از هر کجا آغاز از حسین منزوی اشعار پراکنده 136

حسین منزوی

آثار حسین منزوی

حسین منزوی

از هر کجا آغاز کنی،

1 از هر کجا آغاز کنی،

2 زودتر است و

3 و به هرجا فرود آیی

4 دیر

5 دلتنگ

6 از گریوه

7 می­گذری

8 دلواپس از درّه

9 سرازیر می­شوی

10 و به ویرانه­ یی

11 می­رسی

12 که ترنج ­هایش را

13 برده ­اند و

14 رنج­هایش را

15 برایت

16 گذاشته­ اند.

17 کسی را

18 نفرین مکن

19 با ساعتی که زنجیرش

20 دست و پایت را

21 سنگین کرده است

22 تو حتا

23 حنظل را هم

24 در این باغ

25 به هنگام

26 نخواهی چید

27 بشنو اکنون که زیر زخم تبر

28 این درخت جوان

29 چه می­گوید:

30 هر نهالی که برکنند،

31 به جاش

32 جنگلی سرکشیده ، می­روید

33 های جلاد سروهای جوان!

34 ای رفیق همیشه ­ی تیشه!

35 باش تا برکنیم ­ات از ریشه!

36 شب بی­ حصار و عریان

37 دشمن به چار سویش

38 و هر شهاب ناگاه

39 تیری است در گلویش

40 مرگی است خواب بر همه آوار

41 تنها به خیره بیدار

42 چشم من است و شب که نمی­خوابد

43 ما

44 مانده­ ایم و

45 ماه نمی­تابد

46

47 هولی است با ستاره ­ی لرزان

48 ـ تنها چراغ این شب بی­روزن ـ

49 و وحشتی است با عشق

50 ـ تنها چراغواره ­ی جان من ـ

51 بادی غریب می­ وزد

52 آیا

53 ـ دیوی ملول آه کشیده است؟

54 من ایستاده ­ام که برآید ماه

55 شب با من ایستاده پریشان

56 اما کمند کینه وری امشب

57 ماه مرا

58 به چاه کشیده است

59 شعری نوشت عاشق:

60 «کان سیب­های راه به پرهیز بسته را

61 در سایه سار زلف تو می­ پروری هنوز»

62 معشوق خواند و پرسید:

63 تو سیب خورده­ای هیچ

64 عاشق نوشت : نه !

65 یعنی که از تو، از تو چه پنهان

66 ای باغبان باغ بهشت ! ای یار!

67 من سیب خورده ام اما،

68 سیب بهشت ، نه !

69 خورشید را نه بار چرخاندند

70 و کوفتندش

71 بر

72 سر من

73 ….

74 از سوی جنگل گردبادی

75 سرخ و سیاه  و سوکوار آمد

76 و خاک در چشم جهان پاشید

77 می گفت:

78 جنگل

79 خوابش آشفته

80 از قارقار شوم زاغان هراسان

81 و از تقاتق مسلسل بود

82 و آن برگ

83 که صبح پایان را

84 به چشم عاشقان

85 پاشید

86 وز خون جوشان تو

87 رنگین شد

88 زبان سرخ جنگل بود

89 می ­گفت:

90 جنگل پر از مرد و مترسک بود

91 غربال می­کردند

92 سرب گدازان را مترسک­ها

93 و سینه ­ی مردان مشبک بود

94 دور می­شوم

95 پل نگاه می­کند مرا

96 پل مسافران بی شمار دیده است

97 مثل من عابران خسته را

98 پل هزارها هزار دیده است

99 پشت سر نگاه می­کنم

100 پل به جانب افق نگاه می­کند:

101 شاید آن مسافر بزرگ!

102 £

103 گردشی در امتداد بستر قدیم رود

104 با سکون آب­های مرده و

105 صبوری بزرگ پل

106 آه ! … من دلم برای رودها

107 ـ مسافران جاودانه ـ

108 لک زده است

109 مثل سیب سرخ قصه­ ها

110 عشق را

111 از میان

112 دو نیمه

113 می­کنیم

114 نیمه ­یی از آن برای تو

115 نیمه ­ی دگر برای من

116 بعد …

117 نیمه ­ها هم از میان ، دو پاره می­شوند

118 پاره­ یی از آن برای روح

119 پاره­ ی دگر

120 برای تن

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر