به ساعت نگاه از حسین پناهی اشعار پراکنده 51

حسین پناهی

آثار حسین پناهی

حسین پناهی

به ساعت نگاه می کنم:

1 به ساعت نگاه می کنم:

2 حدود سه نصفه شب است

3 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم

4 و طبق عادت کنار پنجره می روم

5 سوسوی چند چراغ مهربان

6 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده

7 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

8 و صدای هیجان انگیز چند سگ

9 و بانگ آسمانی چند خروس

10 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

11 و خوشحال که هنوز

12 معمای سبز رودخانه از دور

13 برایم حل نشده است

14 آری!از شوق به هوا می پرم

15 و خوب می دانم

16 سالهاست که مرده ام

17 من زندگی را دوست دارم

18 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

19 دین را دوست دارم

20 ولی از کشیش ها می ترسم!

21 قانون را دوست دارم

22 ولی از پاسبان ها می ترسم!

23 عشق را دوست دارم

24 ولی از زن ها می ترسم!

25 کودکان را دوست دارم

26 ولی از آینه می ترسم!

27 سلام را دوست دارم

28 ولی از زبانم می ترسم!

29 من می ترسم ، پس هستم

30 این چنین می گذرد روز و روزگار من

31 من روز را دوست دارم

32 ولی از روزگار می ترسم!

33 دنیا را بغل گرفتیم

34 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

35 خوابمان برد

36 بیدار شدیم

37 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!

38 “حسین پناهی”

39 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

40 با پاهای کودکی ام!

41 عطر پریکه ها

42 مسحور سایه ی کوه

43 که می‌برد با خود رنگ و نور را!

44 پولک پای مرغ

45 کفش نو

46 کیف نو

47 جهان هراسناک و کهنه

48 و

49 آه سوزناک سگ!

50 سال های سال است که به دنبال تو میدوم

51 پروانه زرد،

52 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری

53 و همچنان..

54 (اشعار حسین پناهی)

55 با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

56 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

57 با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

58 دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

59 با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

60 ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

61 وزیدیم…

62 ترسیدیم…

63 درخشیدیم…

64 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !

65 می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

66 اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

67 خزه‌های سبز سفر

68 خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

69 می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

70 با قایق بی پارو!؟

71 خوابم می‌آید…

72 نه

73 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…

74 خیلی زود…

75 (اشعار حسین پناهی)

76 با تو

77 بی تو

78 همسفر سایه خویشم

79 و به سوی بی سوی تو می آیم

80 معلومی چون ریگ

81 مجهولی چون راز

82 معلوم دلی و مجهول چشم

83 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

84 سپرده ام

85 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

86 ای همه من

87 کاکل زرتشت

88 سایه بان مسیح

89 به سردترین ها

90 مرا به سردترین ها برسان

91 “حسین پناهی”

92 (کاکل / از مجموعه ستاره)

93 به ساعت نگاه می کنم

94 حدود سه نصف شب است

95 چشم می بندم که مبادا چشمانت را

96 از یاد برده باشم

97 و طبق عادت کنار پنجره می روم

98 سو سوی چند چراغ مهربان

99 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده

100 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

101 و صدای هیجان انگیز چند سگ

102 و بانگ آسمانی چند خروس

103 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی‌ ام

104 و خوشحال که هنوز

105 معمای سبز رودخانه از دور

106 برایم حل نشده است

107 آری، از شوق به هوا می پرم

108 و خوب می دانم

109 سال هاست که مرده ام…!

110 “حسین پناهی”

111 و رسالت من این خواهد بود

112 تا دو استکان چای داغ را

113 از میان دویست جنگ خونین

114 به سلامت بگذرانم

115 تا در شبی بارانی

116 آن ها را

117 با خدای خویش

118 چشم در چشم هم نوش کنیم.

119 “حسین پناهی”

120 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)

121 وقتی ما آمدیم

122 اتّفاق اتفاق افتاده بود!

123 حال

124 هرکس

125 به سلیقه خود چیزی می‌گوید

126 و در تاریکی گم می‌شود

127 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

128 امشب دلی کشیدم

129 شبیه نیمه سیبی

130 که به خاطر لرزش دستانم

131 در زیر آواری از رنگ ها

132 ناپدید ماند!

133 “زنده یاد حسین پناهی”

134 (از مجموعه ستاره)

135 پدرم می‌گوید: کتاب!

136 و مادرم می‌گوید: دعا !

137 و من خوب می‌دانم

138 که زیباترین تعریف خدا را

139 فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید …

140 “حسین پناهی”

141 قرینه است ،

142 این درخت ُ آن درخت ،

143 بر آبی بی انتهای بالاتر !

144 تنها جای تو خالی ست ،

145 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

146 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

147 که به حیاط ِ دلم برگشته است !

148 می نشینم

149 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

150 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

151 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

152 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

153 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

154 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

155 و از او دور می شوم . . .

156 و هر چه دورتر می شوم ،

157 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

158 و باز سکوت !

159 “حسین پناهی”

160 جالب است

161 ثبت احوال

162 همه چیز را

163 در شناسنامه ام نوشته است

164 بجز احوال ام!

165 “حسین پناهی”

166 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،

167 چون من که آفریده‌ام از عشق

168 جهانی برای تو !

169 “زنده یاد حسین پناهی”

170 به خانه می رفت

171 با کیف

172 و با کلاهی که بر هوا بود

173 چیزی دزدیدی ؟

174 مادرش پرسید

175 دعوا کردی باز؟

176 پدرش گفت

177 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

178 به دنبال آن چیز

179 که در دل پنهان کرده بود

180 تنها مادربزرگش دید

181 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

182 و خندیده بود

183 بی تو

184 نه بوی خاک نجاتم داد

185 نه شمارش ستاره ها تسکینم

186 چرا صدایم کردی

187 چرا ؟

188 سراسیمه و مشتاق

189 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

190 نشان به آن نشان

191 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

192 و عصر

193 عصر والیوم بود

194 و فلسفه بود

195 و ساندویچ دل وجگر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر