بود

78 ایا بر او چه رفت که دیگر نمی تپد ؟

79 این دل ، نشان هستی بی حاصل تو بود

80 مرغان برگ های تو در آتش خزان

81 یکباره سوختند و به پای تو ریختند

82 گنجشک های در به در از آشیان خویش

83 همراه باد و برگ ، به صحرا گریختند

84 اما تو ایدرخت ، تو ای بینوا درخت

85 چون مرده ی برهنه ی پوسیده استنخوان

86 بر گور بی نشانه ی خویش ایستاده ای

87 بنگر که هر چه داشتی از دست داده ای

88 بنشین که بعد ازین

89 دیگر به خنده لب نگشاید شکوفه ای

90 زیرا به روی هیچ لبی ، جای خنده نیست

91 بنشین که بعد ازین

92 دیگر ز لانه پر نگشاید پرنده ای

93 زیرا که در حباب فلزین آسمان

94 دیگر هوا نمانده و دیگر پرنده نیست

95 ای بینوا درخت

96 ایا خبر ز خویش نداری هنوز هم ؟

97 از یاد آسمان و زمین هر دو رفته ا ی

98 ایا در انتظار بهاری هنوز هم ؟

99 هر روز ، ‌نیمروز

100 بر پای خود سوارم و از کوچه های شهر

101 رو می نهم چو باد به سوی سرای خویش

102 در زیر پای من

103 سیگارهای له شده ی نیمسوخته

104 خاموش می شوند

105 با دود و با غبار همآغوش می شوند

106 هر روز ، شاتمگاه

107 با گاری شکسته ی خورشید می روم

108 از کوچه های عمر به سوی سرای مرگ

109 در زیر چرخ گاری خورشید ، روزها

110 این روزهای له شده ی نیمسوخته

111 خاموش می شوند

112 با دود و با غبار همآغوش می شوند

113 (اشعار نادر نادرپور)

114 یک روز صبح ، لحظه ی زادن فرا رسید

115 فریاد دردنک زمین در گلو شکست

116 زهدان او چو حلقه ی چاهی دهان گشود

117 من همچو کودک از تن گرمش جدا شدم

118 آنگاه ، شور آتش دردش فرو نشست

119 برخاستم ز خاک

120 در حلقه ی طلایی چشم ، نگاه صبح

121 تابید همچو پرتو خورشید در نگین

122 کنون نسیم در دل من بال می زند

123 کنون درون سینه ی من می تپد زمین

124 کنون بهار در دل من لانه کرده است

125 من رویش سپید هزاران جوانه را

126 بر شاخه های لخت

127 من بازی کبود هزاران ستاره را

128 در چشمه های دور

129 من جنبش شبانه ی هر ابر پاره را

130 در آسمان ژرف

131 من گردش عصاره ی گرم حیات را

132 در ساقه ی گیاه تر ، احساس می کنم

133 من نبض بی صدای جماد و نبات را

134 در مغز و پوستم

135 در خون و گوشتم

136 چو ضربه های قلب خود احساس می کنم

137 پای مرا چو ریشه ی بی آب نخل پیر

138 در ژرفنای خاک ،‌ به زنجیر بسته اند

139 اما هنوز ، دست من از لابلای ابر

140 مانند مشت بسته ی گلدسته های شهر

141 سوی ستاره هاست

142 در پنجه های سوخته اش مشعل دعاست

143 با من دعا کنید

144 ای شاخه های خشک

145 ای دست های سرد نوازش نیافته

146 ای چشمه های دور

147 ای دیدگان کور

148 ای در شما ستاره ی شادی نتافته

149 یار شما منم

150 من با ستاره ها

151 من با پرنده ها

152 من با شکوفه های سحر ،‌ زاده می شوم

153 من با نسیم هر نفس آشنا ، چو موج

154 از نو برای زیستن آماده می شوم

155 چون مشت خشمگین و گره خورده ی درخت

156 خورشید را میان دو دستم گرفته ام

157 خورشید در من است

158 در من ، اجاق معجزه ی روز ، روشن است

159 (اشعار نادر نادرپور)

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر