-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو آن دره ی سبز بی آفتابی
2 که مه بر سر افشاندت نو بهاران
3 تو فریاد مرغابی جفت جویی
4 که پر می گشاید به دنبال یاران
5 تو ابری ، تو آن ابر اندوهگینی
6 که اشکی به رخساره ی کوه پاشی
7 تو خورشید بیمار پیش از غروبی
8 که بر خاطرم گرد اندوه پاشی
9 تو پیشانی کوهساران صبحی
10 که تاجی است از خنده ی آفتابت
11 تو گهواره ی شاخساران مستی
12 که هر دم نسیمی دهد پیچ و تابت
13 ترا از جهانی دگر می شناسم
14 ترا شیر داد از ازل دایه ی من
15 درین تیره شب ها که فردا ندارد
16 تو فانوسی و عشق تو ، سایه ی من
17 خدا این دو دل را به تیغی دو سر دوخت
18 ازین یک ، رهایی نداد آن دگر را
19 طلسم است و ، با اشک نتوان زدودن
20 ازین تیغه ی سرد ، خون جگر را
21 (اشعار نادر نادرپور)
22 مهتاب رو به ساحل مغرب نهاده بود
23 در خلوت اتاق به جز من کسی نبود
24 قلب سیاه ساعت شماطه می تپید
25 شب می گذشت و لحظه ی میعاد می رسید
26 ناگه صدای دور سگی در فضا شکست
27 ازپ شت قاب پنجره ، برق تلنگری
28 بر شیشه ی کبود ترک خورده نقش بست
29 ساعت ز کار خویش فرو ماند و گوش داد
30 آونگ او چو مردمک چشم مردگان
31 از گردش ایستاد
32 در پشت من ، دهان دری نیمه باز شد
33 نوری سفید ، همچو غبار گچ از هوا
34 در خوابگاه ریخت
35 آنگه صدای لغزش پایی به روی فرش
36 تار سکوت را چو نخی بی صدا گسیخت
37 من میهمان هر شبه ام را شناختم
38 اما هنوز طاقت برگشتنم نبود
39 قلبم درون سینه ی تاریک می تپید
40 نور از شکاف پنجره چون موم می چکید
41 ناگه دو دست سوخته ی استخوان نما
42 از پشت ، بر خمیدگی شانه ام نشست
43 برگشتم از هراس
44 این روح ناشناس
45 روحی که چون شمایل شوم مقدسان
46 در زیر روشنایی ماه ایستاده بود
47 صورت نداشت ، لیک لبی چون شکاف زخم
48 تا زیر گوش های درازش کشیده داشت
49 خندید و بیم خنده ی او در دلم نشست
50 فریاد من چو زوزه ی سگ در گلو شکست
51 (اشعار نادر نادرپور)
52 تصویر ها در آینه ها نعره می کشند
53 ما را از چارچوب طلایی رها کنید
54 ما در جهان خویشتن آزاد بوده ایم
55 دیوارهای کور کهن ناله می کنند
56 ما را چرا به خاک اسارت نشانده اید ؟
57 ما خشت ها به خامی خود شاد بوده ایم
58 تک تک ستارگان ، همه با چشم های در
59 دامان باد را به تضرع گرفته اند
60 کای باد ! ما ز روز ازل این نبوده ایم
61 ما اشک هایی از پی فریاد بوده ایم
62 غافل ، که باد نیز عنان شکیب خویش
63 دیریست کز نهیب غم از دست داده است
64 گوید که ما به گوش جهان ، باد بوده ایم
65 من باد نیستم
66 اما همیشه تشنه ی فریاد بوده ام
67 دیوار نیستم
68 اما اسیر پنجهی بیداد بوده ام
69 نقشی درون آینه ی سرد نیستم
70 زیرا هر آنچه هستم بی درد نیستم
71 اینان به ناله ، آتش درد نهفته را
72 خاموش می کنند و فراموش می کنند
73 اما من آن ستاره ی دورم که آبها
74 خونابه های چشم مرا نوش می کنند
75 (اشعار نادر نادرپور)