تلاقی بشکوه از حسین منزوی اشعار پراکنده 80

حسین منزوی

آثار حسین منزوی

حسین منزوی

تلاقی بشکوه مه و معمایی

1 تلاقی بشکوه مه و معمایی

2 تراکم همه­ی رازهای دنیایی

3 به هیچ سلسله ­ی خاکیان نمی­مانی

4 تو از کدامین، دنیای تازه می­آیی؟

5 عصیر دفتر «حافظ»؟ شراب شیرازی؟

6 چه هستی آخر؟ کاین گونه گرم و گیرایی؟

7 تو از قبیله­ ی سوزان آتشی شاید

8 چنین که سرکش و پاک و بلندبالایی

9 مرا به گردش صد قصّه می­برد چشمت

10 تو کیستی؟ ز پری­های داستان­هایی؟

11 شعاع نوری، بر تپه ­های روشن موج

12 تو دختر فلقیّ و عروس دریایی

13 نسیم سبزی، از جلگه­ های تخدیری

14 گل سپیدی، بر آب­های رویایی

15 فروغ­باری، خون نظیف خورشیدی

16 شکوهمندی، روح بزرگ صحرایی

17 تو مثل خنده­ی گل، مثل خواب پروانه

18 تو مثل آن­چه که ناگفتنی است، زیبایی

19 چگونه سیر شود چشمم از تماشایت؟

20 که جاودانه ­ترین لحظه­ ی تماشایی.

21 حسین منزوی

22 خیام ظلمتیان را، فضای نور کنی

23 به ذهن ظلمت اگر لحظه ­ای خطور کنی

24 نشسته­ ام به عزای چراغ مرده ­ی خود

25 بیا که سوک مرا، ای ستاره! سور کنی

26 برای من، همه، آن لحظه است، لحظه­ ی قدر

27 که چون شهاب، در آفاق شب عبور کنی

28 هنوز می­شود از شب گذشت و روشن شد،

29 اگر تو- طالع موعود من!- عبور کنی

30 تراکم همه­ی ابرهای زاینده!

31 بیا که یادی از این شوره­ زار دور کنی

32 کبوتر افق آرزو! خوشا گذری

33 براین غریب، بر این برج سوت و کور کنی

34 چه می­شود که شبی، ای شکیب جادویی

35 عیادتی هم از این جان ناصبور کنی؟

36 نه از درنگ، ز تثبیت شب هراسانم

37 اگر در آمدنت بیش از این قصور کنی.

38 حسین منزوی

39 در من کسی باز یاد تو افتاد، امشب

40 بانگی تو را، از درونم صلا داد، امشب

41 من بی‌تو، امشب دلم شادمان نیست اینجا

42 بی‌من تو هر جا که هستی دلت شاد، امشب

43 چشم تو روشن که افروخت بعد از چه شب‌ها

44 یادت چراغی در این ظلمت آباد، امشب

45 دیوار ذهنم پر از سایه‌های گذشته است

46 افتاده بر یک دگر شاد و ناشاد، امشب

47 یک سایه از تو که گوید: «قرار ملاقات،

48 نزدیک آن بوتهٔ سبز شمشاد، امشب!»

49 یک سایه از من شتابان سوی سایهٔ تو

50 با هم مگر سایه‌ها راست میعاد امشب؟

51 با آنچه رفته است یاد تو یاد خوشی نیست

52 با این همه کاش، صبحی نمی‌زاد امشب

53 در ذهنم‌ ای چهره‌ات بهترین یادگاری!

54 زیبا‌ترین شعرم ارزانی‌ات باد امشب

55 حسین منزوی

56 گل از پیراهنت چینم که زلف شب بیارایم

57 چراغ از خنده‌ات گیرم که راه صبح بگشایم

58 چه تلفیقی‌ست با چشم تو ـ این هر دم اشارت‌گرـ

59 به استعلای کوهستان و استیلای دریایم؟

60 به بال جذبه‌ای شیرین، عروجی دلنشین دارم

61 زمانی را که در بالای تو غرق تماشایم

62 غنای مرده‌ام را بار دیگر زنده خواهی کرد

63 تو از این سان که می‌آیی به تاراج غزل‌هایم.

