ای دوست از نصرت رحمانی اشعار پراکنده 21

نصرت رحمانی

آثار نصرت رحمانی

نصرت رحمانی

ای دوست

1 ای دوست

2 درازنای شب اندوهان را

3 از من بپرس

4 که در کوچه ی عاشقان تا سحرگاه

5 رقصیده ام

6 و طول راه جدایی را

7 از شیون عبث گامهای من

8 بر سنگ فرش حوصله ی راه.

9 که همپای بادها

10 در شهر و کوه و دشت

11 به دنبال بوی تو

12 گردیده ام

13 و ساعت خود را

14 با کهنه ساعت متروک برج شهر

15 میزان نموده ام!

16 ای نازنین

17 اندوه اگر که پنجه به قلبت زد

18 تاری ز موی سپیدم

19 در عود سوز بیفکن

20 تا عشق را بر آستانه ی درگاه بنگری

21 همرهم ، هم قصه ام هر سرزمینی دوزخیست

22 تیره و دم کرده چون آغوش خورشید سیاه

23 در رگ هر کوچه ای ماسیده خون عابری

24 بر سر هر چارسو خشکیده فانوس نگاه

25 هم رهم پایان هر ره باز راه دیگریست

26 روی پیشانی هر ره سرنوشتی خفته است

27 جای پای رهرویی بر خک جستم رهرویی

28 سرنوشتی را ز چشم رهروی بنهفته است

29 هم رهم پایان ره باز آغاز رهیست

30 تا نمیرد لحظه ای کی لحظه ی گردد پدید ؟

31 مرگ پایان کی پذیرد ، مرگ شعر زندگیست

32 تانمیرد ظلمت شب کی دمد صبح سپید ؟

33 هم رهم بیهوده می گردی به دنبال بهشت

34 آرزوی مرده ای در سینه ات پر می زند

35 گر به کوه قاف هم پارا نهی بینی دریغ

36 بال از اندوه خود سیمرغ بر سر می زند

37 بس عبث می گردی ای هم درد ، درمان نیست ، نیست

38 آسمان آبیست ، آبی هر دیاری پا کشی

39 بس عبث می پویی ای رهرو که ره گم کرده ای

40 گر تن خود از زمین بر آسمان بالا کشی

41 هم رهم باز ای و ره از عابری گم راه پرس

42 تا بدانی سرزمین آرزوهایت کجاست

43 زود بازآ دیگری ترسم که ویرانش کند

44 سرزمین تو دل دیوانه ی رسوای ماست

45 ((نصرت رحمانی))

46 با هر که دوست می شوم احساس می کنم

47 آنقدر دوست بوده ایم که دیگر

48 وقت خیانت است

49 انبوه غم ، حریم و حرمت خود را

50 از دست داده است

51 دیریست هیچ کار ندارم

52 مانند یک وزیر

53 وقتی که هیچ کار نداری

54 تو هیچ کاره ای

55 من هیچ کاره ام ، یعنی که شاعرم

56 گیرم از این کنایه هیچ نفهمی

57 این روزها اینگونه ام

58 فرهادواره ای که تیشه خود را گم کرده است

59 آغاز انهدام چنین است

60 اینگونه بود آغاز انقراض سلسله مردان

61 یاران وقتی صدای حادثه خوابید

62 بر سنگ گور من بنویسید

63 یک جنگجو که نجنگید

64 اما شکست خورد

65 نصرت رحمانی

66 او یک نگاه داشت

67 به صد چشم می نهاد

68 او یک ترانه داشت

69 به صد گوش می سرود

70 من صد ترانه خواندم و

71 نشنود هیچکس

72 من صد نگاه داشتم و

73 دیده ای نبود

74 سبو بشکست ، ساقی ! همتی از غصه می میریم

75 شکسته تیله ها را بر لبم کش تا سحر گردد

76 در میخانه را قفلی بزن ترسم که ولگردی

77 ز درد آتشین زخم خبر گردد

78 خبر گردد

79 به پیراهن بپوشان روزن میخانه را ساقی

80 که چشم هرزه گردان هم نبیند ماجرایم را

81 به خویشم اعتباری نیست ، گیسو را ببر ساقی

82 و با آن کوششی کن تا ببندی دست و پایم را

83 ز خون سینه ام ، ساقی ! بکش نقش زنی بی سر

84 به روی آن خم خالی که پای آنستون مانده

85 به زیر طرح آن بنویس با یک خط ناخوانا

86 به راه دشمنی مانده ز راه دوستی رانده

87 و دندانهای من سوراخ کن با مته ی چشمت

88 نخی بر آن بکش ، وردی بخوان آویز بر سینه

89 که گر آزاده ای پرسید روزی : پس چه شد شاعر

90 نگوید : مرد از حسرت بگوید : مرد از کینه

91 ((نصرت رحمانی))

92 هرگز نمی توان

93 گل زخم های خاطره ای را ز قلب کَند

94 که در این سیاه قرن

95 بی قلب زیستن

96 آسان تر است ز بی زخم زیستن

97 قرنی که قلب هر انسان

98 چندیدن هزار بار

99 کوچکتر است

100 از زخم های مزمن و رنجی که می کشد

101 شیرین

102 سوگلی عشق

103 بالا بلند

104 گیسو کمند

105 از لابلای جنگل مژگانم

106 از ماورای منشورهای سرشکم

107 رنگین‌کمان مرمر عریانت

108 تطهیر می‌کند ، امواج چشمه را

109 شیرین

110 جام شرابِ پیر

111 ای طاقه‌ی حریر

112 این چشمه‌سار ، راهی دراز بُریده

113 از شیب تا نشیب پریده

114 تا مرمر بدنت را در بازوان تشنه کشیده

115 قلبش با قلب تیشه‌ی فرهاد ، بی‌شکیب تپیده

116 بنگر به چشمه‌سار

117 فریاد آتش است

118 خون خورده تیشه‌ای

119 با صخره‌های سخت به حال نیایش است

120 زیباییت مدام به حد ستایش است

121 از قطره تا حباب

122 از برکه تا سراب

123 خواهان خواهش است

124 چون بیستون که زیر تیشه‌ی فرهاد

125 در کار کاهش است شیرین

126 قفل طلایی

127 ای بازتاب رهایی

128 جام چهل کلید بخت‌گشایی

129 زیبایی‌ات

130 در تاب نظم نظامی نیست

131 در اعتبار حرمت زیبایی‌ات کلامی نیست

132 سرخ لبت آویزبند هیچ پیامی نیست

133 شیرین

134 ای لای‌لای باد

135 آوازهای تیشه‌ی فرهاد

136 راه گریز نیست

137 جای ستیز نیست

138 مشکن مرا

139 هشدار . . . هان

140 پرویز تاجدار

141 تیرش گذشت از چله‌ی کمان

142 اما صدای شیهه شبدیز

143 رعد است و برق بر تار و پود خرمن رویایم

144 ای نازنین‌ترین

145 در کار مرگ نیز شکیبایم

146 ای‌ وای من

147 ای‌ وای

148 وای به شب‌هایم

149 شیرین

150 عشق است و زخم

151 زخم است و خون

152 خونآبه و جنون

153 دیگر نه کوه مانده نه اندوه

154 دیگر نه عشق مانده و نه مرگ پُر شُکوه

155 دیگر نه بیستونی و نه لذتِ ستوه

156 شیرین

157 وقتی دلی نمانده برای عشق

158 با من بگوی

159 بر فرق خود بکوب گُل‌تاج تیشه را

160 اینک منم

161 فرهاد کوهکن

162 فواره‌ای بلند

163 و رنگین‌کمان نور

164 نصرت رحمانی

165 من خسته نیستم

166 دیریست خستگی‌ام

167 تعویض گشته است به درهم‌شکستگی

168 من خسته نیستم

169 درهم‌شکسته‌ام

170 این خود امید بزرگی نیست ؟

171 نصرت رحمانی

172 آسان گریز من که زدامم رهید ورفت

173 از این دل شکسته ندانم چه دید ورفت

174 پیچیدمش به پای تن خسته را چو خار

175 چون سیل کند خار وبه صحرا دوید ورفت

176 گشتم چو آبگینه حبابی به روی آب

177 بادی شد ووزید ودلم را درید ورفت

178 او مرغ بال بسته ی من بود وای دریغ

179 با بال بسته از لب بامم پرید ورفت

180 بردامنش سرشک وبه لب بوسه ریختم

181 خندید وگریه کرد وچو آهو رمید ورفت

182 شعرش به ره نهادم وگفتم که شعر دام

183 رقصید روی دامم ودامن کشید ورفت

184 بویم نکرد ویک طرف افکند ودور شد

185 ای باغبان نخواست مرا،از چه چید ورفت

186 آری شهاب دلکش شب های جاودان

187 یک دم به شام تیره ی نصرت دمید ورفت

188 نصرت رحمانی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر