-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو گودیای مشتات ، بهار چلّه نشسته
2 تو نی نیای چشمات ، ستاره نطفه بسته
3 عطر نسیم زلفات ، پاییز و رونده از باغ
4 برق بلور دستات ، پشت شبو شکسته
5 لبات گلهای سرخه ، می شه که یه روز ببینم
6 گل از لبت می چینم ، دونه دونه ، دسته دسته ؟
7 تن دیگه نیس خیاله ، تنت بسکه لطیفه
8 چشم دیگه نیست شرابه ، چشم تو بسکه مسته
9 با تو بودن یه خوابه ، یه خوابه خوب و شیرین
10 من این خوابو دوست دارم ، مثل یه مرد خسته
11 بذار بگم من تو رو ، اون اندازه دوست دارم
12 که ساحلو دوست دارن ، زورقای شکسته
13 تو مثل هیچکی نیستی ، همینه که توی هر جمع
14 می شه تو رو پیدا کرد ، حتی با چشم بسته !
15 حسین منزوی
16 چه بنویسم، چه ننویسم، چه بسرایم چه نسرایم
17 تویی تو، گفته و ناگفته، بانوی غزل هایم
18 تمام عشق ها، پیش از تو مثل رودها بودند
19 که باید میرساندندم به تو، آری به دریایم
20 به بام انس تو خو کرده ام چون کفتر جلدی
21 که از هر گوشه ای پر واکنم، سوی تو میآیم
22 پس از فرزند مریم اینک این من: عیسای دیگر!
23 که شد بالای عشق و بازوی شعرم چلیپایم
24 خوشم میآید از شادی ولی هر بار میخوانم
25 همین تحریر محنت میتراود از غماوایم
26 به سختی خسته ام از زندگی وز خود، کجایی تا
27 به قدر یک نفس، در سایه سروت بیاسایم؟
28 کلیدی دارم از شعر این فلز ترد سحرآمیز
29 که قفل بوسه از لبهای شیرین تو بگشایم
30 دوباره میکشد سر، آتش از خاکستر شعرم
31 که من هم در غزل از جوجه ققنوسان نیمایم
32 ( اشعار حسین منزوی )
33 مادیان من ! پس کی می بری سوارت را ؟
34 می کِشی به چشمانش ، سرمه ی غبارت را ؟
35 می شناسمت آری ، تاختن در آزادی است ،
36 آن چه می هد تسکین ، روح بی قرارت را
37 آسمان بارانی ، با کمان رنگینش ،
38 در خوش آمدت طاقی ، بسته رهگذارت را
39 کاکل بلندت را باد می زند شانه ،
40 صبحدم که می گیری ، دوش آبشارت را
41 زآفتاب می پیچد ، حوله ای بر اندامت
42 آسمان که مهتروار ، دارد انتظارت را
43 دشت پیش روی تو ، سفره ای است گسترده
44 می چری در آرامش ، قوت سبزه زارت را
45 تا تو آب از آن نوشی ، اندکی بمان تا گل
46 بگذراند از صافی ، آب چشمه سارت را
47 چارپرترین شبدر* با تو هست و هر سویی
48 می روی و همراهت ، می بری بهارت را
49 مژده ی سفر دارد چون به اهتزاز آرد
50 در نسیم ها یالت ، بیرق بشارت را
51 آسمان نمازش را ، رو به خاک می خواند
52 ماه نو که می بوسد ، نعل نقره کارت را
53 شاعر توام چون باد ــ شاعری که در شعرش ــ
54 دشت و درهّ می بوسند ، پای راهوارت را
55 حسین منزوی
56 ليلا دوباره قسمت ابن السلام شد
57 عشق بزرگم، آه چه آسان حرام شد
58 مي شد بدانم اين که خط سرنوشت من
59 از دفتر کدام شب بسته وام شد؟
60 اول دلم فراغ تو را سرسري گرفت
61 وآن زخم کوچک دلم آخر جزام شد
62 گلچين رسيد و نوبت با من وزيدنت
63 ديگر تمام شد گل سرخم، تمام شد
64 شعر من از قبيله خون است خون من
65 فواره از دلم زد و آمد کلام شد
66 ما خون تازه در تن عشقيم و عشق را
67 شعر من و شکوه تو،رمز دوام شد
68 بعد از تو باز عاشقی و باز، آه نه
69 اين داستان به نام “تو” اينجا تمام شد
70 ( اشعار حسین منزوی )
71 ای یاد دوردست که دل می بری هنوز
72 چون آتش نهفته به خاکستری هنوز
73 هر چند خط کشیده بر آیینه ات زمان
74 در چشمم از تمام خوبان، سری هنوز
75 سودای دلنشین نخستین و آخرین!
76 عمرم گذشت و توام در سری هنوز
77 ای چلچراغ کهنه که زآن سوی سال ها
78 از هر چراغ تازه، فروزان تری هنوز
79 بالین و بسترم، همه از گل بیاکنی
80 شب بر حریم خوابم اگر بگذری هنوز
81 ای نازنین درخت نخستین گناه من!
82 از میوه های وسوسه بارآوری هنوز
83 آن سیب های راه به پرهیز بسته را
84 در سایه سار زلف، تو می پروری هنوز
85 وان سفره شبانه نان و شراب را
86 بر میزهای خواب، تو می گستری هنوز
87 با جرعه ای ز بوی تو از خویش می روم
88 آه ای شراب کهنه که در ساغری هنوز
89 حسین منزوی
90 در چشم های شعله ورت کینه ای نبود
91 بی صیقل نگاه تو آیینه ای نبود
92 پُر بودی از سرود و نوشتن بهانه بود
93 هر نامه ی تو یک غزل عاشقانه بود
94 آموزگار اول من چشم های توست
95 ای درس عشق را به من آموخته دُرُست !
96 چشم تو یاد داد به من شبچراغ را
97 در تو به توی حیرت و حسرت ، سراغ را
98 آن دل نبود : آن که تو در سینه داشتی
99 « آیینه ای برابر آیینه » داشتی (1)
100 در بین اشک و چشم تو رازی نهفته بود
101 رازی که چشمه سار به خورشید گفته بود
102 هم در غروبِ همهمه ، هم صبحِ زمزمه
103 تکرار می شد از دهنت نام گل همه
104 گویی صدای تو به فلق نیز می رسید
105 می گفتی : آفتاب ، و جهان شعله می کشید
106 اکنون کجایی ای همگان بی تو تنگدل
107 ای بی تو عکس ماه در آیینه ها کسل
108 تنهاست عشق بی تو و سر بر نمی کند
109 او خویش را بدون تو باور نمی کند
110 ماییم و این قبیله ی غمگین بدون تو
111 بی بهره از تسلی و تسکین بدون تو
112 ای ناخدا که بی تو به گرداب رانده ایم
113 « با بیم موج در شب تاریک » مانده ایم (2)
114 ای یاد روشن تو پس از تو چراغِ ما
115 با یادِ خود بگوی که گیرد سراغِ ما .
116 حسین منزوی
117 1 – آیینه ای برابر آیینه ات می گذارم
118 تا از تو ابدیتی بسازم .
119 احمد شاملو
120 2 – شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل
121 کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها
122 ظرفِ عسل ! دریچه کندو !
123 آمیزشِ حیا و هیاهو !
124 دمسردِ تفته ! شادِ غم انگیز !
125 خورشیدِ کهرباییِ پاییز !
126 میدان ! سراچه ! کوی ! خیابان !
127 دریا ! کویر ! باغ ! بیابان !
128 چو رنگِ جامهای به ظاهر
129 با رنگ جامه ها متغیر
130 گاهی به رنگ سرخِ حنایی
131 گاهی به رنگ زردِ طلایی
132 زیرِ هزار طاقِ سلیمان
133 مهرابِ کفر ، مسجدِ ایمان (1)
134 بیدار خواب قابِ مورب
135 آیینه ی درشتِ محدب
136 آونگِ انتظارِ دقایق !
137 تا فصل انتشارِ شقایق
138 گردونه ی شمارش معکوس
139 تا انفجارِ قطعی فانوس
140 آهوی دشتهای تتاری !
141 ای چشم دوست ! با توام ، آری …
142 حسین منزوی
143 1 – شاعر این شعر میداند که محراب با این “ح” به شکل : محراب ، مشهورتر نوشته میشود امّا به زعم او این واژه در اصل فارسی است و از واژه ی « مهر » فارسی گرفته شده است و باید نام عبادتگاه مهر پرستان در ایران کهن بوده باشد.
144 « غزل » در مثنوی
145 دخترم ، بند دلم غمگینم
146 شیشه ی عمر غبار آگینم
147 جوجه ی گم شده در توفانم
148 شاخه ی خم شده از بارانم
149 ای جگر پاره ام ای نیمه ی من
150 میوه ی عشق سراسیمه ی من
151 گل پیوند دوغربت ، غزلم !
152 حاصل ضرب دو حسرت، غزلم !
153 ارث عصیان معماییِ من
154 امتداد خط تنهاییِ من
155 ساقه ی سرزده از نخل تنم
156 جویی از سیل خروشان که منم
157 کوکب بخت شبالوده ی من
158 غزل طبع تبالوده ی من
159 غزلم ، آینه ی اندوهم
160 بانکِ افکنده طنین در کوهم
161 پدرت خُرد و خراب و خسته
162 خسته ای بر همگان در بسته
163 خانه ی جن زده ی متروک است
164 که پُر از همهمه ی مشکوک است
165 روح ها ، خاطره ها اینجایند
166 می روند از دلم و می آیند
167 یادها خیل کفن پوشانند
168 جز من ازهر که فراموشانند
169 کدرم پنجره ی بازم نیست
170 کسلم رخصت آوازم نیست
171 در پی همقدمی همنفسی
172 ایستادم که تو از ره برسی
173 آمدی ؟ باز کن این پنجره را
174 پر از آواز کن این حنجره را…
175 حسین منزوی