64 گل من! گل عذار من! که حتا عطر نام تو

65 خزان را می‌رماند از حریم باغ تنهایم،

66 بمان تا من به امداد تو و مهر تو باغم را

67 همه از هرزه‌های رُسته پیش از تو بپیرایم

68 بمان تا جاودانه در نیِ سحرآور شعرم

69 تو را‌ ای جاودانه بهترین تحریر! بسرایم

70 دلم می‌خواست می‌شد دیدنت را هرشب و هرشب

71 کمند اندازم و پنهان درون غرفه‌ات آیم

72 و یا چون ماجرای قصه‌ها، یک شب که تاریک است،

73 تو را از بسترت در جامهٔ خواب تو، بربایم

74 حسین منزوی

75 ای بوسه ات شراب و ، از هر شراب خوش تر

76 ساقی اگر تو باشی ، حالم خراب خوش تر

77 بی تو چه زندگانی ؟ گر خود همه جوانی

78 ای با تو پیر گشتن ، از هر شباب خوش تر

79 جز طرح چشم مستت ، بر صفحه ی امیدم

80 خطی اگر کشیدم ، نقش بر آب خوش تر

81 خورشید گو نخندد ، صبحی تتق نبندد

82 ای برق خنده هایت ، از آفتاب خوش تر

83 هر فصل از آن جهانی است ، هر برگ داستانی

84 ای دفتر تن تو ، از هر کتاب خوش تر

85 چون پرسم از پناهی ، پشتی و تکیه گاهی

86 آغوش مهربانت ، از هر جواب خوش تر

87 خامش نشسته شعرم ، در پیش دیدگانت

88 ای شیوه ی نگاهت ، از شعر ناب خوش تر

89 ( اشعار حسین منزوی )

90 اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافت

91 زمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافت

92 دل من نیز با تو بعد از آن پاییز طولانی

93 دوباره چون گذشته نوبهاری تازه خواهد یافت

94 درخت یادگاری باز هم بالنده خواهد شد

95 که عشق از کُندهٔ ما یادگاری تازه خواهد یافت

96 دهانت جوجه‌هایش را پریدن گر بیاموزد

97 کلام از لهجهٔ تو اعتباری تازه خواهد یافت

98 بدین سان که من و تو از تفاهم عشق می‌سازیم

99 از این پس عشق‌ورزی هم، قراری تازه خواهد یافت

100 من و تو عشق را گسترده‌تر خواهیم کرد، آری

101 که نوع عاشقان از ما تباری تازه خواهد یافت

102 تو خوب مطلقی، من خوب‌ها را با تو می‌سنجم

103 بدین سان بعد از این خوبی، عیاری تازه خواهد یافت

104 جهان پیر ـ این دلگیر هم، با تو، کنار تو

105 به چشم خسته‌ام، نقش و نگاری تازه خواهد یافت

106 حسین منزوی

107 از زیستن بی تو مگو زیستن این نیست

108 ورهست به زعم تو به تعبیر من این نیست

109 از بویش اگر چشم دلم را نگشاید

110 یکباره کفن باد به تن پیرهن این نیست

111 یک چشم به گردابت و یک چشم به ساحل

112 گیرم که دل اینست به دریا زدن این نیست

113 تو یک تن و من یک تن از این رابطه چیزی

114 عشق است ولی قصه ی یک جان دو تن این نیست

115 عطری است در این سفره ی نگشوده هم اما

116 حون دل آهوی ختا و ختن این نیست

117 سخت است که بر کوه زند تیشه هم اما

118 بر سر نزند تیشه اگر کوهکن این نیست

119 یک پرتو از آن تافته در چشم تو اما

120 خورشید من – آن یکتنه صد شب شکن – این نیست

121 زن اسوه ی عشق است و خطر پیشه چنان ویس

122 لیلای هراسنده ! نه ، تمثیل زن این نیست

123 حسین منزوی

124 دلخوشم با کاشتن هر چند با آن داشتن نیست

125 گرچه بی برداشت کارم جز به خیره کاشتن نیست

126 سرخوش از آواز مستان در زمستانم که قصدم

127 لانه را مانند مور از دانه ها انباشتن نیست

128 حرص محصولی ندارم مزرع عمر است و اینجا

129 در نهایت نیز با هر کاشتن برداشتن نیست

130 سخت می گیرد جهان بر سختکوشان و از آنروز

131 چاره ی آزاده ماندن غیر سهل انگشاتن نیست

132 گر به خاک افتم چو شب پایان چه باک از آنکه کارم

133 چون مترسک قامت بی قامتی افراشتن نیست

134 از تو دل کندن نمی دانم که چون دامن ز عشق است

135 چاره دست همتم را جز فرونگذاشتن نیست

136 سر به سجده می گذارم با جبین منکسر هم

137 در نماز ما شکستن هست اگر نگزاشتن نیست

138 حسین منزوی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر