خیام ظلمتیان از حسین منزوی اشعار پراکنده 81

حسین منزوی

آثار حسین منزوی

حسین منزوی

خیام ظلمتیان را، فضای نور کنی

1 خیام ظلمتیان را، فضای نور کنی

2 به ذهن ظلمت اگر لحظه ­ای خطور کنی

3 نشسته­ ام به عزای چراغ مرده ­ی خود

4 بیا که سوک مرا، ای ستاره! سور کنی

5 برای من، همه، آن لحظه است، لحظه­ ی قدر

6 که چون شهاب، در آفاق شب عبور کنی

7 هنوز می­شود از شب گذشت و روشن شد،

8 اگر تو- طالع موعود من!- عبور کنی

9 تراکم همه­ی ابرهای زاینده!

10 بیا که یادی از این شوره­ زار دور کنی

11 کبوتر افق آرزو! خوشا گذری

12 براین غریب، بر این برج سوت و کور کنی

13 چه می­شود که شبی، ای شکیب جادویی

14 عیادتی هم از این جان ناصبور کنی؟

15 نه از درنگ، ز تثبیت شب هراسانم

16 اگر در آمدنت بیش از این قصور کنی.

17 حسین منزوی

18 در من کسی باز یاد تو افتاد، امشب

19 بانگی تو را، از درونم صلا داد، امشب

20 من بی‌تو، امشب دلم شادمان نیست اینجا

21 بی‌من تو هر جا که هستی دلت شاد، امشب

22 چشم تو روشن که افروخت بعد از چه شب‌ها

23 یادت چراغی در این ظلمت آباد، امشب

24 دیوار ذهنم پر از سایه‌های گذشته است

25 افتاده بر یک دگر شاد و ناشاد، امشب

26 یک سایه از تو که گوید: «قرار ملاقات،

27 نزدیک آن بوتهٔ سبز شمشاد، امشب!»

28 یک سایه از من شتابان سوی سایهٔ تو

29 با هم مگر سایه‌ها راست میعاد امشب؟

30 با آنچه رفته است یاد تو یاد خوشی نیست

31 با این همه کاش، صبحی نمی‌زاد امشب

32 در ذهنم‌ ای چهره‌ات بهترین یادگاری!

33 زیبا‌ترین شعرم ارزانی‌ات باد امشب

34 حسین منزوی

35 گل از پیراهنت چینم که زلف شب بیارایم

36 چراغ از خنده‌ات گیرم که راه صبح بگشایم

37 چه تلفیقی‌ست با چشم تو ـ این هر دم اشارت‌گرـ

38 به استعلای کوهستان و استیلای دریایم؟

39 به بال جذبه‌ای شیرین، عروجی دلنشین دارم

40 زمانی را که در بالای تو غرق تماشایم

41 غنای مرده‌ام را بار دیگر زنده خواهی کرد

42 تو از این سان که می‌آیی به تاراج غزل‌هایم.

43 گل من! گل عذار من! که حتا عطر نام تو

44 خزان را می‌رماند از حریم باغ تنهایم،

45 بمان تا من به امداد تو و مهر تو باغم را

46 همه از هرزه‌های رُسته پیش از تو بپیرایم

47 بمان تا جاودانه در نیِ سحرآور شعرم

48 تو را‌ ای جاودانه بهترین تحریر! بسرایم

49 دلم می‌خواست می‌شد دیدنت را هرشب و هرشب

50 کمند اندازم و پنهان درون غرفه‌ات آیم

51 و یا چون ماجرای قصه‌ها، یک شب که تاریک است،

52 تو را از بسترت در جامهٔ خواب تو، بربایم

53 حسین منزوی

54 ای بوسه ات شراب و ، از هر شراب خوش تر

55 ساقی اگر تو باشی ، حالم خراب خوش تر

56 بی تو چه زندگانی ؟ گر خود همه جوانی

57 ای با تو پیر گشتن ، از هر شباب خوش تر

58 جز طرح چشم مستت ، بر صفحه ی امیدم

59 خطی اگر کشیدم ، نقش بر آب خوش تر

60 خورشید گو نخندد ، صبحی تتق نبندد

61 ای برق خنده هایت ، از آفتاب خوش تر

62 هر فصل از آن جهانی است ، هر برگ داستانی

63 ای دفتر تن تو ، از هر کتاب خوش تر

64 چون پرسم از پناهی ، پشتی و تکیه گاهی

65 آغوش مهربانت ، از هر جواب خوش تر

66 خامش نشسته شعرم ، در پیش دیدگانت

67 ای شیوه ی نگاهت ، از شعر ناب خوش تر

68 ( اشعار حسین منزوی )

69 اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافت

70 زمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافت

71 دل من نیز با تو بعد از آن پاییز طولانی

72 دوباره چون گذشته نوبهاری تازه خواهد یافت

73 درخت یادگاری باز هم بالنده خواهد شد

74 که عشق از کُندهٔ ما یادگاری تازه خواهد یافت

75 دهانت جوجه‌هایش را پریدن گر بیاموزد

76 کلام از لهجهٔ تو اعتباری تازه خواهد یافت

77 بدین سان که من و تو از تفاهم عشق می‌سازیم

78 از این پس عشق‌ورزی هم، قراری تازه خواهد یافت

79 من و تو عشق را گسترده‌تر خواهیم کرد، آری

80 که نوع عاشقان از ما تباری تازه خواهد یافت

81 تو خوب مطلقی، من خوب‌ها را با تو می‌سنجم

82 بدین سان بعد از این خوبی، عیاری تازه خواهد یافت

83 جهان پیر ـ این دلگیر هم، با تو، کنار تو

84 به چشم خسته‌ام، نقش و نگاری تازه خواهد یافت

85 حسین منزوی

86 از زیستن بی تو مگو زیستن این نیست

87 ورهست به زعم تو به تعبیر من این نیست

88 از بویش اگر چشم دلم را نگشاید

89 یکباره کفن باد به تن پیرهن این نیست

90 یک چشم به گردابت و یک چشم به ساحل

91 گیرم که دل اینست به دریا زدن این نیست

92 تو یک تن و من یک تن از این رابطه چیزی

93 عشق است ولی قصه ی یک جان دو تن این نیست

94 عطری است در این سفره ی نگشوده هم اما

95 حون دل آهوی ختا و ختن این نیست

96 سخت است که بر کوه زند تیشه هم اما

97 بر سر نزند تیشه اگر کوهکن این نیست

98 یک پرتو از آن تافته در چشم تو اما

99 خورشید من – آن یکتنه صد شب شکن – این نیست

100 زن اسوه ی عشق است و خطر پیشه چنان ویس

101 لیلای هراسنده ! نه ، تمثیل زن این نیست

102 حسین منزوی

103 دلخوشم با کاشتن هر چند با آن داشتن نیست

104 گرچه بی برداشت کارم جز به خیره کاشتن نیست

105 سرخوش از آواز مستان در زمستانم که قصدم

106 لانه را مانند مور از دانه ها انباشتن نیست

107 حرص محصولی ندارم مزرع عمر است و اینجا

108 در نهایت نیز با هر کاشتن برداشتن نیست

109 سخت می گیرد جهان بر سختکوشان و از آنروز

110 چاره ی آزاده ماندن غیر سهل انگشاتن نیست

111 گر به خاک افتم چو شب پایان چه باک از آنکه کارم

112 چون مترسک قامت بی قامتی افراشتن نیست

113 از تو دل کندن نمی دانم که چون دامن ز عشق است

114 چاره دست همتم را جز فرونگذاشتن نیست

115 سر به سجده می گذارم با جبین منکسر هم

116 در نماز ما شکستن هست اگر نگزاشتن نیست

117 حسین منزوی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر